بریدههایی از کتاب پاریس سحرآمیز
۳٫۱
(۱۵)
جوانترها در مورد سالخوردگان هرگز آنطور که واقعیت دارد فکر نمیکنند، آنها زخمهایی را که زمان، بر روح و جسم ایشان بهجا گذاشته و دلشکستگی و شادیهای ایشان را درک نمیکنند، آنها فقط چهره تهیشده از شور و شوق جوانی و سالخوردگی را میبینند و درک میکنند.
n re
من چای درست میکنم، میتونیم برای لحظهای تظاهر کنیم دنیا به کلی دیوونه نشده.
n re
فقط خاطرهها را در چمدان با خود میبرم، آدم که پیرتر میشه خاطراتش سنگینتر میشن، به خصوص وقتی اونا رو قابشون میکنی.
n re
شما با عکسهاتون سفر میکنید؟
زن سر خود را تکان داد، دستهای از موهای سفیدش از شینیون خارج شدند و روی گردنش ریختند. او موهای خود را با دستی که اندکی لرزش داشت پشت گوشش برد. ناخنهایش سوهانزده و شکل بیضیهای مرتبی بودند که رنگ مروارید داشت، بویی ملایم از عطر او به مشام میرسید، عطری دلپذیر و گرانقیمت که شباهت به بوی گلی داشت.
- دوست دارم هر جا که میروم کسانی رو که عاشقشون بودم نزدیک خودم داشته باشم.
تمام نظرهایی مخالفی که زن جوان در ذهن خود برای این نوع حمل خاطرات آماده کرده بود و پیشنهاد اینکه بهتر است پیرزن از امکانات عصر دیجیتال استفاده کند و این بار را حمل نکند، قبل از اینکه از دهانش خارج شوند، مسکوت ماندند؛ زیرا پیرزن چیزی از اعماق روح و احساس خود گفته بود. حرفی در مورد دردی بیرحم و دلتنگی غیر قابل فراموشی برای کسی که ممکن است هرگز دوباره او را نبینید، از وقتی که زن جوان، مادرش را دو سال قبل از دست داده بود، چنین احساسی برایش بسیار آشنا و نزدیک بود.
n re
اما جهان دیوانه شده بود، به راستی به شدت دیوانه شده بود
n re
اگر با سختکوشی به دنبال نقاط تاریک ماجرایی بگردی آنها را در روشنایی پیدا میکنی.
n re
پدرش به او نگاه کرد و ناگهان دریافت که دخترش چقدر زود مجبور به بزرگ شدن شده است و این حقیقت چقدر ترسناک و دردآور است.
n re
میایستاد و اردکهای رود سن و خروج بچه مدرسهایها از اکول المنتار لووان در کنار خیابان را که راس ساعت چهار بعداًزظهر به همراه مادر یا پرستارشان به نانوایی میرفتند تا گوتر بخرند؛ یک شیرینی همراه با چای بود که آنها را تا زمان شام سیر نگه میداشت، تماشا میکرد.
fahime
وقتی آنها خوب همدیگر را دیدند متوجه تاثیر نابودکننده جنگ شدند، دوپون به طرز قابل توجهای پیر شده بود؛ موهایش سفید شده بودند و شانههایش شروع به افتادن کرده بودند. او مانند پیرمردی به نظر می رسید، گرچه تقریباً پنجاه و پنج سال داشت، چشمان او خالی از زندگی و ناامید بودند.
n re
والریا شانههایش را بالا انداخت و گفت:
- این هم یکی دیگه از اثرات جنگه، چیزی که خیلی از مردم بعد از راه انداختن این همه جنگ نتونستن بفهمن اینه که هیچ برنده واقعی در پایان جنگها وجود نداره، واقعاً برندهای وجود نداره، تنها کشتهها و از دست رفتهها و جدا شدهها وجود دارن، حادثههای تلخی که حتی مدتها بعد از اینکه جنگ تموم میشه، نتایج و آثارشون ادامه پیدا میکنه،
هانی
مردمی که اهل کتاب خواندن نبودند فکر میکردند همهٔ داستانها درباره جن و پریها هستند.
هانی
اگر داشت، آن نام لوشادوموسیو دوپون بود و بعداً صرفا دوپون.
fahime
آموختهام که هیچکس نباید چیزهایی را که ممکن است از نوشتن آن پشیمان شود، بیانکند
n re
برای اولین بار درک کرد شاید در طرف مقابل هم زنانی مثل او هستند که پدران و برادرانشان را از دست میدادند و بالاترین آرزویشان پایان جنگ بود،
n re
هر پولی کشور ما در میآورد برای پرداخت غرامت جنگی خرج میشد که ما شروع نکرده بودیم،
n re
ما آدمها وقتی در شرایط قدرت و خشونت قرار میگیریم رفتارمان با همدیگر چندان تفاوتی ندارد.
n re
دارم سخت تلاش میکنم که باور کنم همچین چیزی ممکنه. اینکه این جنگ وحشتناک میتونه زودتر تموم شه...
n re
جوانترها در مورد سالخوردگان هرگز آنطور که واقعیت دارد فکر نمیکنند، آنها زخمهایی را که زمان، بر روح و جسم ایشان بهجا گذاشته و دلشکستگی و شادیهای ایشان را درک نمیکنند، آنها فقط چهره تهیشده از شور و شوق جوانی و سالخوردگی را میبینند و درک میکنند.
نورجان
اما مشکل اینجا بود که آن مرد تنها کسی نبود که پشت سر او ثحبت میکرد.
Mostafa F
والریا با ناراحتی در حالی که آنی به او نگاه میکرد ادامه داد:
- برای بعضی آدما، حقیقت یه بار سنگینه، چیزی که هرگز نمیشه ازش رها شد، مثل یه جعبه پاندورا، اما برای من برعکس بود، حقیقت برام یه لنگر توی گذشته بود و به من حس تعلق میداد، حتی اگه برام دردآور بود. من نیاز داشتم بدونم واقعاً چه کسی هستم و چرا از خانوادهام جدا شدهام.
هانی
آن دختر آمده بود، زیبا و موطلایی بود و چشمهای درشت سبزی داشت که معلوم بود با کوچکترین حرف بدی پر از اشک میشوند.
هانی
این دختر بیش از حد او را یاد دختر خودش میری میانداخت و همین کافی بود که دوپون بخواهد کنار رود سن برود و خود را در آن غرق کند،
هانی
او درباره امیل زولا میگفت:
- اون زمان دیگه بیشتر از این نمیفهمید.
بعداً مشخص شد این حرف او اشاره به نفرت نویسنده از برج ایفل داشت نه مهارتش در نویسندگی.
هانی
حجم
۱۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۸۱,۲۰۰
تومان