کتاب چوب نروژی
معرفی کتاب چوب نروژی
کتاب چوب نروژی نوشتهٔ هاروکی موراکامی و ترجمهٔ مهدی غبرایی است. نشر نیکا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان عاشقانه است.
درباره کتاب چوب نروژی
کتاب چوب نروژی یک رمان عاشقانه نوشتهٔ هاروکی موراکامی است. در این رمان از موجودات و آدمهای عجیب داستانهای این نویسنده خبری نیست. این داستان یک عاشقانهٔ معمولی است. نام کتاب برگرفته از آهنگی از گروه «بیتلها» به نام «چوب نروژی» است که در داستان از آن چندین بار یاد میشود. این اثر در سال ۱۹۸۷ در ژاپن منتشر شد و تاکنون بیش از ۱۲ میلیون نسخه از آن فقط در ژاپن به فروش رفته است.
قصه در توکیو و در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی اتفاق می افتد؛ زمانی که دانشجویان ژاپنی علیه نظام حاکم اعتراض میکردند. «تورو واتانابه» دانشجوی آرامی است که از رابطهٔ عاشقانهاش با ۲ دختر به نامهای «نائوکو» و «میدوری» میگوید. موراکامی، در کنار این روایت، عقاید سیاسی و اجتماعی خود را بیان میکند.
تورو و نائوکو دوست مشترکی به نام «کیزوکی» دارند که خودکشی میکند. پس از این کیزوکی، تورو و نائوکو بیشتر به هم نزدیک میشوند و رابطهٔ عاطفی عمیقتری بینشان شکل میگیرد، اما ماجرای خودکشی دوست مشترک، برای نائوکو بسیار سنگین است و او را روانهٔ آسایشگاه میکند. آنجا او از تورو دوری میکند و در همین زمان میدوری، همدانشگاهی تورو که دختری شاد و سرزنده است، وارد زندگی او میشود.
موراکامی فضای این رمان را از حالوهوای دوران دانشجویی خودش الهام گرفته؛ بهطوری که برخی منتقدان آن را زندگینامهٔ او دانستهاند، اما موراکامی این موضوع را انکار کرده است. رمان چوب نروژی بیانگر حسرتها و فقدانهای گذشته است. مایهای که در اکثر آثار موراکامی وجود دارد با وجود این، چنان عشق به زندگی و امید به آینده و تلاش برای بازگشت به زندگی در داستان موج میزند که این کتاب را در فهرست محبوبترین کتابهای جوانان ژاپنی قرار داده است.
خواندن کتاب چوب نروژی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم. گفتنی است این اثر در ایران با عنوان جنگل نروژی نیز ترجمه و منتشر شده است.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ به دنیا آمد. وی یک نویسندهٔ ژاپنی است که کتابها و داستانهایش در ژاپن و همچنین در سطح جهان پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا برگردانده شدهاند.
موراکامی برخلاف بخشی از مردم در فرهنگ ژاپن، ابتدا ازدواج کرد، بعد کارکردن را شروع کرد و سپس موفق شد فارغالتحصیل شود؛ به عبارت دیگر، ترتیبی که او انتخاب کرد، خلاف شیوهٔ مرسوم بود.
او و همسرش، در سال سال ۱۹۷۴ و در ابتدای زندگی مشترک، همهٔ پولشان را خرجِ باز کردن یک کافه-میخانهٔ کوچک در «کوکوبونجی» کردند؛ پاتوقی دانشجویی در حومهٔ غربی توکیو. دههٔ بیستم عمر این نویسنده، به بازپرداخت وامها و کار یدی سخت (درست کردن ساندویچ، کوکتل و بدرقهٔ مشتریان دهانپُر) گذشت. با نزدیک شدن به پایان دههٔ سوم زندگیاش، خانوادۀ او هنوز، بدهکار بودند و کاسبیشان هم بالاوپایین داشت.
اما چه شد که موراکامی نوشتن را آغاز کرد؟ او تعریف میکند که:
یک بعدازظهر آفتابی در سال ۱۹۷۸، برای تماشای مسابقهٔ بیسبال به استادیوم رفته بود. تعداد کمی طرفدار بیرون حصار محوطه نشسته بودند. او آبجودردست، لم داد تا بازی را ببیند. وقتی موراکامی بازی را تماشا میکرد، بدون هیچ دلیلی و بدون تکیه بر هیچ زمینی، ناگهان به ذهنش رسید: «میتوانم رمانی بنویسم».
او پس از بازی، سوار قطار شد و دستهای کاغذ تحریر و یک خودنویس خرید. او میگوید: «حس نوشتن بسیار تازگی داشت. به یاد میآورم چهقدر هیجان داشتم. از آخرینباری که نوک خودنویس را روی کاغذ گذاشته بودم، مدتها میگذشت».
آثار موراکامی، جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزه بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را دریافت کرده است.
برجستهترین آثار موراکامی عبارتاند از: «تعقیب گوسفند وحشی»، «جنگل نروژی»، «کافکا در کرانه» و «کشتن کمانداتور» (مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد).
داستانهای موراکامی، در برههای از زمان، از سوی ادبیات ژاپن محکوم به غیرژاپنی بودن میشوند و مورد انتقاد قرار میگیرد. برخی منتقدان معتقد بودند که نوشتههای او تأثیرگرفته از ریموند چندلر، کرت وونهگات و ریچارد براتیگان هستند. داستانهای او بیشتر سرنوشتباور، سوررئالیستی و دارای درونمایۀ تنهایی و ازخودبیگانگیاند.
هاروکی موراکامی در ژوئن ۲۰۱۴ دربارۀ خود میگوید: «بعضی گفتهاند «کارهای تو حس اثر ترجمهشده را منتقل میکنند.» معنای دقیق این عبارت را نمیفهمم، اما بهنظرم از طرفی درست به هدف میزدند و از طرف دیگر خطا میکردند. از آنجا که اولین قطعهٔ داستان بلندم به معنای دقیق کلمه، ترجمه بود، این حرف کاملاً غلط نیست، اما تنها در مورد فرایندِ نوشتنم کاربرد دارد. آنچه من با نوشتن به زبان انگلیسی و ترجمهٔ آن به ژاپنی دنبال میکردم، چیزی کمتر از آفرینش سبکی بیپیرایه و خنثا نبود که به من آزادیِ حرکت بیشتری بدهد. علاقه نداشتم یک شکل رقیق ژاپنی ایجاد کنم. میخواستم شیوهٔ بیانی در زبان ژاپنی پیاده کنم که تا حد ممکن از زبان به اصطلاح ادبی دور باشد، که با صدای طبیعی خودم بنویسم. این کار، نیازمند معیارهای بسیار سختی بود. آن زمان تا جایی پیش رفتم که ژاپنی را بیشتر از یک ابزار کاربردی در نظر نمیآوردم.»
استیون پول از روزنامهٔ گاردین، این نویسندۀ ژاپنی را برای دستاوردها و آثارش، در میان بزرگترین نویسندگان قرار داده است.
بخشهایی از کتاب چوب نروژی
«صبح روز بعد، پنجشنبه، در کلاس تربیت بدنی چندین بار طول استخر پنجاهمتری را شنا کردم. این تمرینِ سخت ذهنم را قدری پاک کرد و به اشتهایم افزود. پس از لنباندن ناهار مفصلی در غذاخوری دانشجویی که غذای توپش معروف بود، به طرف کتابخانهٔ دانشکدهٔ ادبیات رفتم که قدری تحقیق کنم و توی راه به میدوری کوبایاشی برخوردم. دختر عینکی ریزنقشی با او بود، اما مرا که دید از او جدا شد و به طرفم آمد.
پرسید: «کجا میروی؟»
«کتابخانهٔ ادبیات.»
«چرا ولش نمیکنی، نمیآیی با من ناهار بخوری؟»
«تازه خوردم.»
«که چی؟ باز بخور.»
آخرش رفتیم کافهای در آن حوالی و او بشقابی کاری سفارش داد و من فنجانی قهوه. پیرهن سفید آستینبلند و جلیقهای پشمی پوشیده بود که طرح ماهی رویش بافته بودند، گردنبند باریک طلایی به گردن و ساعت دیسنی به مچ دست داشت. ظاهراً از خوراک کاری خوشش آمده بود و سه لیوان آب با آن نوشید.
پرسید: «این همه مدت کجا بودی؟ نمیدانم چند بار بهت زنگ زدم.»
«با من حرفی داشتی؟»
«چیز خاصی نبود. فقط میخواستم حالت را بپرسم.»
«متوجهم.»
