کتاب سفر روس
معرفی کتاب سفر روس
کتاب سفر روس، نوشته جلال آلاحمد، اثری خواندنی است که از سفر جلال به روسیه برای شرکت در هفتمین کنگره مردمشناسی مسکو حکایت میکند. سفر روس به دعوت «خانه وکس» (انجمن فرهنگی ایران و شوروی) انجام شد.
دربارهی کتاب سفر روس
جلال آلاحمد، نویسندهی مشهور ایرانی، در سال ۱۳۴۳ به دعوت خانه وکس که انجمن فرهنگی ایران و شوروی بود به روسیه سفر کرد. این سفر برای شرکت در کنگرهی مردمشناسی مسکو انجام شد. هرچند جلال، ادیب بود و تحصیلاتی در مردمشناسی نداشت اما آنقدری به سیر و سلوک پرداخته بود که حرفی برای زدن در این زمینه داشته باشد. او کتابها و مقالاتی نوشته بود که زمینهساز دعوت او و سفرش به روسیه شدند. کنگره قرار بود یک هفته باشد. اما جلال که حالا از حزب توده فاصله گرفته است و تعصبات دوران جوانی را کنار گذاشته است، به دنبال حق میگردد. سفر روس یک ماهی به طول میانجامد و او در سفرش یادداشتهایی مینویسد. این یادداشتها حالا با نام سفر روس در دستان شما است. نکتهی جذاب دیگر دربارهی این کتاب، ارزشی است که میتواند به عنوان یک سفرنامه داشته باشد. جزئیات ریزی که هیچکدام از چشمان تیزبین جلال آل احمد دور نماندهاند، شما را به سفری در روسیه، میبرند.
کتاب سفر روس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به آثار و نوشتههای جلال آلاحمد از خواندن کتاب سفر روس لذت میبرند. اگر دوست دارید با بخشی از تفکر جلال آشنا شوید، میتوانید از کتاب سفر روس کمک بگیرید.
دربارهی جلال آلاحمد
جلال آلاحمد در تاریخ ۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایتها ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در تهران متولد شد. او روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود. آلاحمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.
جلال آلاحمد در در خانوادهای مذهبی در محله سیدنصرالدین شهر تهران بهدنیا آمد. او پسرعموی سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. جلال آثار و نوشتههای بسیاری دارد که از میان آنها میتوان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سهتار، از رنجی که میبریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد.
جلال آلاحمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان چشم از دنیا فروبست. هرساله جشنوارهی ادبی به نام و یاد او برگزار میشود و جایزهی ادبی جلال آلاحمد با صد و ده سکه بهارآزادی، گرانترین جایزه ادبی ایران است.
بخشی از کتاب سفر روس
باغ ملی پر بود از مردم. و قیافهها سخت آشنا و خودمانی- انگار که در تبریزی یا قزوین. «یاخت کلاب» هم داشتند که از کنارش رد شدم. جوانهای روس و تک و توک قفقازی داشتند قیر میمالیدند به تن قایقها. از بیرون. و کانالی دور یک تکه از پارک میگشت و قایق موتوری بر آن. که بچهها و بزرگها را میگرداند. به پهنی دوتای نهر کرج. و گوشهای از باغ ملی جماعتی از پیرمردها روی نیمکتها نشسته «دومینو» بازی میکردند. با مهرههای تخته نرد روی صفحهٔ شطرنج. و جانیفتاده. و زن و شوهر جوانی قایم باشک بازی میکردند با کودکانشان. از آن نیمکت به این یکی و ازین درخت به دیگری. و بچه ازین سر به آن سو دوان. و بعد که برمیگشت میدید نیستند و از من سراغ ماما را میگرفت. نمیفهمیدم به چه زبانی میپرسد. اما چنان شیرین میپرسید که اگر به چینی هم بود میفهمیدی. و چشمهایش سخت آبی و درشت و خندان. اما از بزرگها کمتر صدای خنده میشنیدی. ولی انسهای دونفره فراوان. بیشتر میان همجنسها. و ماچهای چلپ چلپ کننده بر صورت بچهها. جوانهزنی بلوزی را که برای توی دامن پوشاندن است روی دامن انداخته بود.
و بعد انداختم توی شهر. کندههای مُو (انگور) به سینهٔ دیوارها بالا رفته- و محفظهای از تور آهنی. و بالای سقف پیادهروها چفته بسته و غوره کرده. سبز سبز. و عجب زیبا. و بر اغلب پیادهروها. و گاهی از این کوچه به آن سر کشیده. عین طاقی. بیشتر در محلهٔ قدیمی شهر. یعنی «میان حصار». جلوی «آذربایجان کینوتآتر» (سینما- تأتر آذربایجان) مجسمه زنی بود سینه باز و جوان و قلم به دست. و زیرش به خط روسی نوشته «ناتوان- ۱۸۹۷-۱۸۳۰». فکر کردم چنین تن و بدنی و ناتوان؟ لابد شاعر محلی. به هر صورت نشناختمش. و پای ستون هشت ترک پایهٔ مجسمهٔ نظامی که تارزانی بود رداپوشیده و عمامه به سر- هشت مجلس از «خمسه» را نقش کرده بودند بر مفرغ. و جماعتی جهانگرد همان نزدیکی ایستاده و جوانکی روس- راهنمایشان- در جواب ایشان درمانده. یکیشان که ریشی داشت قیطانی و سخت سیاه و عرب مینمود به انگریزی میپرسید که نظامی به چه زبانی شعر گفته و به چه سبکی و چه نوع کاری؟ که ناچار شدم فضولی کنم که بله شاعر بوده و رمانتیک و قصهسرا و فارسیگو. و از این قبیل...و حضرات همهشان در تردید بودند که این دیگر کیست؟ (که خدا- حافظ شما. و بعد رفتم سراغ «قلعه دختر» شهر. (قیز قلعهسی). و حمامی که بغلش بود و مدرسهای که در جوارش تازه از زیر خاک درآمده بود. عین امامزادهای. و کفش از قبر پوشیده و دور تادورش رواق کوتاهی با ستونهای سنگی. و همه از همان سنگ مرجانی و متخلخل. و بر که میگشتم سپورها زنها بودند. اغلب خسته و غمزده
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
نظرات کاربران
ممنوون واقعا من شهرستانم و هرچی میگشتم نبود مرسی که اینجا گذاشتین ❤
قلم جلال بی نظیره روان دلنشین پر مغز و واقع بینانه جلال آل قلم برازنده اوست دیگر مثل او نخواهد آمد
کتاب خوبیه. برخی پیشبینیهایی که نویسنده کرده و ما امروز بعد از گذشت سالها متوجه میشیم مثل تغییر جهانی قدرت مثل چین و .... و اینکه برای خواندن عجله نکنید و شتاب نداشته باشید. تقسیم بندی کنید.