دانلود و خرید کتاب جنایت‌های ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر محمدنبی ابراهیمی
تصویر جلد کتاب جنایت‌های ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر

کتاب جنایت‌های ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جنایت‌های ما در خرمشهر؛ خاطرات افسران عراقی از خرمشهر

«جنایت ما در خرمشهر» نوشته محمدنبی ابراهیمی خاطرات و اعترافات افسران عراقی از جنگ خرمشهر و جنایت‌هایی است که در خاک اشغال شده کشورمان و در حق هموطنانمان کرده بودند. این اعتراف‌ها مربوط به سال‌ها بعد از آزادسازی خرمشهر است. این افسران طی گذشت ایام در خرمشهر بوده‌اند و سخنان آن‌ها اسناد دیگری است که دلالت بر مظلومیت این شهر و پیروزی حکم حق دارد. گوشه‌ای از اعترافات سرگرد هانی السامرائی را می‌خوانید: «یک شب در تاریخ ۱۹۸۱/۱۰/۱۶ فرمانده گردان مجدداً به من مأموریت انجام یک گشت را محول کرد. رفتار آن‌ها با من فریبکارانه بود. فرمانده گردان گفت: ببین سروان هانی! اگر با شجاعت این مأموریت را انجام بدهی و بتوانی دشمن را از بین ببری نامه‌ای به فرماندهی سپاه نوشته می‌شود و برای تو تقاضای تخفیف مجازات خواهد شد. در غیر این صورت مجازات تو اعدام است. به او گفتم: جناب سرهنگ! من به عنوان یک سرباز بعثی وفادار باقی خواهم ماند. به شرطی که خانواده‌ام در امان باشند. ساعت هشت شب فرا رسید و واحد گشتی آماده حرکت به سوی منطقه قبلی شد. این بار دیگر آن سرباز خبیث همراهمان نبود. همراه با گروه بر اساس یک طرح محرمانه گام به گام حرکت کردیم. همه افراد گشتی می‌دانستند که قصد پناهنده شدن به ایران را داریم.»
از جماران تا تکریت
سیدابوالقاسم امیرعلی‌اکبری
نبرد در الوک
محمود جوانبخت
آسمان مال من بود؛ خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی‌ بالازاده
ساسان ناطق
حمله هوایی به الولید (اچ -۳)
احمد مهرنیا
جنگ به روایت فرمانده
محسن رضایی میر قائد
سیاه‌چال مِستر؛ خاطرات ربوده‌شدن جلال شرفی دیپلمات ایرانی در بغداد
محبوبه عزیزی
چریک پیر
سیدولی هاشمی
کتیبه ای بر آسمان
میرعمادالدین فیاضی
یکی از این روزها به بلوغ رسیدم
محمود نجیمی
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
خاطرات فاطمه پاکروان
فاطمه پاکروان
مرد ابرپوش
حمید نوایی لواسانی
چزابه؛ خاطرات سردار فتح‌الله جعفری
فتح الله جعفری
تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر
سیدقاسم یاحسینی
جهنم تکریت؛ خاطرات سرگرد آزاده مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
چه کسی قشقره‌ها را می‌کشد؟
حجت شاه‌محمدی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی
عبدالعظیم الشکرچی
پرواز روی خاک: خاطرات سرهنگ خلبان منوچهر شیرآقایی
سیدقاسم یاحسینی
گمنام
۱۳۹۹/۰۲/۲۵

گوشه ای از جنایات و وحشی گری صدام و صدامیان خداوند آن به آن عذابشو نو زیاد کنه که حتی به ناموس مسلمانان هم رحم نکردند بعد از خوندن از این دست کتاب ها انسان تازه متوجه میشه عظمت کاری که رزمندگان اسلام

- بیشتر
کتاب یار مهربان
۱۴۰۲/۱۲/۲۶

با خوندن این کتاب ،آیه ی (( جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا )) برام تداعی شد و آزاد سازی خرمشهر با تمام جنایت ها و ظلم هایی که در آن زمان رخ داد،نمونه ی بارز نابودی

- بیشتر
علی جم
۱۴۰۰/۰۱/۰۵

قطعا با توجه به اینکه ما معمولا از زاویه ایران مسایل رو شنیده و دیده ایم این کتاب قطعا علیرغم اینکه مختصر و حداقلی و جسته گریخته و از زاویه فقط چند نفر متفاوت چند مسأله را به شکل گزینشی

- بیشتر
کاربر ۱۳۹۹۸۰۲
۱۳۹۹/۰۶/۲۸

به نظر نمیاد مستند باشه...نمیدونم...چهار پنج صفحه اول بیشتر به داستان شبیه بود...نوشته ها به راوی(اگه واقعی باشه) وفادارا نیستن به طور قطع

