دانلود و خرید کتاب گردن کشان جمعی از نویسندگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب گردن کشان اثر جمعی از نویسندگان

کتاب گردن کشان

گردآورنده:حمید بابایی
انتشارات:نشر صاد
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گردن کشان

کتاب گردن کشان نوشتهٔ جمعی از نویسندگان و حاصل گردآوری حمید بابایی است. نشر صاد این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است؛ دومین جلد از مجموعهٔ «نیاکان ما».

درباره کتاب گردن کشان

کتاب گردن کشان حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان این داستان‌ها عبارت است از «باغ تعزیه»، «آخرین تیر»، «ترکِ چله»، «بُمان جان»، «کژدم»، «زهر»، «سرباز وطن»، «بابا نین گیزی»، «روبنده خاک‌آلود» و «از میان برف». این مجموعه‌داستان دربارهٔ حصر تبریز و رفتن ستارخان به تهران و ماجرای زخمی‌شدن او است. هر فصل از این کتاب از زبان یکی از نزدیکان ستارخان روایت شده است. کتاب «گردن‌کشان» ده فصل دارد و هر فصل به قلم یک نویسنده به رشتهٔ تحریر درآمده است. نام نویسنده‌های این کتاب عبارت است از «طاهره آقازاده»، «علی محرابی»، «سمیرا ظفری»، «زینب جلالی»، «فرزانه‌سادات حسینی»، «فاطمه صابری»، «هدیه قلی‌زاده»، «فاطمه محمدی»، «فاطمه نصراللهی نسب» و «مرجان احمدی». حمید بابایی این داستان‌ها را گرد هم آورده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب گردن کشان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گردن کشان

«کوچه را که به انتها رساندیم چند مرد از خانه‌ای بیرون آمدند و قلبم انگار در دهانم افتاد. چادرم را سفت چسبیدم و پشت طبیب قایم شدم. احساس می‌کردم مردها قطرات عرق روی پیشانی‌ام را از روی نقاب می‌بینند. دست‌هایم را مشت کردم تا کمتر بلرزند. همه فکر و ذکرم پیش بند قجری‌ام بود. تا از کنارشان رد شدیم هزار بار «وجعلنا» به خودم فوت کردم.

مردی کنارم ایستاد و خیره مرا نگاه کرد. خدایا خودت کمکم کن، فهمیده. دستم را سپر بند قجری‌ام کردم. سرم را پایین انداختم تا فکر کند من فقط یک دستیار ساده‌ام. دستم را که به دیوار گرفتم از کنارم رفت. نفس در سینه‌ام حبس شده بود تا وقتی که صدای سرفه طبیب را شنیدم.

وارد خانه که شدیم، دالان تاریک اعظم را جلوی چشمم آورد که مویه می‌کرد و جیغ می‌کشید:

تو را به خدا او را بفرست به درک. نگاه به من و این بچه یتیم داخل دلم بکن و برو آن یاغی را بکش!

از دالان که رد شدیم نور توی چشمم شمشیرکشید و از پشت نقاب هم پسم زد. پرده اشک چشمانم را تار کرده بود. طبیب کمی سرش را به طرفم کج کرد و گفت:

صبر کن صدایت که کردم بیا!

سری تکان دادم و وقتی که رفت امانتی اعظم را از بند قجری در آوردم و میان انگشت‌هایم فشارش دادم. انگار که این امانتی قطره‌قطره اشک‌های اعظم بود و من می‌خواستم با آن دلش را خوش کنم. هوای زیر نقاب را به داخل حلقم فرستادم، تا کمی از کوبش قلبم کم بشود. همان جا در تاریکی انتهای دالان صبر کردم. رد اشک روی گونه‌ام را قلقلک داد و در میانه، راهش را گرفتم. بعد صدای سرفه‌ای را از پشت سرم شنیدم. بند دلم پاره شد، نکند فهمیده باشد که تو چیزی حمل می‌کنی با خودت.

چرا آن‌قدر آرام پشت سرم ایستاده بود. نکند دوباره بلند فکر کرده‌ام و از میان حرف‌هایم چیزی فهمیده باشد. می‌خواهد مچم را بگیرد. ای وای زردخت دوباره بلند فکر کرده‌ای. باید آقاجانت می‌بود و سیاهت می‌کرد. تو را جان اعظم آن‌قدر سربه‌هوا نباش. زبان به دهن بگیر دختر. حواست را جمع کن، باید آن امانتی اعظم را روی خود زخمش بریزی!

صدای طبیب آمد:

بیا دخترم!

آن‌قدر دلشوره داشتم که وقتی صدای طبیب در حیاط پیچید از جا پریدم. دست‌های سردم را به چادر گرفتم و قدم اول را که برداشتم. زیر پایم خالی شد، محکم با سنگ‌فرش‌های حیاط برخورد کردم.

صدایی از پشت سرم آمد:

مواظب باشید!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

حجم

۶۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان