کتاب چهره ها در شلوغی
معرفی کتاب چهره ها در شلوغی
كتاب چهرهها در شلوغی نوشته والريا لوئيزلی با ترجمهی وحيد پورجعفری است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب چهرهها در شلوغی
مادرجوانی كه از زندگی زمان حال همراه شوهر و همسرش رضایت ندارد، دچار روزمرگی شده است. او گذشتهی خود و دوران سكونتش را به عنوان يک مترجم در نيويورک مرور میكند و با ذهنی مشوش و خسته از وظايف مادر- همسریاش رمانی بر پايهی گذشته مینويسد؛ از زمانی كه نامهای از طرف شاعر مكزيكی، گيلبرتو اوون، به دوست و همكار نويسندهاش، خاوير ويائوروتيا، پيدا كرد و سپس تصميم به ترجمهی آثار او گرفت. راوی در طول نوشتن رمان خود به گيلبرتو اوون جانی دوباره میبخشد.
اولین رمان والریا لوئیزلی شبیه هیچ اثر دیگری نیست. در این کتاب زمان و مکان معنای متداولشان را از دست میدهند، تمایز شخصیتها کاری بس دشوار است، و روایت به شیوهای متفاوت بیان میشود. ادای دینی فوقالعاده به خیالپردازان فضاهای شهری، که در امتداد خیابانها پرسه میزنند و میان گذشته، حال و آینده معلقاند.
خواندن کتاب چهرهها در شلوغی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
ان کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب چهرهها در شلوغی
دوتا آدم بالغ، یک دختربچه و پسری کوچک توی این خانه زندگی میکنند. آخری را فقط «پسر» صدا میزنیم، چون با وجود داشتن سنی بیشتر از خواهرش، اصرار دارد آنقدر که باید بزرگ نشده. سن پسر از دختر بیشتر است، اما خب راستش هنوز کوچک است. او نه پسری گنده است و نه یک پسربچه، پس میماند همان پسر خالی.
شوهرم چند روز قبل، موقع برگشتن به طبقهٔ پایین، پایش را روی یک دایناسور گذاشت و بلبشویی در خانهمان راه افتاد. میزان جراحات وارده به دایناسور، تعمیرش را ناممکن میکرد. پسر هقهقکنان گفت: «حالا تیرکسم دیگه واقعاً منقرض شده.» گاهی من و همسرم احساس میکنیم به دوتا گالیور مبتلا به پارانویا بدل شدهایم که برای باقی عمر میبایست روی پنجههایمان گام برداریم، تا خدای نکرده کسی را بیدار نکنیم، یا پایمان را روی چیزی مهم و شکستنی نگذاریم.
* * *
زمستانها در آن شهر طوفان میآمد، اما خب من جوان بودم و لباسهای کوتاه میپوشیدم. برای آشنایانم نامه مینوشتم تا از پیادهرویهای طولانیام بگویم، از پاهای پوشیده در جورابشلواری خاکستری، و بدنی که در پالتویی قرمز با جیبهای بزرگ پیچانده میشد. از باد سردی مینوشتم که آن پاها را نوازش میکرد، و سوز زمستان را با موهای زِبرِ جامانده از اصلاحِ بدِ چانه مقایسه میکردم، انگار آن هوای سرد و قدمزدن یک جفت پای خاکستری در امتداد خیابانها مباحثی ادبی بودند. وقتی کسی مدتها تنها زندگی کرده باشد، تنها راه برای اثبات اینکه هنوز وجود دارد، بیان فعالیتها و دنیای پیرامونش با زبانی ساده است: این چهره، این پاها که گام برمیدارند، این دهان، این دست که مینویسد.
حالا شبها مینویسم: وقتی هر دو بچه خواباند و کشیدن سیگار، نوشیدن قهوه و باز کردن پنجره اشکالی ندارد. پیش از این معمولاً در تمام طول روز مینوشتم، در هر ساعتی که دلم میخواست، چون بدنم مال خودم بود.
حجم
۱۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
سبک نوشتاری شو دوست نداشتم.