کتاب بالهای شکسته
معرفی کتاب بالهای شکسته
کتاب بالهای شکسته نوشتهٔ جبران خلیل جبران و ترجمهٔ مهدی سرحدی است. انتشارات کلیدر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، داستان عشق نافرجام جبران و سلمی کرامه است. پدر سلمی کرامه به خواست یکی از کشیشان، دختر را به عقد برادرزادهٔ او درمیآورد. کتاب، جلد ۲ از مجموعه آثار جبران خلیل جبران است.
درباره کتاب بالهای شکسته
کتاب بالهای شکسته، روایتگر داستانی عاشقانه است.
خواندن کتاب بالهای شکسته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران در ۶ ژانویۀ ۱۸۸۳ و در خانوادهای مسیحی مارونی به دنیا آمد. او اهل بشرّی لبنان و یک نویسندهٔ لبنانی-آمریکایی است.
جبران خلیل در کودکی در فقر مطلق زندگی کرد و به همین خاطر از سواد و تحصیل بیبهره ماند. او پس از مهاجرت مادرش به آمریکا، توانست به مدرسه برود؛ پس در جوانی، تصمیم گرفت به آمریکا بازگردد تا زبان عربی را یاد بگیرد.
در جنگ جهانی اول جبران خلیل در جبههٔ آزادیخواهان فعال بود و در نشریههای عربیِ مهاجران عرب در آمریکا، مقالات، شعر و داستان منتشر میکرد. مهمترین کتاب او یعنی پیامبر در سال ۱۹۲۳ منتشر شد.
این نویسنده و شاعر، به نگارش اشعار معنوی و عرفانی پرداخت؛ اشعاری که میتوانند تأثیرات عمیقی بر روی خوانندگان خود بگذارند. از این رو است که قلم خلیل جبران، لطافتِ خاصّ اینگونه نوشتارها را در خود دارد.
لحن شعرهای خلیل جبران اغلب رسمی اما صمیمی است. او در شعرهایش از کلمات معنوی و عرفانی استفاده میکند.
آثار جبران خلیل جبران به دو دسته تقسیم میشوند: آثاری که به زبان عربی نوشتهاند و آثار انگلیسیزبان.
از میان آثاری که جبران خلیل به زبان عربی نوشته است، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
موسیقی
عروسان دشت
ارواح سرکش
اشک و لبخند
بالهای شکسته
کاروانها و توفانها
نوگفتهها و نکتهها
و از میان آثاری که وی به زبان انگلیسی نوشته است، باید به موارد زیر اشاره کرد:
دیوانه
نامههای عاشقانه
آیا آدم ندید!
پیامبر و رازهای دل
ماسه و کف
مسیحا
پیشتاز
خدایان زمین
سرگردان
مسیح، فرزند انسان
پیامبر
باغ پیامبر
کتاب پیامبر (The Prophet)، مشهورترین اثر خلیل جبران است. این کتاب جز معدود کتابهایی در طول تاریخ بوده که چاپ آن هرگز متوقف نشده است.
بخشهایی از کتاب بالهای شکسته
«هجده ساله بودم که عشق، دیدگانم را به پرتو سحرآمیز خود گشود و نخستین بار، با انگشتان خود، جانم را لمس کرد. سلمی کرامه نخستین زنی بود که با خوبیهایش، روحم را بیدار کرد و پیشاپیش من، به سوی بهشت احساسات والا رهسپار گردید؛ آنجا که روزهایش همچون رؤیا و شبهایش بهسانِ جشن عروسی است. سلمی بود که به زیبایی خویش، مرا پرستش جمال آموخت و با لطافت خود، زوایای پنهان عشق را نشانم داد. هم او بود که نخستین بیت از قصیدهی روحانی زندگی را در گوشم نجوا کرد.
کیست که نخستین عشق زندگیاش را از یاد ببرد؟ آیا کسی را که بیخبری نوباوگی را به هوشیاری آکنده از هراسِ دوستداشتنی، بیرحمی شیرین و تلخی گوارا مبدل ساخته، فراموش میتوان کرد؟ کیست که دلش در اشتیاق آن لحظهی شگفتانگیز، پرپر نزند؟ لحظهای که چون نیک بنگری، تمامی هستی آدمی را دگرگون میسازد، ژرفای وجودش را فراخ و گشاده میگرداند و آن را از هیجانی لذتبخش آکنده میکند، هرچند با تلخی انکار درآمیخته؛ و از اشک و اشتیاق و دلتنگی لبریز باشد.
