کتاب تیه طلا
معرفی کتاب تیه طلا
کتاب تیه طلا رمانی عاشقانه و پر فراز و نشیب، نوشته عاطفه منجزی است. این اثر داستان زندگی دختری است که بر اثر حوادثی عجیب، با خانوادهاش آشنا میشود. آشنایی که میتواند زندگی او را دگرگون کند.
درباره کتاب تیه طلا
تیه طلا داستان پایان یافتن یک زندگی و آغاز یک زندگی دیگر است. زندگی که ناگهان، بی خبر از همه آغاز شده و همه را متعجب ساخته است.
مهندس بختیاری و همسرش بچهدار نمیشود. آنها قرار میگذارند تا مهندس ازدواج موقتی بکند و بچهای به دنیا بیاورد. اما با این شرط که مادرش، پولی بگیرد و پیگیر بچهاش نشود. وقتی تیام به دنیا میآید، مهندس سریع او را به تهران میآورد و در ناز و نعمت بزرگش میکند اما او در اوج جوانی از دنیا میرود.
مهندس به ایل خودش برمیگردد. بلکه مادر را بیابد و از او حلالیت بطلبد و اینجاست که با حقیقتی عجیب روبهرو میشود. حقیقتی که به او میفهماند در همان شب تولد تیام و همزمان با او، دختر دیگری هم به دنیا آمده است. دختری که قل تیام بوده است و مهندس، از فرط عجله حتی متوجه تولدش هم نشده است....
کتاب تیه طلا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تیه طلا را به تمام علاقهمندان به رمانهای ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تیه طلا
«سلام و صد سلام به ژیلای عزیزم!
دیشب، توی خوابم اومده بودی مهمونی. تو حیاط زیر آلاچیق نشسته بودیم و بارش نرم و آهسته برف رو نگاه میکردیم، ولی وقتی باهات حرف میزدم، صدام به گوشت نمیرسید. انگار صدام توی یه فضای خاکستری میون زمین و هوا معلق میموند و پژواک غمگینش فقط توی سر خودم میپیچید و هر لحظه غمگینترم میکرد. از غصه اینکه تو صدامو نمیشنوی، گریه افتادم... صبح خستهتر از همیشه چشمامو باز کردم و دیدم بالش زیر سرم خیسِ خیسه!
حالا بازم قلم دست گرفتم تا بلکه صدامو از میون صفحه سفید نامهم بشنوی و برام دل بسوزونی! میدونی ژیلا، یه دفعه به خودم اومدم که دیدم تو بد تلهای افتادم... تلهای که راه نجاتی ازش ندارم! زندگی من، درست مثل راه رفتن روی لبهٔ تیغی شده که هم پامو بریده و مجروح کرده، هم هر آن ممکنه با سر بیفتم ته یه درهای عمیق و هزار تیکه بشم!
کاش میدونستم بین دلم یا مامان و بابا کدوم یکی رو باید نجات بدم! حیرون موندم سر دوراهی، خودت که میدونی مامان چه وضع و حالی داره. اون سرطان لعنتی بدجوری تو تنش ریشه کرده! دکترها میگن باید زودتر شیمیدرمانی رو شروع کنه، اما مامان زیر بار نمیره، لج کرده! با خودش، با من، با بابای بیچارهم! میگه تا تکلیف تیام روشن نشه، پامو تو بیمارستان نمیذارم!
فرهادم طبق معمول رفته جزیره. شب آخر، با دلخوری و داد و بیداد از هم جدا شدیم. نتونستم همه حرفامو بهش بزنم، فقط به چند مدل بهش رسوندم دیگه نمیتونم باهاش ادامه بدم... گفتم نباید باهاش باشم! اما چه فایده؟! فکر میکنه دارم غدبازی درمیآرم و میخوام تلافی رفتار قدیمشو سرش دربیارم... میبینی چه بدبختم؟!
وقتی میبینم بابا طوری نگام میکنه که انگار شیشه عمر زنش توی دستهای منه، دلم براش کباب میشه!... اونم بدتر از من مونده سر دوراهی! با اینکه خوب میدونه کار مامان تمومه، با این حال میگه شاید اگه راضی بشه بره بیمارستان، لااقل چند ماهی یا حتی شده چند هفتهای بیشتر دوام بیاره. دوست دارم از بابا بپرسم دوام بیاره که چی؟ زجر بکشه و اون همه درد و رنج رو تحمل کنه تا ما بتونیم فقط سایهای از تن بیمار و رنجورشو ببینیم که جلوی چشممون دم به دم کمرنگتر و بیفروغتر میشه؟ ولی یه عاشق که حرف حساب سرش نمیشه!
واسه همین دیشب ولخرجی کردم و دار و ندارمو بخشیدم. باور کن راست میگم، دار و ندار من یه دل کوچیک و پر آرزو بود که دودستی دادمش به بابا و گفتم، برای سلامتی مامان خرجش کن! همون دیشب به بابا گفتم، اگه فکر میکنی با ازدواج من و فرهاد ممکنه مامان خوب بشه یا حتی بیشتر زنده بمونه، من حرفی ندارم که جای تیام زن فرهاد بشم، جهنم از دلم! بابام درجا بغلم گرفت، کلی قربون صدقهم رفت و گفت همین فردا که فرهاد برگرده رست، زنگ میزنه باهاش قرار میذاره بیرون از خونه، همونجا من و فرهاد صحبتامون رو بکنیم! بماند که قبل از فرهاد، باید با خود بابا صحبتامو میکردم، راهی که قرار گذاشته بودیم توش پا بذاریم، راهی بود که نیاز به فکر و برنامهریزی داشت و بابا، دیگه هیچ فکری تو سرش نمونده، جز نجات مامان!
خب دیگه، سرنوشت هر کسی تو پیشونیش نوشته شده، لابد مال منم اینطوری بوده، بدخط و ناخوانا و کله چنگ قورباغه! دیگه اینکه... برای دوست بیچاره خودت دعا کن، دعااا!
بیدل تو – تیهطلای ولخرج!»
حجم
۳۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۱۰ صفحه
حجم
۳۶۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۱۰ صفحه
نظرات کاربران
سلام.راستش من تعریف قلم خانم منجزی روزیادشنیده بودم واین اولین کتابی بودکه ازشون خوندم.اصلاکتاب درحدانتظارنبود.سوژه ی داستان بدنبوداماپردازش وقایع ضعیف بود.فضاسازی به شدت لنگ میزد.مثلارمان درمورددهه ی پنجاه بودولی خواننده به هیچ عنوان نمیتونست فضای اون زمان رودرخلال داستان تصورکنه.شخصیت
کلا کتابهای این ژانر نشر سخن رو باید فقط در بی نهایت و فقط یکبار خوند . وقتی که مغزت خسته شده و نیاز به ریکاوری داره...البته گویا کل کتاباشون از بی نهایت حذف شده. به نظر من ارزش خرید
داستان باید تا حدودی قابل باور باشه به نظرم یه داستان مسخره بود با جملات تکراری و بدون هیچ جذابیتی بعد تموم شدن این کتاب داشتم تو ذهنم رمان شوهر آهو خانم رو مرور میکردم و مقایسه که تفاوت از
داستان زیبایی بود، ممنون از قلم نویسنده🙏🌸
من دوست داشتم کتاب جالب و زیبایی بود
داستان خاص و مافوق تصوری نبود..مثل اکثر رمانهایه ایرانی داستان تقریبن تکراری داشت
فوقالعاده عالی بسیار زیبا
به نظر من کتاب خوبیه
اصلا مورد پسندم نبود و سطح پایینی داشت
نسبت به کارهای خانم منجزی واقعا ضعیف بود.