دانلود و خرید کتاب چهل و یکم حمید بابایی
تصویر جلد کتاب چهل و یکم

کتاب چهل و یکم

نویسنده:حمید بابایی
انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۷۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چهل و یکم

کتاب چهل و یکم نوشته حمید بابایی است. این کتاب روایتی ادبی و زبانی جذاب دارد. خواننده از ابتدای رمان می‌‌داند که با داستانی ادبی همراه است. داستانی لطیف و سرشار از کلمات و تعبیرات بدیع که او را با خودش همراه می‌کند. اتفاقات در مشهد روایت می‌شود و ارتباط عمیق درونی انسان‌ها با امام رضا بخش دیگری از کتاب است. انسان‌هایی که بدون اعتقاد و دین نمی‌دانند کجا باشند.

خواندن کتاب چهل و یکم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب  چهل و یکم

از آن باران تند، سر تا پا خیس بودم. به محض آن‌که پا به شبستان مسجد گذاشتم و او را دیدم، باران و خیسی لباس‌ها فراموشم شد. ریش انبوه و موهای پریشانش گواهی می‌داد مردی شوریده‌دل است. جایی در نزدیکی محراب ایستاده بود و نماز می‌خواند. قنوت که می‌خواند دیدم آشکارا دستانش می‌لرزد. نه‌فقط دست، که انگار تمام اندامش می‌لرزید. جامه‌ای پشمی و شیری‌رنگ به تن داشت که ضخیم و مندرس بود، و گلیم کهنه‌اش را بر دوش انداخته بود. می‌لرزید اما پیدا بود لرزش اندامش نه از سرما، که از آشوب درون است. چرا این‌طور بی‌قرار بود؟! نماز مغرب را که بجا آورد، همان‌جا نشست تا تعقیبات و ادعیه بخواند.

همیشه شب‌های مسجد را دوست داشته‌ام. وقتی چراغ‌های روغنی و زنبوری روشن می‌شوند و با نور محقر خود شبستان را روشن می‌کنند، طوری‌ست که انگار مسجد حضور و معنای دیگری می‌یابد. البت که وقت کتابت نورِ چراغ‌های آویخته از دیوارها کفایت نمی‌کند، برای همین ناچار بوده‌ام شمع و چراغدان کوچکی به همراه بیاورم؛ تا کی این قرض ادا شود و آن عهد وفا. عهدی که بر گردنم بود و باید هر طور شده آن را بجا می‌آوردم. در ازای بدهی پنجاه‌تومانیِ پدرم به میرزا حسن‌خان، قول داده بودم چهل باب از تذکره الاولیا را به خط خوش بنویسم. میرزا حسن‌خان نسخه‌ای موروثی از تذکره الاولیای عطار داشت که حالا کهنه و پوسیده شده بود. موریانه‌ها حاشیه و حتی جاهایی از متن تذکره موروثی او را جویده بودند و او می‌ترسید به زودی کتابش از آسیب این آفت نابود شود. همین شد که در معامله‌ای خوشایند، بنا شد در ازای دین پدرم، چهل باب از تذکره الاولیای او را، دوباره تحریر کنم. چهل بابی که از گزند روزگار و نیش موریانه‌ها در امان نمانده بود.

میرزا حسن مرد جاافتاده و همیشه خندانی است. یک روز در حالی که همان لبخند همیشگی را به لب داشت گفت: «پسرجان با دست و دل منزه برو حرم آقا یا جایی همان حوالی بنشین و دست به قلم ببر که این نُسخ که می‌نویسی کلام حق است. کلام و جانِ بندگان نظر کرده خداست. گفتن و نوشتن در باب بزرگان، دست و دل طیب و طاهر می‌خواهد.»

fifi
۱۳۹۹/۰۵/۲۸

این کتاب عالیههههه. خیلی بهتر از رمان های الانه که زبانش عامیانه و تکراریه و مدام عشق و عاشقیه. این کتاب اینقدر خوب روایت کرده و زبان ادبی و تذکره الاولیا عطار رو ارج نهاده آدم پر از لذت میشه.

