کتاب تقدیر بود
معرفی کتاب تقدیر بود
کتاب تقدیر بود رمانی خواندنی از نسرین قدیری (کافی) است. این رمان درباره زندگی صحبت میکند. زندگیهایی که با سهل انگاریها و اشتباهات تا مرز نابودی پیش میروند...
نسرین قدیری (کافی) در این رمان درباره زندگیهایی مینویسد که از هم میپاشد. اما نه به دلایلی محکم یا از روی اتفاقاتی که نشود بخشید، که از سر سهلانگاری و اشتباه. داستان زندگیهایی که در عین تلخی و شیرینی بهم پیوسته است و وقایعی را رقم میزند که هیچکس انتظارش را ندارد... و در نهایت میتوان آن را به گردن تقدیر و سرنوشت انداخت
کتاب تقدیر بود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تقدیر بود داستانی زیبا و جذاب برای تمام کسانی است که به داستانهای عاشقانه نویسندگان ایرانی علاقه دارند.
درباره نسرین قدیری
نسرین قديرى (کافی) چهارم خرداد ماه سال ۱۳۳۱ در تهران متولد شد. او فارغالتحصيل رشته مهندسى كشاورزى از دانشگاه شيراز است. او پس از به ثمر رسیدن فرزندانش، براى رفع تنهايى دست به قلم برد و تا کنون ۱۸ رمان نوشته است. از میان کتابهای او میتوان به تقدیر بود، مردان غریب من، سحر نزدیک است و هلاک و هستی اشاره کرد.
او درباره شروع كارش مىگويد: «خواهرم پس از خواندن رمان بامداد خمار از خانم فتانه حاج سيد جوادى با توجه به زمينهاى كه من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت تخيل خوب از من پرسيد آيا اين رمان را خواندهاى؟ وقتى پاسخ منفى دادم به من گفت بخوان. تو هم مىتوانى بنويسى و اين گونه شد كه سوژهاى را كه مدتها در ذهن داشتم به روى كاغذ آوردم».
بخشی از کتاب تقدیر بود
سوار تاکسی شدیم و پس از یک ربع ساعت در محلهای که برایم بسیار ناشناخته بود، از تاکسی پیاده شدیم. هرگز فراموش نمیکنم چه صبح غمانگیز و چه محله فقیرانهای بود. پس از چند دقیقه پیادهروی، جلوی در خانهای توقف کردیم و مادرم زنگ آنجا را به صدا درآورد. بلافاصله در باز شد و زن مسنی با موهای ژولیده و لباس گشاد و کثیف در را گشود و به محض دیدن من، با اعتراض گفت: «چرا اینو همرات آوردی؟ مگه نگفتم تنها بیا!»
مادرم پاسخ داد: «نمیشد! نمیشد تنها بیام! آقامون اجازه نمیده تنها جایی برم. میترسیدم بفهمه.»
زن که بعد فهمیدم نامش کوکب است، با چهرهای پر از اخم و چروک گفت: «پس باید توی کوچه بمونه، نمیذارم بیاد تو!»
مادرم با درماندگی نگاهم کرد و من بدون چون و چرا به کوچه رفتم و در را بستم. در بلافاصله باز شد، چهره رنگ پریده و نگران مادرم را مشاهده کردم. او با نگرانی گفت: «شکوفهجان، مادر فدات بشه، جایی نریا! همین جا بمون، من زود میام.»
پشتم را به او کردم و پاسخش را ندادم. در را بست و رفت. هوا ابری بود. سوز سردی میوزید. تک و توک رفت و آمدهایی در کوچه دیده میشد که برایم قوت قلبی بود که تنها نیستم. هوا هم روشن شده بود. از ایستادن خسته شدم و روی دو پا کنار در خانه نشستم. پس از مدتی، از شدت درد پا ناچار شدم کیف عزیزم را روی زمین بگذارم و رویش بنشینم. هنوز نمیدانستم مادرم برای چه آنجا آمده است. غمی به اندازه کوه در قلبم تلنبار شده بود. از اینکه آن روز مدرسه را از دست میدادم، میخواستم از شدت غصه و ناراحتی دق کنم. اما چارهای نداشتم. قیافه محبوبه هم دیدنی بود که از خواب بیدار میشد و جای مرا خالی میدید!
انتظارم به درازا کشید. احساس ضعف و ناتوانی میکردم. به یادم آمد که آن روز صبحانه هم نخوردم و هیچ لقمهای هم در کیف نداشتم. سرانجام پس از گذشت ساعتی که به اندازه سالی بر من گذشته بود، در باز شد و مادرم از خانه بیرون آمد. در به شدت پشت سرش بسته شد.
با عجله بلند شدم و به محض اینکه نگاهم به روی صورتش افتاد، وحشت کردم. رنگ به چهره نداشت و لبهایش کبود شده و میلرزید. با نگرانی پرسیدم: «ای وای! چی شده؟»
چادرش را محکم روی صورتش کشید و گفت: «هیچی، از دستش خلاص شدم! خیالم راحت شد! به کسی چیزی نگیا!»
احساس کردم لنگ لنگان قدم برمیدارد. اما وانمود میکرد که حالش خوب است. همان لحظه حدسهایی زدم، اما باورم نمیشد که واقعیت داشته باشد.
به خیابان رسیدیم. به وضوح مشاهده کردم که دیگر قادر به راه رفتن نیست. با کمی معطلی بالاخره یک تاکسی گیر آوردیم و خودمان را به خانه رساندیم. کسی در منزل نبود. بچهها به مدرسه رفته بودند و ناصرخان هم سر کارش.
به محض اینکه مادرم چادرش را از سر برداشت، از دیدن لکههای بزرگ خون بر دامن و پاهایش، فهمیدم که حدسم درست بوده.
حجم
۳۴۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۳۴۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبی بود قلم خوبی داشت ولی ی جاهایی دیگه خیلی اقرار میشد تو داستان مثلا جایی ک تو انگلیس شکوفه فرعادو پیدا کرد ک تو زندگیش در گذشته تاثیر داشته این اتفاق یک در میلیون هم نع یک در میلیارد
خیلی طولانی هست اما من خواندم
یک کم اغراق دوست نداشتم
اولش خوب بود هر چی به آخرش نزدیک شد مسخره و عجیب و غیر قابل باور شد در ضمن اضافه گویی و طول کلام تا دلتون بخواد تو این رمان هست
کتاب جذاب و مهیجی هست وقایع خیلی قابل پیش بینی نیستن خوب بود بخونید