پس از ده روز به خرمشهر بازگشتم. به دوستانم گفتم: ما در وهم و خیال باطل به سر می‌بریم، برادران! برای من این یقین حاصل شده است که هرکس می‌خواهد خودش و خانواده‌اش سالم بماند باید وسایلی را که از خرمشهر به غارت برده، برگرداند و گرنه دست تقدیر به شدت از او انتقام خواهد گرفت.
کتاب یار مهربان
سه ماه از خرید خانه‌ای که من آن را با فروش اموال مسروقه از خرمشهر صاحب شده بودم گذشته بود که یک حادثه بزرگ مرا به خود آورد. خانه‌ام دچار یک آتش سوزی بزرگ شد و تمام وسایل زندگی همسر و فرزندانم در آن سوختند. وقتی به منزل آمدم تنها مشتی خاکستر دیدم. تمام وسایل شخصی‌ام سوخته و باد آن‌ها را با خود برده بود. یکی از خانم‌ها گفت: پسرم! بقای عمر خودت باشد. همسر و فرزندانت به محض اینکه به بیمارستان انتقال یافتند از دنیا رفتند. ما خیلی تلاش کردیم اما از سرنوشت نمی‌توان فرار کرد.
کتاب یار مهربان
گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگ‌ترین ارتش خاورمیانه را دارد. گفت: سرهنگ ثامر! به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤال‌های تو پاسخ می‌گوید: دوست من! ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است
حمید
با خود گفتم: خدایا شکر. اگر من هم از آن لحظات تاریخی بهره نمی‌بردم، همین سرنوشت در انتظارم بود. آن‌ها تا دیروز رفقای من بودند اما امروز دشمنان من هستند. آن‌ها مرا تهدید به اعدام کردند اما امروز چتر رحمت بر سر من سایه افکنده است.
کتاب یار مهربان
در آن لحظات دریافتم که افراد من خود را برای شهادت آماده کرده‌اند. یکی از آن‌ها به من گفت: جناب فرمانده تا دیروز تو را به فرماندهی قبول نداشتم. اما امروز به تو می‌گویم که فرمانده منی، زیرا ما را از بردگی آزاد کردی و به ساحل اسلام ناب محمدی (ص) رساندی. به او گفتم: این عنایت خداوند عزوجل و اهل بیت علیهم‌السلام بود.
کتاب یار مهربان
در آن لحظاتی که لباس رزمندگان اسلامی را بر تن کردم احساس خاصی به من دست داد. این لباس نظامی با اونیفورم نظامی کشورهای دیگر تفاوت داشت. لباس نظامی رزمندگان اسلام در انسان احساس خاصی ایجاد می‌کرد، شاید به خاطر اینکه مزین به ارزش‌های اسلامی و آزادگی بود. به دوستان گفتم: آیا خوابیم یا بیدار؟ تا دیروز در کنار صدام می‌جنگیدیم. اما امروز در کنار سپاهیان اسلام دشمن او شده‌ایم!
کتاب یار مهربان
کامیون ایفا به شماره ۳۳۶۵۳۳ به سوی بغداد حرکت کرد. ایستگاه‌های بازرسی و کنترل در طول راه به ظاهر مخالفت می‌کردند؛ اما من می‌گفتم که: جناب فرمانده لشکر این اجازه را به من داده است. یکی از مسؤولان کنترل به من گفت: جناب سروان این کار نوعی شوخی است، هر چه دوست دارید ببرید، شهر مال خودمان است و این کالاها به مردم عراق تعلق دارد.
کتاب یار مهربان
هنگامی که رهبری احساس کرد که اهالی خرمشهر در میان ما ایجاد خطر می‌کنند، دستورات محرمانه‌ای به فرمانده لشکرها و تیپ‌ها صادر کرد و اعلام کرد از طریق ترورهای محرمانه این‌گونه افراد را از میان بردارند. از این رو هر شب سرهنگ دوم ستاد عزیز العلی با تعدادی سرباز برای دستگیری هر فرد خرمشهری مشکوک عازم می‌شد. آنگاه این شخص یا اشخاصی دیگر به دور از چشم اهالی شهر اعدام می‌شدند
کتاب یار مهربان
اما از نظر سیاسی، برادران ما در وزارت دفاع می‌گویند: عرب‌های خوزستان شاخه‌هایی از حزب بعث را تشکیل داده‌اند و تعدادی از جوانان آن‌ها به عضویت در تشکل‌های این حزب درآمده‌اند. تلگراف‌هایی که از خوزستان به ما می‌رسد از ما می‌خواهند که برای نجات دادن آن‌ها حرکت کنیم. در واقع این‌ها همه شعارهای ملی ما است، ما دوست نداریم هیچ فردی تحت ولایت امام خمینی به سر برد. ما در روز روشن سر آن‌ها را از تن جدا خواهیم کرد و شما خودتان با چشمانتان خواهید دید. از دیدگاه ما هیچ فرد ایرانی طرفدار واقعی ما
کاربر ۴۱۷۵۷۱۱

حجم

۵۶۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۵۶۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۵۰%
تومان