دانلود و خرید کتاب قول فریدریش دورنمات ترجمه محمود حسینی‌زاد
تصویر جلد کتاب قول

کتاب قول

معرفی کتاب قول

کتاب قول؛ فاتحه‌ای بر رمان پلیسی آخرین رمان پلیسی فریدریش دورنمات نویسنده مشهور سوئیسی است. در میان آثار داستانی دورنمات، داستان‌های پلیسی‌اش شهرت بیشتری دارند. او در تمام آثار پلیسی‌اش از یک اصل شناخته‌شده استفاده کرده است؛ مبارزه بین خیر و شر که در آن فردی علیه فرد دیگر یا فردی علیه جمع می‌جنگد. این کتاب با ترجمه محمود حسینی‌زاد منتشر شده است. 

درباره کتاب قول

رمان قول که در سال ۱۹۵۷ منتشر شد، داستان یک کاراگاه در آستانه بازنشستگی را روایت می‌کند. ماتئی یک کاراگاه درآستانه بازنشستگی است. او بسیار باهوش و توانمند است و همکارانش تحسینش می‌کنند. درست در آخرین روز کاری ماتئی در دفترش، به او خبر می‌رسد که جسد تکه تکه شده دختربچه‌ای را در جنگل پیدا کرده‌اند. ماتئی به مادر دختر مقتول، قول می‌دهد که قاتل فرزندش را پیدا و او را تسلیم عدالت کند، اما این قول چندان آسان نیست و زندگی او را تغییر می‌دهد. 

در سال ۲۰۰۱ فیلم قول نیز بر اساس رمان دورنمات به کارگردانی شون پن و با بازی جک نیکلسون در نقش ماتئی ساخته شد.

قهرمان‌های دورنمات انسان‌هایی‌اند با خصوصیتی دوگانه. از سویی ساده‌لوح و از سوی دیگر دنیادیده و باتجربه؛ از سویی اسیر دست مرگ و از سوی دیگر اسیر نعمات زمینی و شکم. از سویی در پی برقراری عدالت و از سوی دیگر قانون‌شکن و به عبارتی فاسد، که دست به هر دوزوکلکی می‌زنند تا عدالت را به سبک و سیاق خود اجرا کنند. 

خواندن کتاب قول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جنایی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره فردریش دورنمات

فریدریش دورنمات نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس برجسته سوئیسی در پنجم ژانویه ۱۹۲۱ در یکی از روستاهای اطراف شهر برن در کشور سوئیس متولد شد. پدر دورنمات کشیشی و پدربزرگش شاعری بذله‌گو و سرشناس بود که به خاطر شعرهای انتقادآمیز سیاسی‌اش به او لقب شاعر سیاسی پرخاشجو داده بودند.

دورنمات در ۱۳ سالگی همراه با خانواده راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه وارد دانشگاه شد و بر اساس تأثیری که از پدر و پدربزرگش گرفته بود در رشته علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل کرد. پس از تحصیل در رشته ادبیات و فلسفهبین نقاشی و نویسندگی نویسندگی را انتخاب کرد، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرح‌های او آشکارا نشان می‌دهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است.

نخستین نمایشنامه دورنمات در سال ۱۹۴۷ با عنوان این نوشته شد عرضه شد. داستان این اثر بر اساس جنگهای قرن ۱۶ میلادی در اروپا به رشته تحریر درآمده بود. دومین نمایشنامه خود را یک سال بعد با عنوان نابینا نوشت. این اثر داستان غم‌انگیز دوک نابینایی است که با از دست دادن پسر و دخترش که عزیزترین بستگانش هستند، روحش چنان آزار می‌بیند که احساس می‌کند در پایان زندگی قرار دارد و عریان در کوچه و خیابان پرسه می‌زند و به بیان درونیات خود با خداوند می‌پردازد.

دورنمانت نمایشنامه رومولوس کبیر را در سال ۱۹۴۸ نگاشت که یک کمدی شبه تاریخی و هیجان‌انگیز است که از کمدی‌های ساتیر یونانی و روم باستان گرفته شده‌است. این نویسنده برجسته در سال ۱۹۳۵ نمایشنامه ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی را نوشت که این اثر هم از نظر مضمون به مسئله وجود بی‌عدالتی در جامعه می‌پردازد. بسیاری از صاحب نظران موفق‌ترین نمایشنامه این نویسنده را ملاقات بانوی سال‌خورده' می‌دانند که در سال ۱۹۵۵ نوشته شد. 

