کتاب اگر او را میشناختی
معرفی کتاب اگر او را میشناختی
کتاب اگر او را میشناختی، اثری خواندنی و بینظیر از امیلی الگار است. رمانی جذاب و روانشناختی که در انتها سوالی جذاب و مهم را مطرح میکند: زندگی تمام و کمال؟ یا دروغی تمار عیار...؟
کتاب اگر او را میشناختی را با ترجمهی عالی از بهاره پژومند بخوانید و لذت ببرید
دربارهی کتاب اگر او را میشناختی
امیلی الگار در رمان اگر و را می شناختی سه شخصیت را به شیوهای نامتعارف گرد هم می آورد و سهگانهای روان شناختی خلق می کند که از هر نظر با کتابهای دیگر این ژانر قابل قیاس است. اگر او را میشناختی، سه راوی به نامهای فرانک، کیسی و آلیس دارد که هریک به شرح داستان خود می پردازد.
بخشی از داستان اگر او را میشناختی از زندگی کیسی است. او هر چیزی که فکرش را بکنید دارد، یک ازدواج زیبا و موفق، همسری مهربان و همراه و خانهای بینظیر و زیبا. اما در بخش مراقبتهای ویژه به کما میرود. بزودی متوجه رازی میشوید که کیسی در زندگیاش دارد. رازی که همهچیز را تغییر میدهد. با خواندن کتاب اگر او را میشناختی سطوری را درمییابید که در آنها مرزهای زندگی بینقص و دروغ تمام عیار درهم میآمیزند. با خواندن این داستان بارها با خود فکر میکند که آیا تمام اینها یک زندگی تمام و کمال یا دورغی تمام عیار است؟
داستان اگر او را میشناختی درباره تنگناهای خانوادگی، مناسب علاقهمندان به داستان های زنان است که به دنبال چیزی اندکی قوی تر میگردند.
کتاب اگر او را میشناختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از مطالعه کتابهای روانشناختی لذت میبرید، حتما رمان اگر او را میشناختی را بخوانید و لذت ببرید.
بخشی از کتاب اگر او را میشناختی
روی صندلی ملاقات، به عقب تکیه میدهم. فرانک در طول تعطیلات تغییری نکرده است. سر نحیفش به سنگینی به بالشت تکیه داده. بخشی از بدنش به خاطر دستگاه تنفسی دیده نمیشود؛ نایاش به یک لولهی آبی بزرگ و پلاستیکی مثل شاخک هشتپا وصل شده که بیرحمانه از وسط گلویش عبور میکند. بدنش آب رفته، مثل طرحی مدادی، ولی سرش به اندازهی یک مجسمهی مرمر، سخت و سنگین است. صفحههای دستگاه تنفسی و مانیتور پشتش دایم تقتق میکنند و بوق میزنند. از آنچه به یاد دارم بلندتر و مزاحمترند.
لوسی، دختر فرانک، یک بار به من گفت که فرانک لهجهی غلیظ غرب کشور را دارد. من عاشق لهجههاام. حیف که شاید هرگز نتوانم حرف زدنش را بشنوم. به صورتش نگاه میکنم. نسخهی خستهی فرانکی است که در عکسها دیدهام. مثل خرس عروسکی پیر و بیش از حد محبوبی، پوستش از هوای بیمارستان زرد شده و موهایش سفید و تار مانند است مثل پارچهای نخنما.
وقتی بار اول، دو ماه پیش در بیمارستان پذیرش شد، موهایش خرمایی بود، مثل موی من؛ یادم میآید یکی از پرستارها – شاید کارول میگفت انگار ما خواهر برادریم. شاید این نظر بود که باعث شد این طوری با فرانک حرف بزنم. یا شاید به خاطر این که او مدت زیادی این جاست و هفتهها میگذرد و کسی برای ملاقاتش نمیآید، یا شاید به این دلیل باشد که فرانک اینقدر شنوندهی خوبی است.
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب روایت چند تا داستان هست ک ی ارتباط کوچولو بینشون هست.اولش یکم گُنگ شروع شد که کم کم خوب شد.یکم پی دی اف بودنش اذیت میکرد ک ب اونم عادت میکنی😄 کلاً داستان خوبی داشت،خیلی چیزای قشنگ توش بود.راضی
خیلی قشنگ بود واقعا عالی بود. یه نفس خوندمش. توصیه میکنم.
داستانی با تم عاشقانه و معمایی، زندگی موازی سه نفر ترجمه بسیار روان و خوب بود. داستان کتاب هم برای من پرکشش و جذاب بود.
حیف به این ترجمه خوب، کتاب خیلی الکی کشدار بود و از اولش تقریبا همه چی رو میشد حدس زد
داستان سه خانواده در بخشی از بیمارستان که مربوط به نگهداری از بیمارانِ در وضعیت کما هست به هم پیوند میخوره ،یک داستان در ژانر جنایت خانوادگی، اوایل کتاب کمی گیج کنندست ولی خیلی زود داستان رو روال میفته ،
بعد از مدتها یه رمان خوب خوندم، ترجمه عالی و روان، شخصیت پردازی و روایت منسجم، باعث میشه کتاب رو به سختی زمین بذارین.
کتاب جذاب و پرکششی بود واقعا عالی
داستان سه شخص که دربیمارستانی به هم مربوط می شوند،یکی دانای کل ودو سوم شخص،داستان روان بودوجالب بخصوص از دید انسانی که تا حدی زندگی نباتی دارد،والبته داستان در محدوده معمایی وجنایی است وتا حدی غافلگیر کننده،،بخوانید،حوصله تان سر نخواهد
داستان بسیار زیبا در ژانر جنایی خانوادگی همراه با نثری روان و دلنشین و ترجمه عالی ... خوشحالم که بالاخره با برطرف شدن مشکل کتابهای پی دی اف تونستم این کتاب رو که مدتها پیش خریده بودم بخونم.