«متوجه چی؟»
گفتم: «هیچی. فقط متوجهم. دیگر آتشسوزی نشد؟»
«تفریح داشت، نه؟ خسارت زیادی نزد، اما آن همه دود آدم را به اشتباه میانداخت.» یک لیوان آب دیگر را غلپ غلپ خورد، نفس تازه کرد و مدتی به صورتم زل زد. پرسید: «آهای، مشکلت چیه؟ تو عالم هپروتی. چشمهات دودو میزند.»
گفتم: «میزانم. تازه از سفر برگشتم و یک خرده خستهام.»
«قیافهات طوری است که انگار تازه شبح دیدهای.»
«متوجهم.»
«ببینم، بعد از ظهر کلاس داری؟»
«آلمانی و دینی.»
«میتوانی جیم شوی؟»
«آلمانی را نه. امروز امتحان دارم.»
«کی تمام میشود؟»
«دو.»
«خب. چطور است بعدش برویم شهر، چیزی بنوشیم؟»
«نوشیدن ساعت دوِ بعد از ظهر؟»
«برای تغییر ذائقه چرا نه؟ انگار خیلی تو خیالاتی. یالاّ. بیا با هم برویم چیزی بنوشیم تا زندگی یک خرده در تو بیدار شود. من هم میخواهم همین کار را بکنم - یک خرده همراهت بنوشم و زندگی را در خودم بیدار کنم. چی میگی؟»
آهکشان گفتم: «باشد. برویم. ساعت دو تو حیاط ادبیات منتظرتم.»»
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
نظرات کاربران
متاسفانه ممیزی کتاب خیلی شدیده و با توجه به اینکه با یک داستان عاشقانه با صحنه های جنسی مکرر روبرو هستیم ، حتما نسخه انگلیسی کتاب رو بخونید .سه ترجمه فارسی این کتاب رو تهیه کردم .برای فرشته افسری از
من ۹۰۰ تا صفحه خوندم تا الان. ترجمه اینقدر بد هست که نویسنده خودش اگه اینو بخونه سکته میکنه. و جدای از اون پر از سانسوره. واقعا داستان کتاب رو خراب کردن. اگه خواننده ی تیزی نباشی عمرا بتونی بیشتر
من ترجمه دیگری از این کتاب رو خوندم و همزمان ترجمه انگلیسی کتاب رو هم خوندم چون کتاب پر از سانسوره و دقیقا جاهایی که باید به یه اتفاق پی برد سانسور شده ولی در کل این کتاب انقد با
انقدری که سره اسم این کتاب ماجرا هست سره مسائل حساس سیاسی نیست😅 ولی از رو ظاهر و ترجمه تحت الفظی تصمیم نگیرید ... کتاب بر اساس آهنگی از گروه بیتلز هست اگه این شعر بخونید خواننده وارد اتاق دختر میشه
Norwegian Wood is a fake wood that was used to make cheap furniture. Lennon knew people who were using it in their homes and thought it would make a good title for song. There are not many lyrics in this song,
درود به طرفداران موراکامی. اقا اگه از ممیزی ناراحتی به جای شکوه و گلایه و گریه زاری، ازش به عنوان یک انگیزه و بهانه استفاده کن. من خودم چون دوست داشتم کتاب ها رو بدون سانسور بخونم دلیل و انگیزه
اولا که کتاب فقط با سانسور زیاد قابل ترجمه و چاپ در ایرانه. ثانیا در مقایسه با ترجمه ی انگلیسی متوجه میشید آقای غبرایی لحن و مدل ادبیات موراکامی رو تغییر دادن. ثالثا آقای غبرایی آثار موراکامی رو گاهی بد
کتاب چوب نروژی سبک و متن خاص خود را دارد ریسمان نامرئی بین انتخاب مرگ یا زندگی، دوست داشته شدن و دوست داشتن! زندگی کردن یا مرده بودن! و سفر کردن و یا ماندن! و.. دستاویز نویسنده این کتاب است.
جوگیر شدم کتابو خریدم، واقعا ترجمه تحمل ناپذیره! )): کاش یه کم منتظر نظرات می موندم
داستان پسری است که شخصیتش عجیب من را یاد شخصیت اول ناطوردشت می انداخت. توی کتاب هم حتی بهش اشاره شده. و اما خود داستان درمورد احساسات نامطمئن ادمها در نوجوانی و اوایل جوانی است. ادمها در این سن با اینکه