کتاب بر سنگفرش شانزهلیزه
معرفی کتاب بر سنگفرش شانزهلیزه
کتاب بر سنگفرش شانزه لیزه نوشته مولود قضاوت است. این کتاب برخلاف رمانهای واقعگرای دهه اخیر از پوستهی بیتفاوتی و روزمرگی خارج شده است و روایت متفاوتی خلق کرده است.
درباره کتاب بر سنگفرش شانزهلیزه
این کتاب درمورد دختر جوانی است که از کودکی با دین و روضه بزرگ شده است. او معتقد است و به این اعتقادات مذهبی از ته قلب ایمان دارد تا اینکه به او ماموریت داده میشود که به فرانسه برود برای تبلیغ دین اسلام. ناگهان همهچیز برای او تغییر میکند اینجا دیگر ایران نیست و زندگی تصویر دیگری به او نشان میدهد. او دچار چندگانگی و تغییر یمشود و حالا به دنبال خودش است. این رمان جذاب در هجده فصل نوشته شده است.
خواندن کتاب بر سنگفرش شانزهلیزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بر سنگفرش شانزهلیزه
اسماعیل گفت «خیالی نیست، هر کی اول زد برده.» خندید. «فعلاً تو برندهای.» و زیر بغلش را گرفت و از روی زمین بلندش کرد. «باید برویم یک جای آشنا. پای کلانتری نیاید وسط بهتر است.»
شیدا گفت «چرا؟ شکایت که بهتر است. یکی باید اینها را بنشاند سرجایشان.»
عیسی گفت «قانون چهکارشان میکند، یک شکایت هم آنها میگذارند روی شکایت ما، کلفتتر!» تلوتلو خورد. اسماعیل گرفتش.
مادر گفت «آره مادر، خودتان فیصله بدهید. تو همسایگی شکایتکِشی خوبیت ندارد.»
عیسی را بردند درمانگاه. مادر رفت ثریا را برساند. پدر رفت تو اتوشویی و در را از تو بست. شیدا و ماهرخ هم آمدند تا حیاط را بشویند. ماهرخ شیلنگ را از گَل دیوار برداشت و حلقهاش را باز کرد. آفتابِ غروب افتاده بود روی پیچکهای لُخت همسایه که از سر دیوار پنجه کشیده بود روی دیوارِ سیمانیِ حیاطشان، همان دیواری که عیسی خوابیده بود زیرش. ماهرخ گفت «نگاه کن! میبینی چهطور برق میزنند؟ راستیراستی که خون چیز عجیبی است! خوف میریزد تو دل آدم. نگاه! دستم دارد میلرزد بهخدا. چهطور بعضیها راحت سر میبُرند؟»
خون، قطرهقطره، ریز و درشت، دایرههایی صاف و بیلبه، از تاریکیِ دالانِ بیچراغ تا روشناییِ قرمز حیاط، از سیاه زغالی تا زرشکیِ براق، به رنگ خون، تکبهتک، لکهبهلکه چکیده بود از جلوِ در تا حیاط. آب که میرسید بهشان، یکهو، سیاه میشدند و تاریک، مثل زغال سرخی که بیندازند توی آب.
حجم
۲۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۷ صفحه
حجم
۲۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۷ صفحه
نظرات کاربران
کتاب تصویر افتضاح و غیر واقعی از افرادی مذهبی معرفی کرده همه ی شخصیت هایی که کتاب ، مذهبی معرفی میکنه فقط ظاهر اسلام رو اون هم ناقص و نصفه نیمه دارن ولی باطنشون این طوری نیست در حالی که
نویسنده ای که می خواد از یک قشر خاص بنویسه بهتره حداقل با چند نفرشان از نزدیک آشنا بشه بدون اطلاعات از چیزی ننویسه تا داستانش آبکی نشه
کتاب رو خوندم و متاسفانه به جز بخش ابتدایی داستان هیچ جذابیتی نداره و تا اخر به زور خوندم دقیقا قسمت هایی که تو پاریس میگذره و باید گل داستان باشه به بدترین شکل ممکن نوشته شده و هیچ هدفی نداره
قلم خوبی بود، من لذت بردم. یکی از اساتید کلاس نویسندگی ام این کتاب را به من معرفی کردند. من حال و هوایش را دوست داشتم. یک خانم جوان مبلغ در فرانسه که احساساتش را خیلی خوب به تصویر کشیده
دوستان مذهبی گویا در نقد تفاوت بین هنر و ادبیات را با تعصبات دینی شان درک نمی کنند. کتاب تصویر فوق العاده ای از فشارهای روانی و اجتماعی ارائه می دهد که انسان ها را به فروپاشی های روانی و
چرا اینجوری بود کتاب؟! من همین چند صفحه اولش رو بیشتر نتونستم بخونم🙄 دیگه دیالوگ ها باید به زبان محاوره باشه 🤦🏻♀️ تو همین چند صفحه اول هم کلی اضافهگویی شده بود. جملات کوتاه کوتاه و خسته کننده. من موضوع رو خوندم خیلی خوشماومد