- بیشتر
panah
۱۳۹۹/۰۴/۳۱

فضاسازی عالی و توصیفات دقیق کتاب باعث میشه صحنه به صحنه با شخصیت ها و اتفاقات همراه بشیم، متن روانی داره و خواننده رو به خودش جذب میکنه(توی یک روز تموم شد:) ) با وجود اینکه کتاب درباره‌ی سالها پیش هست،

- بیشتر
Hadim222
۱۳۹۹/۰۶/۰۳

#نه_به_حذف_گردونه

صدرا
۱۳۹۹/۰۵/۲۷

کتاب خوبی بود. دوست داشتم متن ادبی و روانی داشت

ایزد
۱۳۹۹/۰۶/۰۶

جالب بود، برای وقت هایی که دوست داریم به ذهن و روح مون یک استراحتی بدیم داستان لطیفی بود نسبتا

sara gohari
۱۳۹۹/۰۵/۲۷

نویسنده قلم خوبی داشت. آقای حمید بابایی هم به جمع نویسنده های ایرانی مورد علاقه ام اضافه شد 😊

marjan
۱۳۹۹/۰۵/۲۴

توصیفات کتاب بسیار زیبا و تاثیرگذار بود لذت بردم👌🏻

شاسوسا
۱۳۹۹/۰۶/۰۶

خدا قوت اقای بابایی،انشالله همیشه قلم تان پویا باشد و دستانتان پرتوان و ذهن خلاق تان هوشیار این داستان برای من خیلی با ارزش بود،مطمعنا شروعی ست برای مطالعه ی متون قدیمی فارسی

فرزانه1921
۱۳۹۹/۰۵/۲۷

بس که جذاب بود دلم نمیخواست تموم شه

کتاب خوبیه دست نویسندش درد نکنه
۱۳۹۹/۰۵/۲۷

خواندن این کتاب حس خوبی ب ادم میده

دست به دعا برداریم: خدایا معجزه‌ای کن.
افرا
«همه ما مقروضیم. هر کس به کسی. زندگی این روزها آدم بی‌قرض باقی نگذاشته. یکی به قِران و تومان مقروض بندگان خداست و دیگری گناهکار است و مقروض خودِ خدا. اصلا آدم بی‌قرض دیده‌ای تا حالا؟»
ف.ن
وقتی بر خنکای ضریح دست می‌کشید و پیشانی‌اش را بر آن می‌گذاشت گویی تمام زندگی‌اش همان لحظه می‌شد و انگار خداوند ملموس می‌شد و به صدا درمی‌آمد و می‌گفت: «حی...» و او بلافاصله حیات می‌یافت از این کلمه و از این سِر باطن.
mahdi_yar
«همه ما مقروضیم. هر کس به کسی. زندگی این روزها آدم بی‌قرض باقی نگذاشته. یکی به قِران و تومان مقروض بندگان خداست و دیگری گناهکار است و مقروض خودِ خدا. اصلا آدم بی‌قرض دیده‌ای تا حالا؟»
dadashjun
فکر کرد آدمی عجب موجود غریبی است که حتی با دیروزش فرق می‌کند و از فرداهایش بی‌خبر است، و نمی‌داند چه خواهد شد و کجا و چگونه.
panah
انسان نسیان‌پسند است و عملِ نیک و بد خود را فراموش می‌کند وقتی که منفعت او در فراموشی است
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
فتوت یعنی جوانمردی، و جوانمردی به بازوی ستبر و صدای بلند نیست؛ بلکه به اداره ثواب زندگی خود و دیگران است. به این است که هر جا افتاده‌ای دیدی دستگیر باشی. کمر خم کنی و دست بدهی و مددی برسانی. و چه کسی برتر از خداوند قادر است در یاری نمودن؟ آن‌جا که کمر خم می‌کنی و از خداوند مدد می‌خواهی که یاری‌ات دهد تا دستگیر خلایق باشی، اولین قدمِ فتوت را برداشته‌ای. آن‌جا که دست خالی‌ات را دراز می‌کنی و می‌گویی: «خدایا من یاری‌دهنده‌ای ندارم جز تو.» او خواهد گفت: «بیا، بیا که منم فریادرس.» بعد به هنگامی که دیگری دست یاری می‌طلبد، باید دست او بگیری که این قول جوانمردان است: چون دستت را گرفتند دست دیگری را بگیری
panah
انسان نسیان‌پسند است و عملِ نیک و بد خود را فراموش می‌کند وقتی که منفعت او در فراموشی است
افرا
سالِ مرضی هر چه داشتیم، از کف داده بودیم. پدرم نه قمارباز بود، نه سوداگر، و نه سر در آخور و خانه فاحشه‌ها داشت. آن چه او را و ما را از پا انداخت و ذلیل کرد بیماری واگیری بود که در آن سالِ مرضی به جان همه افتاده بود. اطبا می‌گفتند «درد بی‌درمان است و تنها چاره‌اش معجزه است.» مرگِ سیاه نیمی از شهر را دریده و با خود برده بود. احدی امید نداشت که فردا یا حتی امروزش را سرِ سلامت به در ببرد. و این چنین بود که آن مرض لاعلاج دامنگیر پدرم هم شد و چند سال بعد او را در خاک کرد. و ما چه چاره‌ای داشتیم به جز این که دست به دعا برداریم: خدایا معجزه‌ای کن.
n re
روزی از روزها استاد احتساب نزد پدر آمده و گفته بود: «دست این پسر طلاست میرزا یحیی. انگشتانش با قلم مأنوس است و خیالش غرق مرکب. نگذار بیل به دست بگیرد و چشمش به خاک باشد. رخصت بده هر روز نزد من بیاید. قصد دارم میرعماد دیگری از او بسازم.»
sara gohari
رو به حرم سلام داد
☽ოყ♡ოσσŋ☾
«در هر لباسی که باشم به خلق خدا خدمت می‌کنم و حواسم به حرام و حلال خدا هست.»
mahdi_yar
مگر می‌شود طوفان به پا کرد و بعد هم انتظار داشت که برگی از درختی نیفتد؟! مگر می‌شود حجاب از سر زن و کلاه از سر مرد بردارند و آب از آب تکان نخورد؟! نه نمی‌شد.
Tara
سرما تا مغز استخوانم نشت کرده بود و دست‌هایم سر سازگاری نداشت.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
باید دست دزد را قطع کرد، در هر مقام و منصبی. حالا آن دزد پدرسوخته می‌خواهد شخص اول مملکت باشد یا یک رعیت دَله.»
h.s.y
می‌گویند هر آدمی را گرگی است، گرگِ یکی پول است، گرگ دیگری زن‌بارگی‌ست، و دیگری شکم‌بارگی و... الی غیرالنهایه؛ اما گرگِ من کتابت است. گاهی حاضرم تمام جان و هستی‌ام را بدهم و ساعتی با فراغ بال، در گوشه‌ای بنشینم و چیزی بنویسم.
la lumière
توبه از پشیمانی دل آغاز می‌شود.
niloufar
آن‌جا که دست خالی‌ات را دراز می‌کنی و می‌گویی: «خدایا من یاری‌دهنده‌ای ندارم جز تو.» او خواهد گفت: «بیا، بیا که منم فریادرس.» بعد به هنگامی که دیگری دست یاری می‌طلبد، باید دست او بگیری که این قول جوانمردان است: چون دستت را گرفتند دست دیگری را بگیری.
Barzegar:)
درون اتاق کتابخانه مجللی بود که چشم‌ها را خیره می‌کرد. فکر کردم «وای خدایا! بهشت یعنی همین‌جا. جنت من همین اتاق است.»
h.s.y
هنوز که هنوز است رشوه‌گیری و رشوه‌دهی بهترین شیوه پیش‌انداختن امور دولتی است
علاقه بند

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان