دانلود و خرید کتاب یواشکی عاطفه منجزی
تصویر جلد کتاب یواشکی

کتاب یواشکی

نویسنده:عاطفه منجزی
انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۲از ۱۵۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یواشکی

رمان یواشکی نوشته عاطفه منجزی است. این کتاب داستان دختری سرشار و پر از شور و شر جوانی است که مقابل مردی بی‌احساس قرار می‌گیرد. مردی با مشت‌هایی گره کرده و آماده برای مبارزه‌ با دشمنانش! دختر سعی می‌کرد گرگ باشد اما او بیش از حد تصوراتش، ساده بود. نه گرگ بود و نه حتی در لباس گرگ! این کتاب داستان مردی مانند سنگ است که در احساسات و عشق غرق می‌شود.

خواندن کتاب یواشکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب یواشکی

دستی زیر موهایم انداختم تا از هُرم گرمایی که تا مغز سرم را می‌سوزاند، رها شوم و باز تابی به تنم دادم. صدای ریتمیک سازهای کوبه‌ای و خفن، هیجان جمعمان رو دوچندان کرده بود. در تلألو رقص‌نورها و دودهای فانتزی، سرم حسابی داغ بود و چون صدا به صدا نمی‌رسید، مستانه فریاد کشیدم:

ــ دارم می‌میرم از خوشی!

از فرط هیجان کم مانده بود از درون متلاشی شوم و هنوز راضی نبودم دست از جنب و جوش بکشم. عاقبت رامین از جمعیت دورم کرد. حالا که از محوطهٔ پر شور پیست دور شده بودیم، تازه‌تازه داشتم حس می‌کردم توی تنم، سونامی راه افتاده و تعادلی برای سرپا ماندن ندارم! رامین کنجی نشاندم و ولوم صدایش را بالا کشید، بلکه از میان آن حجم همهمهٔ سرسام‌آور، صدایش را بشنوم:

ــ برم یه شربت آبلیمو یا عسل برات بیارم، شاید رو به راه بشی!

کنار سرویس بهداشتی نشانده بودم، بنا به تجربه می‌دانست ظرفیت بالایی ندارم. او دنبال شربت رفت، اما به دقیقه نکشیده، مایعی در معده‌ام جوشید و بالا آمد و حالم دگرگون شد. مثل شصت‌تیر از صندلی شلیک شدم وسط جمعیتی که میلی به پایکوبی نداشتند و ترجیح می‌دادند در محل دنج‌تری از سر و گردن هم آویزان باشند! تلوتلوخوران به این و آن کوبیده شدم تا بعد از هزار فلاکت و قورت دادن آن مایع جوشان در گلویم، خودم را رساندم به سرویس بهداشتی. هول بودم و منتظر نماندم که ببینم کسی توی سرویس هست یا نه، فقط تنه‌ام را کوبیدم به در تک توالت داخل سرویس. خوشبختانه خالی بود و دیگر نفهمیدم با چه حال خرابی سرم را گرفتم توی کاسهٔ توالت فرنگی و بعدش چنان عق‌هایی زدم که کم مانده بود دل و جگرم لخته‌لخته از حلقومم بیرون بزند! تا فکر می‌کردم کارم با کاسهٔ توالت تمام شده و می‌خواستم سرم را عقب بکشم، باز هجوم عق زدن‌های پی‌درپی بعدی... انگار تا وقتی جانم از حلقومم بیرون نمی‌زد، این حال خراب دست از سرم برنمی‌داشت!

Narsis Star
۱۳۹۹/۰۴/۳۱

لطفا در بی نهایت قرارش بدین

کاربر ۱۸۴۴۶۹۰
۱۳۹۹/۰۹/۱۸

من کتابهای زیادی از خانم منجزی خوانده ام .این کتاب هم مثل بقیه کتابهای ایشان خانواده محور بود. سرنوشت آدمهای زیادی به هم گره خورده و جذابیت داستان را با لا بردند.ممنونم.

لیلی
۱۳۹۹/۰۴/۲۳

لطفا این مدل کتاب ها رو بزارید تو بی نهایت

کاربر ۱۶۱۵۵۷۰
۱۳۹۹/۰۵/۲۲

زیاد جالب نبود

اوريا
۱۳۹۹/۰۵/۰۱

با احترام به قلم خانم منجزی، از خوندن داستان لذت نبردم و نیمه رها کردم. روند داستان بسیار غیرمنطقی و کند بود و فکر میکنم اگر خلاصه تر نوشته میشد بهتر بود.

yas
۱۳۹۹/۰۴/۳۰

داستان کتاب بسیار سطح پایین ، تخیلی و غیرواقعی بود وقت گذاشتن برای این کتاب یعنی تلف کردن وقت

Faezeh
۱۳۹۹/۰۶/۰۶

با احترام به نویسنده باید بگم من نتونستم این رمان رو به انتها برسونم اول اینکه اصلا تعلیق بالایی نداشت و دوم چون شخصیت اصلی رفتاراش به طور افراطی بچگونه و زننده بود و اصلا نمیشد حتی یه ذره با

- بیشتر
پری
۱۳۹۹/۱۰/۱۳

با تشکر از قلم خانم منجزی من از کتاب خوشم امد. رمان قشنگی بود. بنظر من ما نمیتونیم بارانا یا دانیال رو قضاوت کنیم که بی ادب بودن یا با والدینشون بد رفتار میکردن. داستان خیلی زیبا توصیف میکنه که فشارهای

- بیشتر
fari
۱۳۹۹/۰۶/۲۲

رمان خوبی بود، داستان جذابی داشت. گاهی وقتا توصیفات طولانی میشد اما خب از جذابیت داستان کم نمیکرد. عاشقانه ها و دیونگی بارانا رو هم دوست داشتم و همچنین عشق و غیرت دانیال

Mersana
۱۴۰۰/۰۵/۲۳

داستان معمولی و خسته کننده و غیرواقعی توصیفات بیش از حد و غیرضروری اصطلاحات عجیب و غریب جملات طولانی و پیچیده که بعضی وقتا مجبوری چندبار بخونی تا متوجه منظور نویسنده بشی! خلاصه بگم از اون کتاب هاست که به هیچ وجه دلم نمی‌خواد

- بیشتر
تا بفهمی چرا متنفرم از خداحافظی!
یك رهگذر
از گناهه که بدم می‌آد، نه گناهکار!
math
ــ نرو... تنهام نذار!
یك رهگذر
دردهایمان دست انداخته بودند گردن هم و یکدیگر را بو می‌کشیدند! درد تنهایی، بی‌پناهی، شکنجه و پنهان‌کاری، درد داشت قوی ماندن در اوج ذلت... در اوج خفت... در اوج شکسته شدن و... باز سرِ پا شدن و زندگی... زندگی را باید جسورانه بازی می‌کردیم، وگرنه بازنده بودیم، بازنده می‌ماندیم و بازنده می‌مُردیم!
pardisnik
قلبم... قلبم یاد نگرفته بهم دروغ بگه! روراست بهم گفت دوستت داره...
Nesa
بعد از آن همه حسرت و اندوهی که در دلم تلنبار شده بود، گمانم خدا دلش به حالم سوخته بود
یك رهگذر
کی گفته گربه‌ها بی‌صفتن؟! دور و بر من که آدمای بی‌صفت بیشترن!
KOSAR
ــ از گناهه که بدم می‌آد، نه گناهکار!
KOSAR
ــ توی این دنیا یه وقتایی می‌بینی حتی نفسم می‌کشی و مردی، فقط کسی نمی‌فهمه... گرفتی؟
KOSAR
روزگارت بر مراد روزهایت شاد شاد قلبت از هر غصه دور بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند سرنوشتت تابناک جسم و روحت، پاکِ پاک
najmeh
ما دوتا کنار هم، می‌توانستیم به درز دیوار هم بخندیم، چه برسد به دم‌قیچی‌های زندگی و آدم‌های تابه‌تایش!
zahratahmasian
من را خدایی آفریده بود که کسی نیافریده بودش، پس چرا به اوضاع و احوال مخلوقات سرکشی که خود آفریده بود، دیربه‌دیر سرکشی می‌کرد؟!
najmeh_ri
حالا با دستی خالی و دلی لرزان باز دست به دامن خود همین خدا شده بودم، هنوز هم تنها پناهم بود!
najmeh_ri
اگر به حق و حقوق مردم ناخنک می‌زدم، یعنی دزدی!... وقتی که می‌دانستم دلش جایی گیر است و دل زنی گیر او، اگر دست از سرش برنمی‌داشتم، یعنی دله بودن و هرزگی! حتی اگر دله بودم یا هرزه، اگر باز هم دست رد به سینه‌ام می‌زد، یعنی ریزریز شدن غرور! بدتر از آن له شدن دلم!
najmeh
همین که مرد باشی، در هر پنج‌قاره معافیت از منعیات خواهی داشت!
,𝖦𝗂𝗎
روزگارت بر مراد روزهایت شاد شاد قلبت از هر غصه دور بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند سرنوشتت تابناک جسم و روحت، پاکِ پاک
zahratahmasian
راغب جلو آمد. ظرف دو سه سالهٔ اخیر، هیچ‌وقت تا این
کاربر ۵۰۷۳۴۴۲
خدایا دستتو بذار دور شونه‌هام و برشون ندار! خدایا منو از آغوشت بیرون ننداز، خدایا، نذار تو لجنی که تقدیرم برام ساخته، تا خرخره فرو برم و بازم خودم اون مقصرترین آدم زندگیم باشم! خدایا نشونم بده که از هر جا صدات کنم، تو می‌بینی و می‌شنوی، حتی اگه از خلاف‌کارترین بنده‌هات باشم و یا... (بغض به گلویم تیغ انداخت) از بدشانس‌ترین بنده‌هات که فرصت دعا کردنشم فقط این‌طور جایی دستش می‌افته... نجاتم بده خدااا... نجات...!"
najmeh_ri
هر که نمی‌دانست و بد قضاوتم می‌کرد، خود خدا که می‌دانست چه روزگار نحسی را پشت سر گذاشته‌ام!
najmeh_ri
عاصی بودم از توهمات روحی و ادعاهای پوشالی مردنماهای این روزگار که برخلاف جنسیتشان، ذره‌ای مردانگی در وجودشان نبود. اگر پای لذت و عیش و نوششان می‌افتاد، به خودِ خدا هم رکب می‌زدند، چه برسد به خلق خدا!
مری و راه های نرفته اش

حجم

۶۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۳۸ صفحه

حجم

۶۶۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۳۸ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۷۰%
تومان