کتاب ستون دنیایم باش
معرفی کتاب ستون دنیایم باش
کتاب ستون دنیایم باش نوشتهٔ جنیفر نیون و ترجمهٔ فرانک معنوی است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی است دربارهٔ دوستداشتن آدمها؛ آنطور که واقعا هستند، نه آنطور که ما دوست داریم باشند.
درباره کتاب ستون دنیایم باش
ستون دنیایم باش نوشتهٔ جنیفر نیوِن، داستان رابطهٔ دو نوجوان با نامهای لیبی استرات و جک ماسلین را روایت میکند که به خاطر قلدربازی و آزار و اذیت سایر بچهها در مدرسه، با هم آشنا میشوند. لیبی، دختری که با نام چاقترین نوجوان آمریکا بین قلدرها شناخته میشود، پس از سالها دوری به خاطر سوگ مادر و سلامتی خودش، به مدرسه بازمیگردد. جک نمیتواند چهرهٔ آدمها و حتی خودش را تشخیص دهد، او دچار بیماری پروسپاگنوسیا است (نوعی بیماری که در آن شخص در شناسایی صورت افراد آشنا ناتوان میشود) و این موضوع را از همه پنهان میکند. جک پسری است که میتواند هر چیزی را به روشهای جدید و بدی دوباره مهندسی و بازسازی کند، اما نمیتواند بفهمد که در عملکرد درونی مغزش چه میگذرد. بنابراین به خودش میگوید که باحال باش و بازی کن، جذاب باش. خندهدار باش و زیاد به کسی نزدیک نشو.
او برای جبران این ضعف، لیبی را تبدیل به یک سیبل برای حملات قلدرها میکند. اما لیبی میتواند از پس خودش برآید و اعتمادبهنفس، شور و امید این شخصیت، جک را وادار میسازد تا به انتخابهایش نگاه دوبارهای بیندازد.
خواندن کتاب ستون دنیایم باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام طرفداران رمان خارجی و نوجوانانی که در مدرسه احساس تنهایی میکنند پیشنهاد میکنیم.
درباره جنیفر نیون
جنیفر نیون (۱۹۶۸) در کارولینای شمالی چشم به جهان گشود. او هم کتابهای داستانی مینویسد و هم کتابهای غیر داستانی. اولین رمان او در ژانر ادبیات نوجوان در سال ۲۰۱۵ چاپ شد و این اثر دومین رمان اوست که نامزد بهترین رمان سال به انتخاب گودریدز شدهاست. انتشارات میلکان رمان دیگر او به نام جایی که عاشق بودیم را نیز با ترجمه فرانک معنوی منتشر کرده است.
بخشی از کتاب ستون دنیایم باش
من آدم آشغالی نیستم، ولی قراره یه کار آشغالی بکنم، و تو ازم متنفر میشی و بعضیهای دیگه هم ازم متنفر میشن، ولی بههرحال، میخوام برای مراقبت از تو و همینطور خودم، این کارو بکنم.
این شاید به نظر یه بهونه بیاد، ولی من یه مریضی دارم به اسم پروسوپاگنوزیا، ادراکپریشی چهرههاـ که یعنی نمیتونم چهرهها رو تشخیص بدم، حتا چهرهٔ آدمایی که عاشقشونم، حتا چهرهٔ مادرم. حتا چهرهٔ خودم.
تصور کن وارد یه اتاقی پر از غریبهها شی، آدمایی که برات هیچ مفهومی ندارن، چون اسم و گذشتهشون رو نمیدونی. بعد تصور کن بری مدرسه یا سر کار یا بدتر، بری خونهٔ خودت، جاییکه باید همه رو بشناسی، ولی در عوض آدمای اونجا هم همه شبیه غریبهها باشن.
برای من زندگی اینجوریه: وارد اتاق میشم و هیچکی رو نمیشناسم. منظورم هر اتاقی تو هر جاییه.
***
در حال گذر بهسمت کلاس، یه مسیر پهن سر راهم باز میکنم و تو ردیفی که از همه به در نزدیکتره میشینم، محض اینکه یه موقع لازم شه فرار کنم. هیکلم درست اندازهٔ میزه. زیر لباسم، پشتم خیسه و قلبم تقریباً از تپش میایسته. هرچند کسی نمیتونه اینو ببینه. حداقلش اینه که امیدوارم کسی نبینه، چون هیچ چیزی بدتر از این نیست که به دختر چاقِ عرقی معروف شی. همینطور که همکلاسیهام وارد کلاس میشن، چند نفرشون بهم خیره میشن. چند تاشون کِرکِر میخندن. هیچکدوم از بچههای یازدهسالهای که یه زمانی میشناختم رو بینشون نمیبینم.
ولی مدرسه درست همون چیزیه که من انتظار داشتم، و درعینحال، از حد انتظارم فراتره. اول اینکه که دبیرستان مارتین ون بورن، دو هزار دانشآموز داره، بنابراین اینجا محلی پر از اغتشاشه. بعدم اینکه، هیچکی به اون جذابی و ترتمیزی که تو نسخههای تلویزیونی و سینمایی از دبیرستان نشون میدن، نیست. نوجوانهای واقعی، دختر و پسرهای بیستوپنجساله نیستن. ما هم پوست و موی بد و هم پوست و موی خوب داریم و همه در اندازههای مختلفیم. من خودمون رو از خودِ تلویزیونیمون بیشتر دوست دارم، با اینکه نشستن پشت این نیمکت، بهم احساس یه بازیگر رو میده که داره نقش بازی میکنه. مثل ماهیِ بیرون از آبم. دخترجدیدهٔ مدرسه. داستانم باید چی باشه؟
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
نمیدونم این احساسبه که فقط من دارم یا بقیه هم بعد خوندن این کتاب بشرطی که النور و پارک رو خونده باشن دارن؟ یه جورایی مثل النور و پارک بود.یه دختر چاق با یه پسر که میتونه حمایتش کنه یا
نویسنده این کتاب ، شاهکار دیگه ای هم به نام « جایی که عاشق بودیم » رو خلق کرده و این دو کتاب از بعضی جهت ها شبیه هم هستند که خب میتونه به زندگی خود نویسنده برگرده . اما
کتاب نوشته جنیفر نیون نویسنده ای که با رمان جایی که عاشق بودیم غوغا به پا کرده بود، نسبت به کار قبلی ضعیف بود داستان درمورد دوتا نوجون آمریکایی که یکی شون قبلا چاق ترین دختر نوجون آمریکا بوده و
این کتاب یه تجربه خوبه کشش نسباتا خوبی داره در مورد یه بیماری توضیح میده که خیلی خوبه آدم به دانسته هاش اضافه میشه و داستان جالبی داره و یاد میده به آما که اینقدر مضخرف نباشن و مردم رو
کتاب رو دوست نداشتم فقط خوب بودکه در مورد یه بیماری که قبلا در موردش چیزی نمی دونستم اطلاعاتی پیدا کردم. شخصیت ها تصنعی بودن و برام قابل باور نبودن. جک بیماریشو از بچگی از همه پنهان کرده حتی به
اولین باره اسم این بیماری را شنیدم، خیلی سخته آدم نزدیک ترین آدمهای زندگی اش را نشناسد!
چقدر خوبه که چه چاق و چه زشت...برای خودمون ارزش قائل باشیم و اعتماد به نفس داشته باشیم.
داستان دوست داشتنی و قشنگی بود. کلیت داستان شبیه کتاب النور و پارک بود که البته هر کدوم جذابیت های خاص خودشون رو دارن ولی این کتاب یه جورایی کمک می کنه حس خیلی خوبی درباره خودمون داشته باشیم. اصلا
داستان رو دوست داشتم مخصوصا اینکه اطلاعاتی درمورد ی بیماری میده
بدک نبود و داستان دوست داشتنی داشت اما بشخصه اون یکی کتاب جنیفر نیون یعنی "جایی که عاشق بودیم رو بیشتر پسندیدم.