دانلود و خرید کتاب اسم این کتاب راز است! پسودانیموس بوش ترجمه مرجان حمیدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اسم این کتاب راز است!

کتاب اسم این کتاب راز است!

امتیاز:
۴.۵از ۵۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اسم این کتاب راز است!

کتاب اسم این کتاب راز است! نوشته پسوادنیموس بوش است که با ترجمه مرجان حمیدی منتشر شده است. خواننده باید بداند با یک داستان اسرارآمیز روبه‌رو است که قرار نیست به راحتی راز آن را پیدا کند.

این کتاب ماجرای دو نوجوان ۱۱ ساله است. کَس و مکس-ارنست یک جعبه‌ی مرموز به نام سمفونی بوها پیدا می‌کنند و از طریق یک دفترچه‌ی یادداشت به دنبال جادوگری گم‌شده می‌روند که چند مدت قبل به طرز مشکوکی ناپدید شده است.

آنها در مسیر این جست و جو به با موجودات و افراد شروری روبه‌رو می‌شوند که باید با آنها مبارزه و کنند بر آنها پیروز شوند.

خواندن کتاب اسم این کتاب راز است! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب اسم این کتاب راز است!

محل واقعی این داستان باید تا آخر راز باقی بماند، اما برای این‌که کار همه‌مان راحت‌تر باشد، بگذار فکر کنیم یک جایی که تو خیلی خوب می‌شناسی‌اش اتفاق افتاده، به نظرت چه‌طور است؟

اسمش را می‌گذاریم شهری که تو در آن زندگی می‌کنی.

وقتی دربارهٔ شهری حرف می‌زنیم که شخصیت‌های داستان آن‌جا زندگی می‌کنند، تو شهری را تصور کن که خودت در آن زندگی می‌کنی. بزرگ است یا کوچک؟ کنار دریاست یا دریاچه؟ همهٔ خیابان‌هایش آسفالت است و کلی فروشگاه بزرگ دارد! انتخابش با خودت.

وقتی دربارهٔ مدرسهٔ شخصیت‌های داستانم چیزی می‌گویم، تو مدرسهٔ خودت را تصور کن. قدیمی و یک‌کلاسه است یا چندتا ساختمان جدا از هم دارد؟ تصمیم با خودت است.

وقتی شخصیت‌های داستان می‌روند خانه، فکر کن توی خیابان شما زندگی می‌کنند، شاید هم اصلاً همسایهٔ دیواربه‌دیوارتان باشند.

کسی چه می‌داند، شاید داستان واقعاً توی کوچهٔ شما اتفاق افتاده باشد. البته اگر این‌جوری هم بود من که بهت نمی‌گفتم. اما نمی‌توانم بگویم این‌جوری هم نیست.

خب، عوض این‌همه حق انتخابی که دارم به تو می‌دهم، فقط یک خواهش دارم: اگر اشتباهی حرفی که نباید می‌زدم از دهانم پرید ـ و می‌دانم این اتفاق می‌افتد ـ لطفاً فوری یادت برود چی گفته‌ام.

در واقع، وقتی داری این کتاب را می‌خوانی، بهتر است کلاً هر چی خوانده‌ای فوراً یادت برود. اگر از آن آدم‌هایی هستی که با چشم بسته هم می‌توانند بخوانند، توصیه می‌کنم همین کار را بکنی. 

νiყՁռՁ:)
۱۴۰۰/۰۱/۳۰

همونطور که از اسم کتاب معلومه یه رازه و نباید لو بدیم😄 اگه ژانر ماجراجویی و معمایی رو دوست دارین در خوندنش شک نکنید کتاب مورد علاقمه:)))))) راستی اگه از این کتاب خوشتون اومد جلد های بعدیش هم بخونید: جلد دوم:اگر داری این کتاب

- بیشتر
عینکی خوش قلب
۱۴۰۰/۰۳/۰۷

احساس می‌کنم به روزگار "بچه‌های بدشانس" برگشتم. همان ترفندهای معروف لمونی اسنکیت که تو ۱۰ ۱۱ سالگی ما رو بی‌نهایت هیجان‌زده می‌کرد توی این کتاب هم به کار رفته بود. توصیه نویسنده به نخوندن کتاب، حضور نویسنده در داستان، جلو

- بیشتر
Hermion_malfoy
۱۴۰۰/۰۳/۱۷

عالی این کتاب بی نظیره انقدر از خوندنش لذت بردم که نگو و نپرس من همیشه کتابامو حداکثرتا۳روز تموم میکنم ولی خب درکل این کتاب اینقدر جذابه که نمیتونی یکمم بذاریش کنار چون همش میخوای بدونی بعدش چی میشه خلاصه که من عاشقش شدم حتما

- بیشتر
AMIr AAa i
۱۴۰۱/۰۲/۲۳

چقدر قشنگ حتما جلد دومش رو میخونم

R.k
۱۴۰۱/۰۱/۲۰

عالی. واقعا عالی. ای کاش وقتی که داشتم کتاب رو شروع می کردم، اطلاعات بیشتری راجع به «حس آمیزی» داشتم. اون طوری بیشتر بهم میچسبید اما حالا آشنا شدم! این بهترین کتابی بود که از نشر پرتقال خوندم. خیلی کتاب

- بیشتر
رضا
۱۴۰۰/۰۵/۲۲

عالی و پر از ماجراجویی. ممنون از طاقچه که به بینهایت اضافه کردی 🏅🌷🏅🌷❤

ن. عادل
۱۳۹۹/۱۲/۱۹

کتاباش همیشه خوب... باحال... و مرموزن...

[=Unforgiven=]
۱۴۰۲/۰۶/۱۷

خیلی خوبه کتابش💕 ، کلی ذهنتون درگیر خودش میکنه حتما جلدهای بعدشم بخونین☺. [جز لیست موردعلاقه کتابام🥺🤟🏻]

کاربر ۳۲۸۰۷۱۲
۱۴۰۰/۰۴/۱۲

واقعا عالی بود بچه ها حتما بخونید من روانی این کتاب شدم عاشقشم حتما جلد های بعدی هم بخونید

n.m🎻Violin
۱۴۰۲/۱۱/۲۹

واقعا خیلی قشنگ بود📚🤩 یک موضوع جالب و بسیار بسیار متفاوت با قلمی خیلی خیلی متفاوت که انگار راوی داستان کنارت نشسته😎 از خواندن تک تک صفحاتش لذت بردم😀بریم برای جلد بعدییی🏃🏻‍♀️✨

