کتاب نجات الاغ کوچولو
معرفی کتاب نجات الاغ کوچولو
کتاب نجات الاغ کوچولو نوشته شارون کریچ و ترجمه آیدا حقنژاد است. کتاب نجات الاغ کوچولو را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب نجات الاغ کوچولو
کتاب نجات الاغ کوچولو ماجرای پسربچهای به نام لوئی است که روزی پدرش یک بچه الاغ بسیار ضعیف و بیمار را به خانه میآورد، همه فکر میکنند این بچه الاغ میمیرد اما لوئی که او را بسیار دوست دارد تمام تلاشش را میکند که مواظبش باشد تا زنده بماند. کمکم مراقبتهای او نتیجه میدهد و رابطه دوستی او الاغ هم بهتر میشود.
خواندن کتاب نجات الاغ کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نجات الاغ کوچولو
وسط زمستان بود، همان موقعهایی که شب مثل مهمانی ناخوانده زودتر از همیشه میرسد و خیلی هم میماند. درست همان موقعهایی از زمستان بود که هر روز کوتاهتر از روزِ قبلش به نظر میرسد.
مادر لویی به سبدی که شوهرش به خانه آورده بود، نگاهی انداخت و گفت: «فکر کنم اینیکی هم واسه عمو پیت۲ باشه، نه؟»
عمو پیت توی حومهٔ شهر مزرعهای کوچک داشت. همیشه وقتی توی ماجرایی پای عمو پیت وسط بود، بابای لویی خرابکاری به بار میآورد، یا پولش را به باد میداد، یا وقتش را، یا اینکه کار خیلی خطرناکی میکرد، مثلاً درختها را میبرید یا توی زمینهای گِلآلود با تراکتورها مسابقه میداد. کمترین دردسر عمو پیت برای بابای لویی این بود: حیوانهای مُرده را میداد به بابای لویی که یک جوری از شرّشان خلاص شود. بابای لویی قبل از آن هم، دوتا بچهگربهٔ مرده آورده بود خانه و دفنشان کرده بود.
لویی کنار سبد زانو زد. کلهای طوسی با چشمهای سیاه، مژههای پرپشت و گوشهای دراز، از توی سبد معلوم شد. بدنی نحیف و لرزان با چهار پای باریک به این سر وصل بود. تازه همهٔ اینها با هم، پوشیده بودند از خزی طوسی و کمپشت با خالهای قهوهای.
نه سگ بود و نه گربه. یک چیزی بود که وقتی نگاهش میکردی، دلت میسوخت و آن موقع هم داشت با چشمهایی خیره لویی را نگاه میکرد. ناگهان لویی چیزی توی قلبش احساس کرد، انگار که سقف خانه کنده شده باشد و خورشید به هر گوشهٔ آشپزخانه نور پاشیده باشد.
همانطور که کنار سبد زانو زده بود، پرسید: «بزه؟»
پدرش گفت: «نه، الاغه! یه الاغ کوچولو که دیشب به دنیا اومده.»
«یه الاغ کوچولو؟!» لویی دودستی سر الاغ را گرفت و آرام نوازشش کرد. انگار الاغ بیحالتر از آن بود که بتواند تکانی به خودش بدهد. لویی پرسید: «مریضه؟»
«مامانش مریضه، نمیتونه ازش مراقبت کنه.»
لویی گفت: «مامان بیچاره! بچهٔ طفلکی! حالا چی به سرش میآد؟»
«احتمالاً خیلی سریع حال و روزش بدتر میشه. شاید بیشتر از یکیدو روز زنده نمونه.»
«نگو!»
مادرش گفت: «پس چرا دست توئه؟ چرا آوردیش خونه اگه ممکنه یکیدوروزه بمیره؟»
پدرش جواب داد: «نمیدونم، دلم براش سوخت. فکر کردم یه ذره ازش مراقبت کنیم تا وقتی که... میدونی... یعنی... تا وقتی که بمیره!» کلمهٔ آخر را خیلی یواش گفت.
الاغ صدایی از خودش درآورد. انگار میگفت لطفاً!
حجم
۱۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
کاشکی رایگان بووووووووود
داداش کوچولوی من که عاشق این کتاب شد😍😍