کتاب یوسف آباد، خیابان سی و سوم
معرفی کتاب یوسف آباد، خیابان سی و سوم
یوسفآباد، خیابان سی و سوم مردمنگاری ادبی از شهر تهران است که به قلم سینا دادخواه به رشته تحریر درآمده و با استقبال بسیار خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است.
خلاصه کتاب یوسفآباد، خیابان سی و سوم
داستان یوسفآباد، خیابان سی و سوم، از زبان 4 شخصیت اصلی کتاب به نامهای سامان، لیلا، حامد و ندا، روایت میشود. قهرمانهای داستان از طریق یک مغازه عکاسی به هم مرتبط میشوند و هرکدام یک فصل از کتاب را روایت میکنند. این شخصیتها هر کدام نماینده یک نسل هستند که احوالات و خاطرات آنها ارتباط تنگاتنگی با تهران دارد؛ بر همین اساس کتاب داستان یوسفآباد، خیابان سی و سوم را میتوان یک مردمنگاری شهری دانست.
سامان جوانی ساکن اکباتان، نفر هفدهم کنکور هنر و دانشجوی عکاسی است که به مد و پاساژگردی علاقه بسیاری دارد. لیلا جاهد زنی مطلقه از خیابان توانیر تهران است. او قبل از انقلاب چادری بوده و عشقی نافرجام را پشت سر گذاشته؛ حالا مانتوهایی به رنگ شاد میپوشد و بهنوعی او را باید نماد زنی آسیبپذیر دانست. حامد نجات جوان انقلابی دیروز است که سالها در نیویورک زندگی کرده و به ایران برگشته و اکنون عکاس و استاد زبان است. ندا نیز دختری جوان، ماجراجو و هیجان طلب است که در رشته عمران تحصیل میکند.
خواندن کتاب یوسفآباد، خیابان سی و سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
کتاب یوسفآباد، خیابان سی و سوم یک مردمنگاری ادبی است و مطالعه آن را به همه علاقمندان داستان بلند پیشنهاد میکنیم. داستان بسیار ساده و روان روایت شده که تاثیر بسزایی در جذب مخاطب دارد.
جملاتی از کتاب یوسفآباد، خیابان سی و سوم
ندا اینجاست؟ پسر، باورت میشود؟ بغلدست تو و شانهبهشانهات راه میرود. یاد روزهای سوپر یازده بهخیر. مغازههای پاساژ فاز ۱ که تمام میشدند، پیتزا همسایه بود که توی محوطهای باز میز و صندلی میچید. پنجشنبهشبها ندا و دوستهاش میآمدند و پیتزای مخصوص سفارش میدادند و آنقدر هرّوکرّ میکردند که صاحب پیتزا همسایه مجبور میشد از پشت دخل بیاید بیرون و بهشان تذکر بدهد. آنها ظاهراً گوش میدادند، ولی تا آقاهه برمیگشت پشت دخل دوباره شروع میکردند به خندیدن.
پسرها را دست میانداختند و سسهای خرسی روی میز را بهطرف هم پرت میکردند. تو همهٔ اینها را از دور میدیدی؛ پنجشنبهشبها از روی نیمکت سبزی که صد متری بیشتر با سروصدای دخترها فاصله نداشت. ولی نمیتوانستی جلوتر بروی. آخر به چه بهانهای؟ دنبال شر میگردی پسر؟ خواهر نیما فغانی؟ دخترها میخندیدند. سروصداشان پاساژ را برداشته بود و ندا دستنیافتنی. حتا از دوچرخهسواری روی شیب شصت درجه هم سختتر بود... باید شجاع باشی و خودت را به او نشان بدهی... اما ندا اصلاً تو را نگاه نمیکرد. ندا، چرا همیشه پیتزایت را نصفهنیمه میخوردی و همانجا میگذاشتی و میرفتی؟
برای مطالعهی جملههای بیشتری از کتاب یوسفآباد، خیابان سی و سوم، بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.
حجم
۱۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۱۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده، نوع زندگی و نوع روابط انسان امروزی را نشان می ده و حساسیت ها و علایق شان را بیان می کنه.. دلیل اینکه دو ستاره کم کردم این بود که با شخصیت هاش خیلی همذات پنداری نکردم ... ولی
خیلی کتاب خوبیه من دوستش داشتم.
به نظر من کتاب یوسف آباد کتابی عاشقانه اما پر از راز و مبهم نبود و بیشتر برای کسانی که در شهرک اکباتان زندگی می کنند نوشته شده است .بخش اول رو که خوندم منتظر اتفاقات بیشتری بودم اما معمولی
متن جذاب و پر کشش. یه داستان امروزی که احتمالا فصل مشترک زیادی باهاش پیدا میکنید
ده صفحه اش رو هم نمیشه خوند،بشدت سطحی