هرجوانی یک سلمی دارد که به هنگام بهار جوانی، درست در لحظهی بیخبری، از راه میرسد، تنهایی او را مفهومی رؤیایی میبخشد، اضطراب روزهایش را به الفت میآمیزد و آرامش شبهایش را از نغمههای دلانگیز مالامال میکند. من نیز در میان کشمکش طبیعت و گفتههای صفحهها و کتابها سرگردان بودم، که ناگاه صدای عشق را شنیدم که از زبان سلمی در گوش جانم نجوا میکرد. زندگیام، همچون خواب آدم در بهشت، تهی، بیحاصل و سرد بود که یکباره سلمی را چون ستونی از نور در برابر خویش دیدم. بدین ترتیب، سلمی برای این دلِ مالامال از اسرار و شگفتیها، حوّا بود. او بود که ژرفای هستی را بر دلم عیان ساخت و آن را همچون آینه در برابر شبحها برآورد. حوّا، به نیروی ارادهی خویش و فرمانبری آدم، او را از بهشت بیرون برد، اما سلمی کرامه، به جمال خویش و لیاقتِ من، دروازهی بهشت عشق و پاکی را به رویم گشود. اما آنچه بر سر انسان نخستین آمد، مرا نیز گرفتار کرد؛ شمشیر آتشینی که او را از بهشت راند، و حتی پیش از آن که نافرمانی کنم و طعم میوهی خیر و شر را بچشم، از بهشت بیرونم راند.
اکنون، سالهای تاریکی گذشته با گامهای خود، نقشِ آن روزها را زدوده و از آن رؤیای زیبا جز خاطرات دردآور، چیزی برجا ننهاده است. خاطراتی که بالهای نامرییاش را بر سرم گشوده، از ژرفای سینهام آهِ حسرت؛ و از دیدگانم سرشک نومیدی و افسوس بر میآورد.. و سلمی، سلمی زیبا، در پس افق آبی آسمانی پنهان گشته و در این دنیا جز آهی دردناک در دل من؛ و قبری سنگی به زیر سایهی درختان سرو، از او هیچ برجا نمانده است. آن قبر و این قلب، همهی بازماندهای است که میتواند هستی را از سلمی خبر دهد. هرچند آرامش نهفته در گور، سِرِّ نهانی را که خدایان در تاریکی تابوت به ودیعت نهادهاند برملا نمیکند و خشخش برگهای شاخههایی که عصارهی پیکر آدمی را به درون خود میکشند، رازهای پنهان در حفرهی قبر را بازگو نمیکنند، اما آه برآمده از این مصیبتِ برآمده از زیبایی و عشق و مرگ را در برابر روشنایی به تصویر میکشد.»
حجم
۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
(۵-۱۵-[۹۱]) داستان شروع خوبی داره، توانایی نویسنده در ایجاد فضاهای عاطفی و احساسی ستودنیه. معشوق در اینجا بر خلاف تصویری که از اون در اکثر اشعار شاعرامون داریم، یه شخصیت سنگدل، سطحی و منفعل نیست که عاشق رو با خط و
فقط میتونم بگم عالیه😑❤ جبران حرف نداره👌
اونایی که خوراکشون رمان های عشقی کشکی آبکی هستش حتما بخونن تا بفهمن داستان یعنی چی
عالی پیشنهاد میکنم حتما این کتاب را مخصوصا کسانی که رمان های عاشقانه دوست دارن بخونن. داستان:عشق عمیق و واقعی نویسنده به دختری به نام سلمی کرامه و روایت هایی از همین جنس با جملاتی طلایی. نسخه چاپی کتاب را با ترجمه
برآمده از درد دلتنگی، زجر عشق، و شکستی که تا واپسین روز زندگانی همراه نویسنده است...
من قبلنا خوندمش کتاب پر از احساس و زیباییه
داستان غم انگیز عشق دوران نوجوانی جبران خلیل جبران با عباراتی شاعرانه 💕
کلا جالب نبود خیلی سطحش پایین بود