یک برگه کاغذ تکه‌پاره‌شده بیرون افتاد. باد داشت می‌بردش.
ن. عادل
آدم‌بزرگ‌ها بعضی وقت‌ها مفیدند، پولشان و بردن و آوردن ما با ماشین اولین چیزی است که به ذهنمان می‌رسد؛ اما یک عادت بد هم دارند: وقتی می‌خواهی کاری کنی که با آن مخالف‌اند، جلویت را می‌گیرند. ن.
هارو چان~
یکی هم معتقد بود این بچه فقط به یک کتک درست‌وحسابی احتیاج دارد.
ن. عادل
«راست می‌گی! اما یه چیز رو اشتباه گفتی.» «چی؟»
ن. عادل
«پیامی برای بادها. برای این‌که جادوش کنید، اول باید بوش کنید.»
ن. عادل
Apologia: به زبان ایتالیایی یعنی عذرخواهی. م. * اگر دنبال معنی اپولوجیا می‌گردید، باید بگویم حشره نیست، نوعی تودهٔ سرطانی هم نیست، در واقع همان عذرخواهی است، حتی ارزشش را نداشت برای توضیحش کاغذ حرام کنیم. ن.
ن. عادل
اما مردم همه‌اش داستان چوپان دروغ‌گو را برایش تعریف می‌کردند. به نظر کاس پیام این داستان چیز دیگری بود: چوپان حق داشت، آن‌جا واقعاً گرگ بود و اگر حواست نبود آخرش می‌آمد سراغت. پس این‌که مدام داد بزنی: «گرگ! گرگ!» خیلی بهتر از این است که ساکت بمانی.
=o
او بارها و بارها سعی کرده بود دنیا را نجات بدهد، ولی این اولین بار بود که یک نفر سعی کرده بود او را نجات بدهد.
هارو چان~
فقط کتاب‌های بد خوب تمام می‌شوند. اگر کتابی به‌درد بخور باشد، بد تمام می‌شود... چون دلت نمی‌خواهد تمام شود. از همه مهم‌تر... البته از نظر من، این است که نوشتن پایان کتاب سخت است. باید سعی کنی داستان را تمام کنی، نشان بدهی شخصیت‌هایت چه‌قدر رشد کرده‌اند، سوراخ‌های ماجرا را رفو کنی و روی موضوع اصلی تأکید کنی... همهٔ این‌ها توی یک فصل از کتاب!
ز.م
«آره، اما بویی که باغبون حس کرده بود یه چیز دیگه بوده. گفته بود بوی گوگرد می‌ده، شبیه بوی اُوِوُس پُدریدُس.»
Ghazal❤️🌺📚
حال، زن خوبی به نظر می‌اومد. مطمئنم برادرت چیزی‌ش نمی‌شه.» او از کجا می‌دانست؟ نمی‌فهمیدم. یعنی او بانوی طلایی را دیده بود؟ متوجه شدم موقع حرف زدن چیزی را از روی میز برداشت. یک دسته اسکناس بود و او داشت با حالتی عصبی با آن بازی می‌کرد. آن موقع هنوز سنم خیلی کم بود، ولی آن‌قدر در سیرک مانده بودم که بفهمم معنی آن پول چیست. این روزها فروختن یک جفت دوقلوی ده‌ساله به یک غریبه کار بسیار هولناکی است، ولی ما در سیرک بودیم. من و برادرم جاذبهٔ کارناوال نمایش محسوب می‌شدیم، برای آن‌ها با میمون‌های تربیت‌شده فرقی نداشتیم. از این‌که رئیس سیرک ما را در ازای چند دلار فروخته بود زیاد تعجب نکردم، اما به دلیل این کار از او متنفر شدم. فریاد زدم: «می‌کشمت!» و با تمام سرعت از کابین و سیرک دور شدم.
گربه
متوجه شدم موقع حرف زدن چیزی را از روی میز برداشت. یک دسته اسکناس بود و او داشت با حالتی عصبی با آن بازی می‌کرد. آن موقع هنوز سنم خیلی کم بود، ولی آن‌قدر در سیرک مانده بودم که بفهمم معنی آن پول چیست. این روزها فروختن یک جفت دوقلوی ده‌ساله به یک غریبه کار بسیار هولناکی است، ولی ما در سیرک بودیم. من و برادرم جاذبهٔ کارناوال نمایش محسوب می‌شدیم، برای آن‌ها با میمون‌های تربیت‌شده فرقی نداشتیم. از این‌که رئیس سیرک ما را در ازای چند دلار فروخته بود زیاد تعجب نکردم، اما به دلیل این کار از او متنفر شدم. فریاد زدم: «می‌کشمت!» و با تمام سرعت از کابین و سیرک دور شدم.
گربه
مکس‌ارنست خندید. بعد نوبت او بود که ناراحت شود، چرا شوخی‌های کاس خنده‌دار بود؟ کاس ناگهان گفت: «هی، مکس‌ارنست!» «چیه؟»
ن. عادل
سؤال: اون چیه که برای یه نفر کمه، برای دو نفر اندازه است، برای سه نفر هم زیاده؟ جواب: راز.
Abigail
مکس‌ارنست موافق بود که دکتر ل سزاوار بدترین مجازات ممکن است، ولی به‌قدری در مورد این‌که آن مجازات باید چی باشد نظرهای مختلف داد که کاس التماسش کرد از فکر مجازات بیرون بیاید و به‌جای آن به پیدا کردن راه فرار فکر کند. متأسفانه این از فکر قبلی خیلی سخت‌تر بود. از دو ساعت‌ونیم پیش که به دکتر ل خبر داده بودند «باید همین امشب انجام بشه» (حالا هر کاری که بود) همه به جنب‌وجوش افتاده بودند. فانوس بالای هرم، که قبلاً کم نور بود، حالا چشمک‌زن شده بود و یکی‌درمیان همهٔ محوطه را نورانی می‌کرد. معلوم بود دارد یک‌جور پیام می‌فرستد. البته کاس و مکس‌ارنست کاملاً مطمئن بودند پیام با کد مورس نیست.
گربه
اولین متخصص گفته بود اختلال کمبود توجه دارد، متخصص دومی گفته بود متخصص اولی مزخرف گفته، یکی دیگر گفته بود اوتیسم دارد و یکی دیگر گفته بود آرتیست است. یکی گفته بود مشکلش سندروم توره است، یک متخصص می‌گفت سندروم آسپرگردارد و یکی دیگر می‌گفت مشکل از پدر و مادرش است که سندروم مونشهاوزن دارند.
=o
روی هم رفته، معمولاً هیچ کتابی به آدم آسیب نمی‌رساند، مگر این‌که خوانده شود؛ آن‌وقت ممکن است هر جور مشکلی درست کند.
miss_yalda
کاس احساس می‌کرد او دارد نزدیک می‌شود. اعصاب‌خردکن بود، مثل حس خارش. بدجوری دلش می‌خواست بنشیند ولی می‌دانست برای این‌که بهش مشکوک نشوند، باید بی‌حرکت دراز بکشد. توی گوش کاس پچ‌پچ‌کنان گفت: «تصور کن نور خورشید نیمه‌شب داره به پشتت می‌تابه... گرمه... روشنه... خوشاینده... احساسش می‌کنی...؟ خوبه... حالا تصور کن آروم‌آروم داری به سمت نور شناور می‌شی... شبیه یه دونهٔ غبار توی پرتوی نور... درسته، شناوری... خیلی آروم شناوری...» کاس به خودش می‌گفت نباید به حرف‌هایش گوش بدهد، باید هشیار می‌ماند. ولی صدای دکتر ل خیلی آرامش‌بخش بود. کلمه‌هایش یک‌راست وارد هوشیاری کاس می‌شدند، انگار افکار خود کاس بودند. ادامه داد: «همهٔ نگرانی‌هات رو رها کن... همهٔ ترس‌هات از جنایت و فاجعه و موارد اضطراری دارن ازت دور می‌شن... دور شدن... رفتن... لازم نیست این‌جا برای چیزی خودت رو آماده کنی... ما مراقب همه چی هستیم... جات امنه... کاملاً امن. حالا این کلمه رو تکرار می‌کنیم، باشه؟ امن... امن... امن...» کاس به خودش آمد و دید دارد ناخودآگاه تکرار می‌کند: امن... امن... امن...
گربه
کاس که چشم‌هایش را بسته بود، توی کل بدنش با احساس جدیدی آشنا شد: آن‌ها سرش را خاراندند و کف پاهایش را سنگ پا کشیدند. کف دست‌هایش را فشار دادند و انگشت‌هایش را کشیدند. شقیقه‌هایش را ماساژ دادند و آرام به گونه‌هایش ضربه زدند. لالهٔ گوش‌هایش را کشیدند و بینی‌اش را تکان دادند. بازوهایش را گرداندند و پاهایش را تکان دادند. ساق پاهایش را چرخاندند و قولنج انگشت‌های پایش را شکستند. تمام بدنش را فشار دادند، سیخونک زدند، ماساژ دادند و چرخاندند، تا این‌که دیگر نمی‌فهمید کی به کی و چی به چی است و چی کجاست. کاس دیگر داشت به مرز بی‌هوشی می‌رسید که از پشت سرش صدای دکتر ل را شنید. با همان لهجهٔ خاص و نامعلومش گفت: «سلام خانم اسکلتون. امیدوارم از درمان‌ها خوشت اومده باشه. نه، لطفاً چشم‌هات رو باز نکن، عوضش اجازه بده پیشنهاد بدم یه چیزهایی رو تصور کنی. به نظر خیلی از بیمارها، این کار کمک می‌کنه آروم بشن...»
گربه

حجم

۲۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۲۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان