دانلود و خرید کتاب بعد از آنا لیسا اسکاتیلینی ترجمه کیمیا فروتن
تصویر جلد کتاب بعد از آنا

کتاب بعد از آنا

انتشارات:انتشارات علمی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بعد از آنا

بعد از آنا رمانی از نویسنده معاصر اهل آمریکا، لیسا اسکاتیلینی است که موضوعی خانوادگی- اجتماعی دارد و درباره خانواده‌ای است که با یک خبر غیرمنتظره از هم می‌پاشد و نابود می‌شود.

خلاصه کتاب بعد از آنا

این کتاب، روایتی از زندگی خانوادگی دکتر آلدرمن است که پس از هفده سال با ورود غیرمنتظره آنا، دختر همسر دومش، کسی که گمان می‌کردند برای همیشه از دست داده‌اند، حوادث تلخ و مبهمی اتفاق می‌افتد. زندگی آن‌ها به‌گونه‌ای نابود می‌شود که برای هیچ‌کس قابل‌تصور نیست و نشان می‌دهد به همان اندازه که خانواده می‌تواند بستری برای رشد و شادی باشد، می‌تواند به بدترین کابوس زندگی نیز تبدیل شود.

خواندن کتاب بعد از آنا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به ادبیات غرب به‌خصوص رمان خوانان از مطالعه این اثر جذاب لذت خواهند برد.

درباره لیسا اسکاتیلینی

لیسا اسکاتیلینی متولد اول جولای ۱۹۵۵، نویسنده آمریکایی رمان‌های مهیج حقوقی است. وی فارغ‌التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه پنسیلوانیا است. او در دادگاه‌های تجدیدنظر ایالتی و فدرال منشی بود و بعدها در مؤسسه حقوقی دکرت در فیلادلفیا به وکالت پرداخت. پس از تولد دختر اولش، از مؤسسه حقوقی بیرون آمد و به نویسندگی مشغول شد. او تاکنون ۳۰ رمان پرفروش در کارنامه ادبی خود داشته است، ازجمله «دوباره بنگر»۱ و «نرو»۲ که هر دو در فهرست پرفروش‌های نیویورک تایمز، رتبه دوم را دارند. وی ریاست نویسندگان ژانر معمایی آمریکا را بر عهده دارد و تاکنون به اخذ جوایز بسیاری نائل آمده است. رمان‌های او به سی زبان زنده دنیا ترجمه شده و سی میلیون نسخه چاپی از آن‌ها موجود است.

جملاتی از کتاب بعد از آنا

نوآ، خبر خوش!» مگی روی چمن‌های سایه‌روشن‌دار به سمت نوآ دوید که در حال کاشتن بوته‌های رز در امتداد حصار پشتی بود. باعجله از کنار کیلب رد شد که نزدیک تاب‌ها در آن‌طرف حیاط‌خلوت داشت از گربه‌شان، رالف خرابکار۲۲ فیلم می‌گرفت.

«چی شده؟» نوآ برگشت، موهایش را عقب زد که مثل پوشال ماسه‌ای– بلوند ضخیمی بود که تلألویی نقره‌ای‌رنگ در شقیقه‌هایش داشت. چهل‌وسه سال داشت و مگی عاشق نشانه‌های پیری در او بود. مثل چین‌وچروک پنجه‌کلاغی اطراف چشمانش که آبی بسیار هوشمندانه‌ای بود و از هم فاصله داشت. او بینی قلمی‌ای داشت و نیشخندی که وقتی تو را بهتر می‌شناخت، راحت‌تر پدیدار می‌شد.

«حدس بزن چی شده؟» مگی، با انبوهی خبر، به او رسید. «آنا زنگ زد! قراره جمعه ببینمش.»

«آنا زنگ زد؟» چهره نوآ گشاده شد. بیل را در زمین فروکرد. «خدای من، فوق‌العاده‌ست، عزیزم!»

«می‌خواد من رو ببینه. مثل‌اینکه فرصتش رو پیدا کردم!»

«عالیه! بیا اینجا.» نوآ مگی را بلند کرد و چرخاند.

«فوق‌العاده‌ست، مگه نه؟ وووهوو!» مگی کمی رقصید، دستان نوآ را محکم گرفته بود. «معرکه‌ست!»

«باید جشن بگیریم! چطوره برای شام بریم بیرون؟ نوشیدنی سفارش بدیم.»

«روز عید پاک؟» مگی دوباره خندید.

«اوه، درسته. یادم نبود.» نوآ مگی را بغل کرد و به‌سویشرتش فشرد که بوی خزه تورب می‌داد.

«عزیزم خیلی برات خوشحالم. لیاقتش رو داری، واقعاً داری.»

«امیدوار بودم این اتفاق بیفته و افتاد! نمی‌تونم هضمش کنم. معجزه‌ست. قسم می‌خورم.» مگی صورتش را در سینه نوآ فروبرد و سعی کرد دوباره گریه نکند. «همیشه امیدوار بودم به دیدنم بیاد.»

zohreh
۱۴۰۱/۱۱/۲۶

۹۶. کتاب با حضور "دکتر آلدرمن" در دادگاه شروع میشه که متهم به قتل دخترخوانده‌ش "آنا"ست و شما رو به سمت حل این پرونده پیش میبره. روند داستان خیلی سریع پیش میره و می تونید یک روزه تمومش کنید. هر بخش از کتاب

- بیشتر
دایه مکفی
۱۳۹۹/۰۷/۲۸

بعد از کلی توصیف خسته کننده و فرسایشی تیر و تخته و در و دیوار و شرح دوباره و سه باره بعضی جریانها، تازه نویسنده تصمیم گرفته که یه عالمه ماجرا رو در یک سوم پایانی کتاب بگنجونه... البته جذابیت

- بیشتر
Elaheh Dalirian
۱۴۰۱/۰۴/۲۴

کتاب فقط دو ستاره گرفته بود که از نظر من واقعا ناعادلانه میاد! من عاشق داستانهای معمایی و جنایی هستم و این یکی از بهترینهاش بود ؛ پایان داستان غیر قابل حدس بود هرچند حوادث پایانی برخلاف بقیه ماجراها کمی

- بیشتر
معصوم
۱۴۰۲/۱۱/۱۷

داستان جنایی که سوژه ی جدیدی داره ، بجز یک سوم پایانی کتاب که ماجرا خیلی سریع و کمی غیرقابل باور جمع میشه بقیه کتاب شمارو کاملا جذب میکنه

پروانه
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

کتاب جذابی میشد فقط اگر اینقدر کشدار نبود شاید یک سوم کتاب فقط خواندنی هست. البته سوژه بکری داره

چشم‌ها ممکن است چشم‌انداز واضحی از روح کسی باشند، مثل دوربینی دوچشمی که به درون قلب انسان متمرکز شده است.
zohreh
«هرچقدر واسه چیزی خرج کنی، همون‌قدر نصیبت می‌شه. منم ارزون نیستم.»
zohreh
مگی پس از اینکه به کتی پیام داد و از او خواست که هر چه سریع‌تر با او تماس بگیرد، در تاریکی حیاط‌خلوت نشست. می‌توانست تصور کند در آن هنگام، کتی مشغول چه‌کاری است. باعجله پسرها را به تخت خواب می‌برد، برای آخرین بار، سگ را بیرون می‌برد و قفل درب جلویی را می‌چرخاند و معتقد است که خطر را آن بیرون، حبس می‌کند و خانواده‌اش را ایمن نگه می‌دارد. مگی هم همین‌کار را می‌کرد، فکر می‌کرد آدم بدها بیرون هستند، جایی دیگر، نه زیر سقفش. ولی دیگر چنین فکری نمی‌کرد.
zohreh
«چیزی رو که می‌خواستی، بدست آوردی، آره؟» مگی دیالوگی از یکی از کتاب‌های کیلب را به کار برد و گفت: «آرزوم رو صید کردم!»
zohreh
«مثل چیزایی که تلویزیون نشون می‌ده، نیست، نوآ. بیشتر متهم‌ها شاهد ندارن، مگه اینکه شاهدی که شهادت بده متهم موقع وقوع جرم حضور نداشته. شاهدایی هم که به اعتبار و خوش‌نامی طرف شهادت بدن خیلی کمن و هیچ‌وقت هم تاثیری ندارن. هیئت‌منصفه اونا رو به حساب نمیاره. هربار که اونا رو توی فهرست شاهدان می‌بینم، با خودم فکر می‌کنم این لیست شاهدان نیست، لیست پَخمِگانه.»
zohreh
مگی همیشه فکر می‌کرد افسردگی پس از زایمان فقط غم و ناراحتی مربوط به بچه است و هیچ‌وقت اسم روان‌پریشی پس از زایمان به گوشش نخورده بود. باور نمی‌کرد که احتمال داشت از آن، جان سالم به در نبرد و زنان بسیاری بودند که به خوش‌شانسی او نبودند، مادرانی که خودکشی می‌کردند یا به همراه نوزادشان، ماشین خود را به درون دریاچه می‌راندند.
zohreh
«توماس، توی جوخه آتیش، همیشه توی یکی از تفنگ‌ها، فشنگ مشقی می‌ذارن. می‌دونی چرا؟ به خاطر اینکه همه افراد جوخه بتونن شب بخوابن و با خودشون بگن: "شانس آوردم شلیک نکردم."»
zohreh
مگی پی برد که اگر می‌دانستیم گنجینه‌های زندگی کجا پنهان شده‌اند، زندگی چندان لذت‌بخش نمی‌بود. گاهی باید آن‌ها را جستجو می‌کردی. گاهی باید بخاطرشان می‌جنگیدی و گاهی درست جلوی پاهایت بودند. درهرحال، آن‌ها منتظر بودند. منتظر تو.
Violette
فهمیده بود تنها چیزی که در نظام قانونی آمریکا اهمیت دارد، چیزی است که بتوان آن را ثابت کرد، اما از بازی روزگار، دولت هزاران مدرک علیه او داشت، هرچند او آن کار را نکرده بود.
zohreh
هیچ جوابی برای اینکه چرا آنا باید دروغ بگوید، نداشت. مردم که بی‌دلیل دروغ نمی‌گویند، می‌گویند؟
zohreh
«ازدواج چیز بامزه‌ایه، مگه نه؟» «بوی فلسفه میاد.» «نمی‌دونی چه اتفاقایی قراره توی ازدواج بیفته. توی زندگی‌ت. باید بتونی باهاش کنار بیای.»
zohreh
«مردا خنگن. حتی مردهای زرنگ هم خنگن.»
zohreh
توماس داشت نوآ را از رنج و فلاکت نجات می‌داد، مثل شلیک کردن به حیوانی زخمی. هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌دانست نوآ از درون مرده است.
zohreh
«هرکاری می‌کنی، فقط عصبانی نشو.»
zohreh
«خودت رو خسته نکن. نوجوونا خودشون دوستاشون رو انتخاب می‌کنن. کاری‌ش هم نمیشه کرد.» «اگه اشتباه انتخاب کنن، چی؟» «بعد باید بسازی.»
zohreh
بعضی چیزا رو نمیشه راحت جبران کرد. بعضی‌وقتا دیگه کار از کار گذشته و هیچ فایده‌ای نداره.
zohreh
دینا آن‌قدر آشفته بود که می‌بایست با مسکن آرام می‌گرفت.
zohreh
ما سر بچه‌هامون داد نمی‌زنیم. همون‌طور که خودت میگی، جزء ارزش‌هامون نیست. نه؟
zohreh
آن زمانی که برای اولین بار فلوریان را دیده بود. موهایش بهترین ویژگی او بود. ده سال طول کشید تا مگی بفهمد ظاهر مهم نیست.
zohreh
«به خودت بگو: "درس گرفتم" و دیگه بهش فکر نکن. اگه مامانم بود، این حرفو می‌زد.»
zohreh

حجم

۳۷۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۷ صفحه

حجم

۳۷۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۷ صفحه

قیمت:
۷,۵۰۰
تومان