کتاب ذهن خالی
معرفی کتاب ذهن خالی
کتاب ذهن خالی نوشتهٔ هما پوراصفهانی است. انتشارات سخن این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، رمانی در ژانر عاشقانه و جنایی است.
درباره کتاب ذهن خالی
کتاب ذهن خالی، یکی از کتابهای هما پوراصفهانی، روایتگر ماجرای فراموشیِ فردی به نام «پولک» است.
یک روز، پولک در بیمارستان چشم باز میکند؛ درحالیکه هیچ چیز از گذشته را به یاد نمیآورد؛ حتی خودش را هم نمیشناسد.
داستان کتاب حاضر، از آنجا شروع میشود که پولک میفهمد شاهد پروندهٔ قتل بزرگی بوده است. قاتل، نامزد پولک است و در زندان به سر میبرد. اگر پولک همه چیز را به یاد نیاورد، نامزدش اعدام میشود. در این میان، قاتلان واقعی تصمیم به کشتن پولک میگیرند و فردی به نام «فرزام» نیز مسئولیت حفظ جان پولک را بر عهده میگیرد.
خواندن کتاب ذهن خالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب ذهن خالی
«- بابا من دارم میرم، کاری ندارین؟!
بابا جدولی که دستش بود رو روی میز گذاشت و گفت:
- کی بر میگردی بابا؟!
- زود مییام، در حد یه عصرونه فقط ...
- خیلی خب! مواظب خودت باش ...
دیدم داره مییاد سمت در گفتم:
- کجا مییای بابا؟! بشین جدولتو حل کن ...
بابا بی توجه به من دمپاییهاشو پوشید و گفت:
- مییام دم در که خیالم راحت بشه میری تو، اینجوری دلواپسم.
دستامو گذاشتم سر شونه اش و گفتم:
- بابا بیخیال! یه خیابون هشت قدمی که بیشتر نیست.
بابا منو کشید از در خونه بیرون و راه افتاد سمت پلهها، در همون حین گفت:
- تو که خبر از دل من نداری دختر! فرزام اینقدر سفارشت رو کرده جرئت ندارم یه لحظه تنهات بذارم.
همینطور که دنبالش از پلهها پایین میرفتم گفتم:
- راستی همینو میخواستم بپرسم، شما چرا سر کار نمیری؟!!
- نیازی نیست دیگه بابا، فعلا تو مهم تری. ماشین رو دادم دست یه بنده خدایی روش کار میکنه. من پیش تو باشم خیالم راحت تره تا اینکه برم سر کار و دلم اینجا باشه. بذار این جریان ان شالله ختم به خیر بشه اونوقت منم بر میگردم سر کار ...
دم در رسیده بودیم، با عشق نگاش کردم و گفتم:
- خیلی خوبی بابا!!
بابا در جوابم فقط لبخند زد و همینطور که نگاش به روبرو بود دستش رو بالا برد و تکون داد. سریع چرخیدم، فرانک توی دهنه درشون ایستاده و منتظر من بود. روی پنجه پا بلند شدم، بابا رو بوسیدم و بدو بدو رفتم اون سمت خیابون. فرانک دستم رو گرفت و گفت:
- بیا بریم که کلی وقته منتظرتم.
با خنده گفتم:
- چرا اومدی دم در؟!! عین مامانای منتظر!
- چی کار کنم؟! فرزام همین که فهمید تو قرار بیای ده بار زنگ زد سفارش کرد بیام دم در تحویلت بگیرم.
با غیظ گفتم:
- ایش! داداش تو رسماً منو تو خونه زندانی کرده، دیدی که بابا هم تا دم در اومد پایین. انگار من بچه م ...
در خونه شون رو باز کرد، کنار ایستاد تا اول من وارد بشم و گفت:
- فرزامه دیگه!! باید باهاش کنار بیای، کم کم برات عادی میشه.
کفشامو در وردم و رفتم تو در همون حالت با غر غر گفتم:
- خوب آخه یعنی چی؟!!
چادری که سرش بود رو برداشت و آویزون چوب لباسی کنار در کرد و گفت:
- مطمئن باش یه چیزی دیده یا حس کرده کهاینقدر نگرانه.
پوفی کردم خودمو ول کردم روی مبلا و گفتم:
- به آدم حس بچه بودن دست میده!
فرانک رفت سمت آشپزخونه و گفت:
- بیخیال! چشم به هم بزنی اینم میگذره، پویا قبل از این اتفاق یه پرونده داشت که به خاطرش غدقن کرده بود من پامو از خونه بیرون بذارم! گویا تهدیدش کرده بودن که اگه بیخیال نشه منو میکشن، از این اتفاقا تو زندگی پلیسا خیلی میافته. همین فرزام چند بار تاحالا بهش حمله شده، یه بار کارش به بیمارستان کشید، یادش بخیر من و تو و فریماه شیفتی تو بیمارستان میموندیم.
با چشمای گرد شده گفتم:
- واقعاً؟!!
- آره ...
روم نشد بگم به من چه که تو بیمارستان میموندم؟!! داشتم بهاین فکر میکردم که جریان چی بوده که فرانک با کیک شکلاتی از آشپزخونه بیرون اومد و گفت:
- هر جا تو زندگیم شکلات تلخ و مشتقاتش رو میبینم یاد تو میافتم. خوب یادمه هر وقت یه تیکشو میذاشتی دهنت لذت رو میشد توی کل صورتت دید و آدم بی اختیار مشتاق میشد یه کمشو امتحان کنه.
کیک رو که گذاشت روی میز تازه تونستم ببینم کلش رو با شکلات پوشونده، نگامو که دید با خنده گفت:
- ببین الانم داری به کیک همونجوری نگاه میکنی. عین یه گربه آماده به حمله شدی.
خندیدم و گفتم:
- کار دست خودته؟!
دوباره رفت سمت آشپزخونه و با افتخار گفت:
- بله! چی فکر کردی؟! فکر کردی فقط قهوههای خودت معروفه و دل میبره؟! کیکای منم کلی معروفه ...
با گوشه ناخن یه تیکه از شکلات سفت شده روش رو کندم و گذاشتم دهنم. تلخ تلخ بود!
- هی هی ناخنک؟!
با خنده چرخیدم، با یه»
حجم
۶۲۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
حجم
۶۲۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی جالبه. اونایی که نظر مثبت دارن همگی ادبیاتشون یه شکله و فقط توی تاقچه روی کتاب های همین نویسنده کامنت گذاشتن. ما ایرانیا فقط دنبال کلک و دروغیم
تجربه،مهم ترین چیز تو زندگی میتونه باشه...! نه تنها به نظر من بلکه نظریه ثابت شده ای هست که موفقیت انسان و آدم های اطرافمون با استفاده از تجربه دیگران به وجود میاد... رمان ها جزء کتاب هایی هستن که میتونن بهت
حتما بخونیدش فوق العاده دلنشین بود و واقعا غرق داستان شدم ...داستان با اتفاقات لطیفی اراسته شده بود و بسیار هم موضوع داستان عالی بود...
خیلی کتاب به درد نخوری بود.چون هزینه کردم فقط می خواستم تموم بشه.از موقعی که این خانوم به فکر پول در آوردن افتاده دیگه رمان هاش قشنگ نیست.قبل تر ها که در نود و هشتیا می نوشت در سطح رمان
خیلی خیلی خیلی قشنگ بود همین الآن تمومش کردم بمیرم واسه فرزام چقد مرد بود چقد زجر کشید😭❤️
بسیار کتاب خوب و جالبی هست. هیجان زیادی داره و اینکه بریده بریده هست و خاطرات نامنظم به ذهن شخصیت اصلی میاد باعث جذابیت بیشتر داستان شده.موضوع داستان خواننده رو دنبال خودش می کشونه. شخصیت دختر داستان هم مثل خیلی رمان
خیلی خیلی عالیه داستان، فقط باید حوصله کنید چون دیر همه چی مشخص میشه 😁 ولی عالیه 👌
بااینکه باتخفیف خریدم ازخریدش پشیمونم.توصیه نمیکنم. برام جالبه که چرااین نویسنده فکرمیکنه باانتخاب اسمهای عجیب وغریب برای شخصیتها(تواین داستان فرعی )باعث جذاب شدن داستان میشه.یاوقایع غیرقابل باور.انگارتمام نیروهای امنیتی کشورحمع شده بودن امنیت پولک روتامین کنن!!!باشخصیت پردازیهای عجیب غریب باادبیات لوس
از بین تمام آثارخانم اصفهانی که عموما فضاهای خیلی فانتزی و تینجر پسندی دارند، این کتاب تحول بزرگی فکری ایشون و گل سرسبد آثار شون بود به نظرم با این کتاب به پختگی لازم برای نویسنده بودن رسیدن
اولین ایرادی که می تونم از این کتاب بگیرم عدم ویرایش صحیح و کامل بود، خیلی جاها غلط املایی به چشم می خورد و خیلی جاها اسم شخصیت ها اشتباه به کار برده شده بود، مثلا داشت در مورد "فرانک"