بخشی از کتاب قول

صبح روز بعد راه افتادیم. دم‌دمای سحر ــ برای این‌که بتوانم کمی بخوابم ــ دو تا آرام‌بخش خورده بودم و هنوز منگ بودم. هوا هنوز درست روشن نشده بود، گرچه مدتی از روز می‌گذشت. گوشه‌ای از آسمان مثل فلز می‌درخشید. غیر از این فقط ابرها بودند که این‌سو و آن‌سو می‌رفتند، سنگین، بدون عجله و پربرف؛ انگار زمستان هنوز این بخش کشور را ترک نکرده بود. شهر در محاصرهٔ کوه‌ها بود، اما کوه‌ها عظمتی نداشتند و بیش‌تر به کپه‌های خاک شباهت داشتند. انگار گورِ بزرگی کنده باشند. خود خور هم سنگی، خاکستری، با ساختمان‌های بزرگ اداری. نمی‌توانستم باور کنم که در این منطقه انگور می‌کارند. سعی کردیم برویم داخل محلهٔ قدیمی شهر، اما با آن اتومبیل بزرگ راه را اشتباه رفتیم، وارد کوچه‌های بن‌بست و خیابان‌هایی یک‌طرفه شدیم، و بالاجبار باید برای خارج‌شدن از آن هزارتوی خانه‌ها و ساختمان‌ها دنده‌عقب می‌رفتیم که کار دشواری بود؛ تازه خیابان‌ها یخ‌زده هم بودند، و وقتی بالاخره از شهر بیرون آمدیم، خوشحال شدیم، گرچه من موفق نشده بودم چیزی از این شهر قدیمی اسقف‌نشین ببینم. مثل یک فرار بود. خسته و مثل سرب سنگین، داشتم چرت می‌زدم؛ لابه‌لای ابرهایی که تا زمین پایین آمده بودند.

دره‌ای سایه‌وار از کنارمان گذشت، بی‌حرکت از فرط سرما. نمی‌دانم چه‌قدر طول کشید. بعد به‌طرف دهکدهٔ نسبتآ بزرگی رفتیم ــ شاید شهرکی بود ــ بااحتیاط، تا این‌که به‌یکبار همه‌جا غرق آفتاب شد، غرقِ نوری آنچنان پرقدرت و کورکننده، که برف‌ها را آب می‌کرد. از سطح زمین مِه سفیدرنگی برمی‌خاست و به‌طرز غریبی فراز دشت‌های پوشیده از برف را می‌گرفت و باز جلوی دید من به دره را می‌پوشاند. انگار داشتم خواب بدی می‌دیدم، مثل جادوزده‌ها، انگار که من نباید هرگز این سرزمین، این کوه‌ها را درست تماشا می‌کردم. باز خستگی به سر وقتم آمد، ترق ترق ناخوشایند شنی که روی جاده پاشیده بودند هم اضافه شد؛ نزدیک پلی اتومبیل سُر خورد؛ بعد ستونی از خودروهای ارتشی گذشتند؛ شیشه آن‌قدر کثیف شد که برف‌پاک‌کن‌ها نمی‌توانستند تمیزش کنند. ح. کمی بدخلق کنار دستم پشت فرمان نشسته بود، در فکر فرورفته، متمرکز روی جادهٔ پرپیچ وخم. پشیمان شدم که چرا دعوتش را قبول کرده‌ام، لعنتی به آن ویسکی و به قرص‌های آرام‌بخش فرستادم. اما به‌تدریج وضع بهتر شد. باز می‌شد دره را که صفایی پیدا کرده بود، دید. همه‌جا مزرعه و کشت وکار، به طور پراکنده هم کارخانه و کارگاهی، همه‌چیز پاک و ساده، جاده دیگر بدون برف و یخ، فقط درخشان از فرط خیسی، اما مطمئن، طوری که می‌شد با سرعتِ قابل قبولی راند. کوه‌ها جا باز کرده بودند، دیگر احساس خفگی به آدم نمی‌دادند. در پمپ بنزینی نگه داشتیم.

pockethead
۱۳۹۸/۰۶/۰۳

یک رمان پلیسی بی نظیر از یک نمایشنامه نویس فوق العاده که آدم رو به یاد در انتظار گودوی بکت می اندازه

Sharareh Haghgooei
۱۳۹۹/۰۳/۲۳

داستانی جنایی و کارآگاهی از تلاش نامتعارف بازرسی در جستجوی قاتل یک دختر بچه به دلیل قولی که به مادر کودک داده است. روایتی از یک جنایت ، در میان پرونده های حل نشده جنایی بیشمار. در این داستان با

- بیشتر
farnoosh
۱۳۹۹/۰۲/۱۴

فوق العاده بود‌. دو روزه خوندمش. ترجمه خوبی بود‌. ممنون از طاقچه🍀🍀🍀

hamed ghasemi
۱۳۹۹/۰۶/۱۴

یک کتاب جنایی خوب ، ترجمه روان و عالی ،،ممنونم

مسعود
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

بی‌نقص

nasimaakbarpour
۱۴۰۰/۰۳/۲۳

داستان پلیسی هست کمی اوایل سخت پیش میره اما کم حجمه و جالب. من کلا نوشته ها این نویسنده رو دوست دارم راحت مینویسه و توضیحاتش خیلی دقیقه و پایان بندی های شوکه کننده

بید مجنون
۱۳۹۹/۱۱/۱۹

ماجرای جالبی داره اما شخصیت پردازیش کم موضوعشم خیلی پیچیده نیست

Hadi
۱۳۹۸/۰۶/۰۳

حرف نداره واقعا نخونین زندگیتونو باختین.

Farhadmarch
۱۴۰۳/۰۴/۱۰

اخرشش گفتمم اهه چی بود ولی بیست صفحه اخر اوکی شد:)))

خولین
۱۴۰۳/۰۴/۰۴

کتاب معمولی بود

مردم به این امید بسته‌اند که لااقل پلیس بلد باشد نظم دنیا را برقرار کند، گرچه امیدی چرندتر از این نمی‌توانم مجسم کنم.
بید مجنون
مردم به این امید بسته‌اند که لااقل پلیس بلد باشد نظم دنیا را برقرار کند، گرچه امیدی چرندتر از این نمی‌توانم مجسم کنم.
Farhadmarch
اما در تمام این داستان‌های جنایی و پلیسی متأسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می‌شود. منظورم این نیست که جنایتکارهای شما مجازات می‌شوند و به مکافات می‌رسند. چون ظاهرآ از نظر اخلاقی این افسانهٔ شیرین ضروری است؛ و از آن دسته دروغ‌های حافظِ حکومت‌هاست
بید مجنون
این‌که عقل سلیم آدم‌ها هم ممکن است اشتباه کند، این‌که ما هم بشریم، دیگر خطری است که می‌کنیم. باید به آن تن بدهیم.
بید مجنون
ما فقط در صورتی در برابر پوچی‌هایی که همیشه بالاجبار و هرچه بیش‌تر سر راهمان قرار می‌گیرند، از پا درنمی‌آییم، فقط در صورتی می‌توانیم در این دنیا تا حدی راحت زندگی کنیم، که در کمال فروتنی حساب این پوچی‌ها را هم در برنامه‌ریزی‌هایمان بکنیم. شعور ما فقط به‌طور ناچیزی دنیای ما را روشن می‌کند. تمام آن ضدونقیض‌ها هم جمع شده‌اند در گرگ ومیش مرزهای شعور ما.
بید مجنون
آن کلاهبرداری که می‌گویم، در این رمان‌ها وقیح و بی‌شرمانه خودش را نشان می‌دهد. شماها برای داستان‌های خودتان ساختاری منطقی انتخاب می‌کنید؛ داستان مثل بازی شطرنج جلو می‌رود، این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم، این یکی هم کسی که سودِ همهٔ اینها را می‌برد؛ کافی است که کاراگاه قاعدهٔ بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند؛ تبهکار گرفتار می‌شود، عدالت پیروز. این تخیلات دیوانه‌ام می‌کند.
maryhzd
اما در تمام این داستان‌های جنایی و پلیسی متأسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می‌شود. منظورم این نیست که جنایتکارهای شما مجازات می‌شوند و به مکافات می‌رسند. چون ظاهرآ از نظر اخلاقی این افسانهٔ شیرین ضروری است؛ و از آن دسته دروغ‌های حافظِ حکومت‌هاست، مثل آن شعار محترمانه که جنایت و تبهکاری عاقبت خوشی ندارد ــ درصورتی‌که کافی است نگاهی به جامعهٔ انسانی بیندازیم تا حقیقت ماجرا دستمان بیاید
Farhadmarch
شماها دنیایی را می‌سازید که بشود بر آن پیروز شد. شاید این دنیا کامل باشد، امکان دارد، اما یک دروغ است.
Farhadmarch
این‌که عقل سلیم آدم‌ها هم ممکن است اشتباه کند، این‌که ما هم بشریم، دیگر خطری است که می‌کنیم. باید به آن تن بدهیم.
Farhadmarch
جنایت همیشه اتفاق می‌افتد، نه به دلیل کمبود پلیس، بلکه اصولا به خاطر وجود پلیس. اگر به ما نیازی نبود، جنایتی هم نبود. این را نباید فراموش کنیم.
Farhadmarch

حجم

۱۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان