دانلود و خرید کتاب با کفش‌های دیگران راه برو شارون کریچ ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی
تصویر جلد کتاب با کفش‌های دیگران راه برو

کتاب با کفش‌های دیگران راه برو

معرفی کتاب با کفش‌های دیگران راه برو

کتاب با کفش‌های دیگران راه برو نوشته شارون کریچ در سال ۱۹۹۵ برنده جایزه نیوبری آمریکا شده است. این اثر که کیوان عبیدی آشتیانی آن را ترجمه کرده در ایران هم توانست جایزه پروین اعتصامی را در سال ۱۳۸۷ به دست آورد.

خلاصه کتاب با کفش‌های دیرگران راه برو

داستان این کتاب درباره سالامانکا یک دختر سرخپوست سیزده‌ساله است که مادرش او و پدرش را ترک کرده است اما سالامانکا نمی‌تواند دوری مادرش را تاب بیاورد برای همین پردبزرگ و مادربزرگ او رابا خود یبه یک سفر میبرند سفری که سالامانکا در ان تجربه‌های بزرگ و سازنده ای به دست می‌آورد و یادمی‌گیرد که چگونه درباره دیگران قضاوت کند. 

در این داستان علاوه بر سالامانکا ما با شخصیت‌های دیگری هم روبه‌رو هستیم شخصیت‌هایی که ابتدای داستان قهرمان انها را پیش‌داوری می‌کند و در انتها می‌فهمد برای قضاوت کردن دیگران باید مدت با کفش های انان راه رفت و خود را جای آنها گذاشت.

خواندن کتاب با کفش‌های دیگران راه برو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است اما داستان آموزنده‌اش بزرگسالان را هم مجذوب می‌کند.

جملاتی از کتاب با کفش‌های دیگران راه برو 

آن روزی که فی‌بی موقع ناهار کنار من نشست و گفت شجاع هستم، مرا برای شام به خانه‌شان دعوت کرد.

صادقانه بگویم، خیالم راحت شد که مجبور نبودم دوباره در خانهٔ مارگارت شام بخورم. نمی‌خواستم لبخند زدن پدر و مارگارت را به یکدیگر ببینم. دلم می‌خواست همه‌چیز مثل گذشته می‌شد، دلم می‌خواست به بای‌بنکز کنتاکی برمی‌گشتم، در میان تپه‌ها و درختان، در کنار گاوها و جوجه‌ها و خوک‌ها.

دلم می‌خواست از طویله تا تپه را می‌دویدم، دلم می‌خواست از در آشپزخانه رد می‌شدم و با شنیدن صدایی، برمی‌گشتم و می‌دیدم که پدرومادرم پشت میز نشسته و سیب پوست می‌کنند.

فی‌بی و من از مدرسه تا خانه را با یکدیگر برگشتیم. توقف کوتاهی در خانهٔ ما کردیم تا بتوانم به محل کار پدرم زنگ بزنم. مارگارت کمک کرده بود تا پدر کارِ فروشِ ماشین‌آلات کشاورزی را پیدا کند. پدر گفت از این‌که دوست جدیدی پیدا کرده‌ام خوشحال است. گفت این مثل پیدا کردن یک صدف در اعماق آب است. شاید این دلیل واقعی خوشحالی‌اش بود و یا شاید هم به این دلیل خوشحال بود که می‌توانست با مارگارت تنها باشد.

بعد با فی‌بی به طرف خانهٔ آن‌ها رفتیم. وقتی از جلوِ خانهٔ مارگارت کاداور می‌گذشتیم، کسی صدایم زد: «سال؟ سال؟ تو هستی؟» 

Elham jannesari
۱۳۹۹/۰۸/۲۷

با کفش های دیگران راه برو به من یاد داد که گاهی کفش آدم های دیگه رو به پا کنم و قدم بزنم و زندگی رو از دید اون ها هم ببینم. اون وقت خیلی از مشکلات ساده میشن. در

- بیشتر
محسن
۱۳۹۹/۰۷/۳۰

«سالامانکا» دختر نوجوان ۱۳ ساله‌ای است که مادرش او و پدرش را ترک کرده. پذیرش این موضوع برای سالامانکا دشوار است. آن‌ها ابتدا در روستا زندگی می‌کردند اما پس از این اتفاق روستا را ترک می‌کنند و به شهری در

- بیشتر
saeede74
۱۳۹۹/۰۲/۰۲

واقعا کتاب جذابی بود. ازونایی که آدم دوس داره ب بقیه هم توصیه کنه! امیدوارم پرنده های اندوه در موهای هیچکس آشیانه نکند!

hhelyafr
۱۳۹۹/۰۲/۲۳

هر کس درگیر مشکلات خودش است،زندگی خودش،ناراحتی‌های خودش و ما انتظار داریم مردم متوجه زندگی ما باشند. ناراحتی مرا ببین. بخاطر من ناراحت باش. بیا تو زندگی من. به مشکلات من اهمیت بده. مواظب من باش

sima
۱۳۹۹/۰۱/۲۸

کتاب خیلی خوبیه. رابطه ی آدم ها رو با طبیعت خیلی لطیف و دوست داشتنی نوشته. اینکه طبیعت انقدر حضور داره توی این کتاب قلب آدم رو روشن می کنه!

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

سالامانکا تری هیدل، دختری سیزده ساله است که به ریشه ی نیاکان بومی و خون اصیل جاری در رگ هایش افتخار می کند. او به همراه پدربزرگ و مادربزرگ عجیب و غریبش از اوهایو به مقصد آیداهو در سفر است.

- بیشتر
r.g
۱۴۰۰/۰۱/۱۶

کتاب فلسفی و خیلی جالبی بود من تو دوران سختی بودم ولی این کتاب کمکم کرد که بهتر با خودم اشنا شم البته یکم قمگیز هست ولی ارزشش رو داره👍👍

Roksana
۱۳۹۹/۱۰/۲۷

این کتاب خیلی خوب درباره ی قضاوت کردن توضیح داده و واقعا عالیه من کتاب چاپیش رو خوندم و واقعا راضی بودم

فریبا
۱۴۰۱/۰۱/۲۱

من در کل کتاب های نوجوان رو خیلی می پسندم.چرا که در عین جذابیت و سادگی، خیلی خیلی آموزنده ن و پر محتوا. این کتاب هم از اون دسته رمانهای نوجوانه که بی وقفه میخونیش و ازش حس خوب می

- بیشتر
N-a-r-g-e-s1386
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

در مورد دختریه که مادرش رهاش کرده و رفته و اون با پدر و مادربزرگش میخواد اونو برگردونه....😘😘😘

تا با کفش‌های کسی راه نرفته‌ای، درباره‌اش قضاوت نکن.
Hossein shiravand
ما توت‌های پایین و بالای درخت را نمی‌چیدیم. مادرم می‌گفت پایینی‌ها مالِ خرگوش‌ها و بالایی‌ها مالِ پرندگان است. آن‌هایی که اندازهٔ قد آدم‌ها بود، مال آدم‌ها بود.
Elham jannesari
تا با کفش‌های کسی راه نرفته‌ای، درباره‌اش قضاوت نکن.
hedgehog
در انشای کوتاهم، اعتراف کردم که تاکنون انواع مختلف درخت‌ها را بوسیده‌ام و هر دسته از درختان، بلوط‌ها، افراها، نارون‌ها، قان‌ها طعمِ خاص خودشان را داشته‌اند.
Elham jannesari
انسان نمی‌تواند از پرواز پرنده‌های اندوه در بالای سرش جلوگیری کند، اما می‌تواند جلو آن‌ها را بگیرد تا در موهایش آشیانه نکنند.
Elham jannesari
تا با کفش‌های کسی راه نرفته‌ای، درباره‌اش قضاوت نکن
محسن
چیزی که فهمیدم این بود که اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند، وانمود کن شجاع هستی، حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده است.
n.k
ارزش آب را زمانی درک می‌کنیم که چاه خشک شده باشد.
Hossein shiravand
وقتی کسی را از ته قلب دوست داری باید قبل از آن‌که مغزت شروع به محاسبه بکند، کاری را که قلبت گفته انجام بدهی.»
Elham jannesari
بعضی وقت‌ها آدم ترجیح می‌دهد با پرنده‌های اندوهش تنها باشد. بعضی وقت‌ها آدم باید در تنهایی خودش گریه کند.
Hossein shiravand
«هر کسی درگیر مشکلات خودش است، زندگی خودش، ناراحتی‌های خودش و ما انتظار داریم که مردم متوجه زندگی ما باشند. ناراحتی مرا ببین. به خاطر من ناراحت باش. بیا توی زندگی من. به مشکلات من اهمیت بده. مواظب من باش.»
Hossein shiravand
من با درخت‌ها حرف می‌زدم و همه‌چیز را از آن‌ها می‌خواستم، این کار از این‌که مستقیم از خدا بخواهم راحت‌تر بود. تقریباً همیشه یک درخت نزدیکم بود.
Elham jannesari
انسان نمی‌تواند از پرواز پرنده‌های اندوه در بالای سرش جلوگیری کند، اما می‌تواند جلو آن‌ها را بگیرد تا در موهایش آشیانه نکنند.
Hossein shiravand
او مزرعه را دوست داشت، چون می‌توانست در هوای آزاد باشد و هیچ‌وقت موقع کار دستکش دستش نمی‌کرد، برای این‌که دوست داشت زمین، چوب و حیوانات را لمس کند. برای او کار کردن در یک دفتر بسیار دردناک بود. دوست نداشت درون چیزی حبس شود و از لمس چیزهای واقعی محروم شود.
Elham jannesari
«آدم پرنده نیست که بشود در قفس نگهش داشت.»
Hossein shiravand
اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند، وانمود کن شجاع هستی، حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده است.
Hossein shiravand
آن روزی که فی‌بی موقع ناهار کنار من نشست و گفت شجاع هستم، مرا برای شام به خانه‌شان دعوت کرد. صادقانه بگویم، خیالم راحت شد که مجبور نبودم دوباره در خانهٔ مارگارت شام بخورم. نمی‌خواستم لبخند زدن پدر و مارگارت را به یکدیگر ببینم. دلم می‌خواست همه‌چیز مثل گذشته می‌شد، دلم می‌خواست به بای‌بنکز کنتاکی برمی‌گشتم، در میان تپه‌ها و درختان، در کنار گاوها و جوجه‌ها و خوک‌ها.
کاربر
مادرم به هر چیزی که در طبیعت رشد می‌کرد و زندگی می‌کرد عشق می‌ورزید هر چیزی ـــــ مارمولک، درخت، گاو، جیرجیرک، پرنده، وزغ، خوک.
hedgehog
اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند، وانمود کن شجاع هستی، حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده است.
hedgehog
ما آدم‌ها، وقتی توضیحی برای تمام چیزهای وحشتناکِ دنیا مثل جنگ، قتل و تومورهای مغزی نداریم، وقتی چاره‌ای پیدا نمی‌کنیم، متوجه چیزهای وحشتناکی می‌شویم که به ما نزدیک‌ترند و تا زمانی که از بین نرفته‌اند در مورد آن‌ها بزرگ‌نمایی می‌کنیم. درون تمام این چیزهای وحشتناک چیزی وجود دارد که باعث قوت قلب انسان می‌شود و آن چیز کشف این نکته است: گرچه دنیا پُر از قتل و آدم‌ربایی است، اما بیش‌تر انسان‌ها شبیه به‌هم هستند. بعضی وقت‌ها می‌ترسند و بعضی وقت‌ها شجاع‌اند، بعضی وقت‌ها بی‌رحم و بعضی وقت‌ها هم مهربان‌اند.
hedgehog

حجم

۱۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۱۶۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان