کتاب حواسم بهت هست
معرفی کتاب حواسم بهت هست
حواسم بهت هست که در ایران با نام چشم از تو برنمیدارم هم ترجمه شدهاست رمانی نوشته ترزا دریسکل (تریسا دریسکل) نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی است. دریسکل معمولا درباره جرم و جنایت و پیامدهای سوء آن در جامعه به ویژه در میان جوانان مینویسد و داستانهای او تاکنون به شش زبان دنیا منتشر شدهاند.
درباره کتاب حواسم بهت هست
حواسم بهت هست داستان یکی از این جرم و جنایتها است که مار ا با داستان دختری گمشده به اسم آنا همراه میکند.
الا لانگفیلد در حال سفر با قطار است که دو مرد جوان که دو کیسه زباله مشکی را حمل می کنند سوار قطار میشوند، کیسه های زباله مردها توجه الا را جلب میکند و باعث میشود در طول راه متوجه رفتار آنها باشد. دو مرد جوان با دو دختر که تنها سفر میکنند روبهرو می شوند و با آنها گرم میگیرند. الا از صحبتهای آنها میفهمد که نام دو جوان آنتونی و مارک است، به تازگی از زندان آزاد شدهاند و آن دو کیسه هم لباسهایشان است. مارک به دلیل پیدانکردن شغل مرتکب جرم شده و آنتونی هم به دلیل دعوای خانوادگی به زندان افتاده است. نزدیکی این دوجوان مجرم به دخترها و صمیمیشدنشان ذهن الا را بسیار به خود مشغول میکند و صبح زود وقتی در هتل محل اقامتش از خواب بیدار میشود از تلوزیون آگهی گمشدن یکی از دخترها به اسم آنا بالارد پخش میشود. یک سال از گمشدن آنا میگذرد و الا همچنان دچار عذاب وجدان است که نامههای تهدیدآمیزی دریافت میکند.نامههایی که او را تا سرحدّ دیوانگی میترسانند.
خواندن کتاب حواسم بهت هست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای اجتماعی و جنایی را به خواندن این رمان دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب حواسم بهت هست
حالا از شما میپرسم.
اگر شما دو مرد را ببینید که سوار قطاری میشوند، هرکدام با کیسۀ پلاستیکی سیاهی با محتوای نامعلوم در دست، چه فکری میکنید؟ خودم، بهعنوان مادر پسری نوجوان که اتاقخواب پسرش بهداشتی و ایمن مرتب شده است، اصلاً فکر نمیکنم این مورد عادی باشد. پسرها، حتی نتوانستید یک ساک مسافرتی پیدا کنید؟
آنها پرسروصدا و سرزنده هستند، همانند بسیاری از مردان در دهۀ سوم عمرشان، سوار قطاری میشوند که نگهبان چاقش روی سکو با بیمیلی، دائماً در سوتش میدمد.
بعد از وقت تلف کردن با در اتوماتیک باز، بسته، باز، بسته-که آن¬ها حتماً آن را بیش از اندازه خندهدار میبینند، در صندلیهایی نزدیک به قفسههای بار مینشینند.
اما ظاهراً پس از دیدن دو دختر از کورنوال آنها با زیرکی نگاهی به یکدیگر میکنند و کمی جلوتر میروند؛ بهسمت پایین واگن، بهطرف صندلیهای پشت سر دخترها.
لبخند میزنم. ببینید، من دشمن خوشی دیگران نیستم، من هم زمانی جوان بودم.
آن دختران بهنظرم آرام و خجالتی هستند، یکی از آنها با چشمهای گشادشده به دوستش نگاه میکند؛ و بله، بهخصوص اینکه یکی از مردان جذاب است، مانند یک مدل یا عضوی از گروه موسیقی. و همۀ اینها نگرانی خاصی در من ایجاد میکند، میفهمید؟
حجم
۲۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۷۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب توصیفات اضافه ای داشت که کمی ریتم داستان رو کند کرده بود و من خودم همه این توضیحات اضافه رو رد کردم. دوم اینکه به نظرم اینجوری کتاب نوشتن آسونه. اول کتاب یه معما مطرح می کنی (در این
یک قتل اتفاق میافته و چهار راوی ازش حرف میزنن. بعضی جاها حوصله سربر میشه و حتی بعضی جاها مخاطب لجش درمیاد که چرا اینقدر برای گفتن بعضی رازها لفتش میدی. در حقیقت اگه نویسنده این کار رو نمیکرد رمان
از شروع داستان و مدل روایت کردن نویسنده خوشم اومد، خوندن جنایتی که اتفاق افتاده بود برام جالب بود. از بعضی شخصیت ها خیلی خوشم اومد ولی این نفرت و حرف هایی که به سمت شاهد پرونده اومد خیلی به
داستان جالبی بود و میشه گفت تا اخر کتاب واقعا نمیشه حدس زد که چه اتفاقی افتاده، اما مطالب بیهوده و توضیحات اضافه زیادی داشت که من به شخصه مدام ازشون عبور میکردم و تقریبا نیمی از کتاب رو شامل
اخر داستان خیلی سرهم بندی شده بود و نمی شد با قاتل و انگیزه ش از قتل کنار اومد.
داستان جالبی داشت ولی توضیحات بسیار زیاد و کسل کننده ای داشت که حوصله را سر می برد
کتاب خیلی خوبیه،وقتی شروع کردم به خوندنش،دیگه نمیتونستم کتاب رو زمین بگذارم،تو کمتر از یه روز خوندمش،عالی بود
ماجرا درباره دختری هست که توی سفر گم میشه و مظنونین و خانواده دختر... داستان جذابی داشت و پایان نسبتا خوبی داشت و غیر قابل پیش بینی بود ترجمه کتاب به نظر من مقداری کتابی بود و اگه یکم خودمونی
عالی و دوست داشتنی
شروع خوبی نداشت و جذاب نبود که بخوام ادامهاش بدم.. اشتباها فکر میکردم نویسنده مری هیگنز کلارک هست، که نویسنده محبوبمه و حقیقتاً جا خوردم که «چرا اینجوری نوشته این سری!!!» اما بعد متوجه شدم که بی دقتی از من بوده