کتاب پنجره های تشنه
۴٫۸
(۶۸)
خواندن نظراتمعرفی کتاب پنجره های تشنه
مهدی قزلی، نویسنده و اکنون رییس بنیاد ادبیات داستانی است.
سال ۶۱ قمری، «کاروان حسین علیهالسلام» از «مدینه» به سمت «کربلا» راه افتاد و در بین راه در منزلهای متعددی توقف کرد. آن روز جز خانواده و بستگان سیدالشهدا علیهالسلام و معدودی از یارانش که به مرور بر تعدادشان اندکی اضافهتر شد، فرد دیگری همراه او نبود. شاید اگر آن روزها، راویان بیشتری همراه کاروان حسین علیهالسلام میبود، اطلاعات و جزئیات بیشتری در اختیار داشتیم.
سال ۱۳۹۱ شمسی، «کاروان ضریح امام حسین علیهالسلام» از «قم» به سمت «کربلا» راه افتاد و اتفاقاً در منزلهای متعددی توقف کرد.
این بار اما توقف، به دلیل استقبال بینظیر مردمان دیار مختلف ایران از این کاروان بود. این رخداد اگرچه ممکن است در هر قرن فقط یک بار اتفاق بیفتد، بخت با ما یار بود که دستاندرکاران انتقال ضریح تدبیر کردند و «راوی»ای همراه کاروان فرستادند تا لحظه به لحظه ماجرا را آنگونه که «هست» بر روی کاغذ بیاورد.
نثر «پنجرههای تشنه»ساده است، اما ابعاد جامعهشناسانه و روانشناسانه آن ساده نیست. نویسنده بهطور غیرمستقیم، سیمای واقعی «مردم ایران» را «آنچنان که هست» به نثر کشیده است.
شخصیتهای کتاب همانهایی هستند که هر روز دور و برمان میبینیم؛ با این تفاوت که حالا در موقعیت خاصی قرار گرفتهاند که «منِ درونشان» بهتر رخ مینمایاند.
درست مانند «مرد تعمیرکار» صفحه ۱۰۵ کتاب:
«اطراف ضریح کاملاً خلوت بود. مرد تعمیرکاری، که مغازه مکانیکیاش همانجا بود با تعجب بیرون آمد و مات مات کمی نگاه کرد و وقتی فهمید ماجرا چیست، دوید توی خیابان. صورتش را شش تیغه کرده بود و تمام لباسهایش روغنی بود. خواست دستهایش را بگذارد روی شیشههای جلوی ضریح که خودش هم متوجه سیاهی و روغن روی دستهایش شد. دستهایش را پشت کمرش برد و صورت خیسش را گذاشت روی شیشه. آنطرفتر دو آشپز از رستوران کنار خیابان بیرون آمده بودند، با لباسهای سفید کار و یکیشان فرصت نکرده بود کلاهش را هم بردارد.
کمکم مردم جمع میشوند. تعمیرکار برای اینکه مردم به لباسهایش برخورد نکنند و روغنی نشوند، عقبتر ایستاده بود. حال خوبی پیدا کرده بود. روزیِ تعمیرکار از خیلیها مثل من بیشتر بود آن روز».
«پنجرههای تشنه» پر است از آدمهای اینجوری. واقعیِ واقعی. در کنار نمایش چنین شخصیتهایی، قزلی اما از تحولات سیاسی-اجتماعی روز جامعه هم غافل نشده و فیالمثل «بازنمایی رسانهای» و «برساختهای ذهنی» برخی اتفاقات محیطی را هم بهطور غیرمستقیم به نقد کشیده است:
« پیرمردی بسیجی از اهالی سیاهمنصور گریه میکرد و میگفت: امشب را همینجا بمانید. هیچکس هم نا نداشت به پیرمرد بگوید به چه دلیل نمیتوانیم بمانیم. از یکی از مسئولان استان خوزستان شنیدم که دو شبکه ماهوارهای وهابی به نامهای «صفا» و «نور» بهشدت دارند روی مردم خوزستان و بخصوص عربها کار میکنند و در شش ماه گذشته ۲۶ هزار تماس با آنها گرفته شده است. البته همان مسئول خیلی خوشحال بود و میگفت آمدن این ضریح کاسه و کوزه همه وهابیها را به دور ریخته است».
این روزها که مصادف است با روزهای سنت پیادهروی اربعین، خواندن این کتاب برای کسانی که از قافله عزاداران اربعین جاماندهاند لطفی مضاعف دارد.
از ۶۱ قمری تا ۱۳۹۱ شمسی، اگر چه فاصلهای هزار و چهارصدساله است، اما حسین علیهالسلام همچنان محور کون و مکان است.
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۳۱ صفحه
حجم
۲۶۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۳۱ صفحه
قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰۵۰%
تومان
نظرات کاربران
قرارهست همسفر بشیم با سفر بیست روزه ی کاروان سفینه النجات و ضریح جدید امام حسین (ع) رو ببریم کربلا. آقای قزلی زحمت نگارش وقایع سفر رو بر عهده داشتند والحق و الانصاف که سنگ تمام گذاشتند. روایت کتاب صادقانه و بی
اینک کتاب عالی بود.......باخواندنش تشنه کربلا می شوید(حضرت آقا هم تقریظ نوشته اند براین)
بسیار عالی👌 سفرنامه ای با متن روان، زیبا و جذاب. بعضی جاها نویسنده روضه خونده و اشک به خواننده امان نمیده و بعضی جاها از اتفاقات طنز سفر میخندید.
با لحظه لحظه اش زندگی کن
یا مولاجان من اگه از دریای شیعیانت خط بخورم برای شما هیچ اتفاقی نمیفته ولی من خانه خراب میشوم منت بر سرم بگذار و ما را نگه دار
بسیار شیرین و دلنشین نوشته شده، هم با کتاب خندیدم و هم گریستم... آخ که حسین جان چه کردی با دل ها... واقعا حسین (علیه السلام)کیست؟؟
از بهترین کتاب هایی که خوندم. حتما بخونید! درباره ساخت و انتقال ضریح جدید امام حسین از قم به کربلاست
خاطرات چند سال گذشته م جلوی چشم هام اومد و البته اگر اون موقع چند دقیقه کنار ضریح قدم گذاشتم الآن تا کربلا باهاش همراه شدم، این کتاب علاوه بر نثر روان و گیراش، جواب خیلی از سوال ها رو
خوش به حال همشون، من اقای قزلی رو به واسطه چندتا برنامه ادبی مثل جایزه جلال یا شعر فجر میشناختم اما اصلا فکر نمیکردم چنین روزی دار و خوش سعادت باشند.
در نوع خودش فوق العاده جذاب قبل از خوندن، توقع یه سفرنامه مذهبی طور داشتم. اما بعضی جاها واقعا خندیدم باهاش. جدا دلچسب بود.