دانلود و خرید کتاب عاشقی جرم قشنگی است بهروز یاسمی
تصویر جلد کتاب عاشقی جرم قشنگی است

کتاب عاشقی جرم قشنگی است

نویسنده:بهروز یاسمی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عاشقی جرم قشنگی است

کتاب شعر عاشقی جرم قشنگی‌ست، نوشته بهروز یاسمی است. این مجموعه شامل ۴۲ غزل، سه شعر در قالب چهارپاره و سه مثنوی است. این کتاب شامل اشعاری است سرشار از احساسات و حال خوش که خواننده را با خودش همراه می‌کند و به او فرصت لذت تازه‌ترین احساسات را می‌دهد.

خواندن کتاب عاشقی جرم قشنگی است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به شعر معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب عاشقی جرم قشنگی است

تصویری از آشفتگی در قاب چشمان خودم

ترکیب ناهمگونی از الحاد و ایمان خودم

انگیزهٔ آغاز من یک اتفاق ساده بود

با سادگی هم می‌رسم روزی به پایان خودم

با خط حیرت می‌کشم نقشی به پیشانی تو

با دست تهمت می‌نهم ننگی به دامان خودم

از ناتوانی‌های خود غرق خجالت می‌شوم

در پیش تو، در پیش او، در پیش وجدان خودم

از چارچوب سادگی بیرون نرفت اندیشه‌ام

محدودهٔ کم‌وسعت دیوار زندان خودم

SARA
۱۴۰۳/۰۴/۰۴

برخی شعر هاش قشنگ بود.

علی‌اکبر پرج
۱۴۰۳/۰۱/۲۳

اولین شعری که از دکتر یاسمی شنیدم شعر عاشقی جرم قشنگی است بود که همسرم کامل از حفظ می خواند. شاعر خوبیه و با احساس اما اشعارش در جایی که انتظار نداری به ناگاه به اتمام میرسه.

مهدی
۱۴۰۲/۰۱/۰۸

نسبت به اکثر اشعار معاصر ما خوبه مخصوصا اشعار این چند سال اخیر. بهروز یاسمی شاعری مردمی و خوش لحن که خیلی خیلی باسواد و متین و آرامش بخشه

کاربر ۲۰۵۴۰۶۸
۱۴۰۰/۱۰/۲۸

عالی بود خیلی کیف کردم .عاشقانه هایی بود برای عشقی در خیالم که با او راز ونیاز میکنم

ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم باید چه بگویم به پرستار جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟ وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟ تب کرده‌ام اما نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونهٔ جانم بیماریِ من عامل بیگانه ندارد عشق تو به‌هم ریخته اعصاب و روانم آخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟ لب بسته‌ام از هر چه سؤال است و جواب است می‌ترسم اگر باز شود قفل دهانم ــ این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تو از زیر زبانم! می‌پرسد و خاموشم و می‌پرسد و خاموش... چیزی که عیان است چه حاجت به بیانم
مادربزرگ علی💝
دست بردار از این شاعر بیچاره برو نه‌فقط امشب و فرداشب و... یک‌باره برو من بمیرم برو اما نروی برگردی نروی باز پشیمان بشوی برگردی گرچه آن‌قدر به من سر زده‌ای پیشترک که به دیدار تو معتادم از این بیشترک ولی ای دوست برو جان من این‌بار برو نروی باز نیایی نروی باز... بیا!
یك رهگذر
میان این منِ حال و تو ای منِ پیشین تفاوتی‌ست اساسی قبول کن بپذیر گذشت آن‌چه میان من و تو بود گذشت تو را ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر
mobina
چرا به من کمی از صبر تو نمی‌بخشد کسی که شوق تو را در دل من افکنده‌ست
یك رهگذر
بساط عیش مرا روبه‌راه می‌کردی و خود بی‌آن‌که بدانی گناه می‌کردی من اهل عشق نبودم به آن تصور عام تو در محاسبه‌ات اشتباه می‌کردی تو حرف می‌زدی و من سکوت می‌کردم من آب می‌شدم و تو نگاه می‌کردی
mobina
فوارهٔ رهاشده مصداق سعی ماست پا می‌شویم و باز زمین‌گیر می‌شویم
Sali
به‌فرض هم که فراموش می‌شود همه‌چیز به نعش یک دل بی‌آرزو چه‌کار کنم اگرچه با دل خون نیز می‌شود خندید ولی به بغض غریب گلو چه‌کار کنم
یك رهگذر
دلم گرفته خدا را بگو چه‌کار کنم غروب می‌وزد از چارسو چه‌کار کنم
یك رهگذر
بریز از این میِ دوزخ‌تبار تلخ بریز هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن! به هیچ جا نرسیدیم از انتساب به عقل خوشا به دست تو ای عشق انتخاب شدن
mobina
تو سهم من بودی گرچه مال من نشدی شریک روزوشب و ماه‌وسال من نشدی به باد رفت غزل‌های عاشقانهٔ من که تور من نشدی و غزال من نشدی امیدِ با تو پریدن بلند بود و دراز ولی دریغ که هم‌جفت بال من نشدی هنوز منبع الهام شعرهای منی اگرچه تشنهٔ طبع زلال من نشدی تو نیستی و خیال تو هست یاد تو هست و خواجه هست و غزل گرچه فال من نشدی
mobina
ز خود گریخته‌ام از شکنجه‌گاه همیشه مرا دوباره تحمل کن ای پناه همیشه
mobina
تصویری از آشفتگی در قاب چشمان خودم ترکیب ناهمگونی از الحاد و ایمان خودم انگیزهٔ آغاز من یک اتفاق ساده بود با سادگی هم می‌رسم روزی به پایان خودم
mobina
سر من گرم خودش بود تو نگذاشتیش تو به این هرولهٔ هرشبه واداشتیش سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پُر اینک اما سرم از درد دلم از گله پُر
یك رهگذر
ظلمتْ تمام پنجره‌ها را گرفته است شب در کدام خانه چراغ تو روشن است؟
یك رهگذر
مانده‌ام مات مانده‌ام حیران مانده‌ام با خودم چه‌کار کنم مثل یک گردباد سرگردان می‌روم از خودم فرار کنم
یك رهگذر
شبی رسیدی و صبحش گذشتی و رفتی ولی خیال تو تا سال‌ها رهام نکرد
یك رهگذر
حتماً تو گذشتی باز از کوچهٔ پایین بی‌خود که نرفته‌ست به بالا ضربانم این حال خوش از عطر عبور تو اگر نیست از چیست که سر می‌رود از خون شریانم؟
یك رهگذر
گرفته‌ایم به گردن گناه عالم را نشسته‌ایم که ما را خدا عذاب دهد صدای خستهٔ ما را کسی نمی‌شنود مگر به کوه بگویی که بازتاب دهد
یك رهگذر
ناخوش شده‌ام درد تو افتاده به جانم باید چه بگویم به پرستار جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟ وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟ تب کرده‌ام اما نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونهٔ جانم بیماریِ من عامل بیگانه ندارد عشق تو به‌هم ریخته اعصاب و روانم آخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟ لب بسته‌ام از هر چه سؤال است و جواب است می‌ترسم اگر باز شود قفل دهانم ــ این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج امشب بکشد نام تو از زیر زبانم! می‌پرسد و خاموشم و می‌پرسد و خاموش... چیزی که عیان است چه حاجت به بیانم
یك رهگذر
گرچه از فاصلهٔ ماه به من دورتری ولی انگار همین جا و همین دوروبری ماه می‌تابد و انگار تویی می‌خندی باد می‌آید و انگار تویی می‌گذری شب و روز تو ــ نگفتی ــ که به چه می‌گذرد می‌شود روز و شب این‌جا که به‌سختی سپری
یك رهگذر

حجم

۴۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۴۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان