دانلود و خرید کتاب چوب نروژی هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی
تصویر جلد کتاب چوب نروژی

کتاب چوب نروژی

انتشارات:کتاب نشر نیکا
امتیاز:
۳.۵از ۱۰۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چوب نروژی

کتاب چوب نروژی نوشتهٔ هاروکی موراکامی و ترجمهٔ مهدی غبرایی است. نشر نیکا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان عاشقانه است.

درباره کتاب چوب نروژی

کتاب چوب نروژی یک رمان عاشقانه نوشتهٔ هاروکی موراکامی است. در این رمان از موجودات و آدم‌های عجیب داستان‌های این نویسنده خبری نیست. این داستان یک عاشقانهٔ معمولی است. نام کتاب برگرفته از آهنگی از گروه‌ «بیتل‌ها» به نام «چوب نروژی» است که در داستان از آن چندین بار یاد می‌شود. این اثر در سال ۱۹۸۷ در ژاپن منتشر شد و تاکنون بیش از ۱۲ میلیون نسخه از آن فقط در ژاپن به فروش رفته است.

قصه در توکیو و در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی اتفاق می افتد؛ زمانی که دانشجویان ژاپنی علیه نظام حاکم اعتراض می‌کردند. «تورو واتانابه» دانشجوی آرامی است که از رابطه‌ٔ عاشقانه‌اش با ۲ دختر به نام‌های «نائوکو» و «میدوری» می‌گوید. موراکامی، در کنار این روایت، عقاید سیاسی و اجتماعی خود را بیان می‌کند.

تورو و نائوکو دوست مشترکی به نام «کیزوکی» دارند که خودکشی می‌کند. پس از این کیزوکی، تورو و نائوکو بیشتر به هم نزدیک می‌شوند و رابطهٔ عاطفی عمیق‌تری بینشان شکل می‌گیرد، اما ماجرای خودکشی دوست مشترک، برای نائوکو بسیار سنگین است و او را روانهٔ آسایشگاه می‌کند. آنجا او از تورو دوری می‌کند و در همین زمان میدوری، هم‌دانشگاهی تورو که دختری شاد و سرزنده است، وارد زندگی او می‌شود.

موراکامی فضای این رمان را از حال‌وهوای دوران دانشجویی خودش الهام گرفته؛ به‌طوری که برخی منتقدان آن را زندگی‌نامهٔ او دانسته‌اند، اما موراکامی این موضوع را انکار کرده است. رمان چوب نروژی بیانگر حسرت‌ها و فقدان‌های گذشته است. مایه‌ای که در اکثر آثار موراکامی وجود دارد با وجود این، چنان عشق به زندگی و امید به آینده و تلاش برای بازگشت به زندگی در داستان موج می‌زند که این کتاب را در فهرست محبوب‌ترین کتاب‌های جوانان ژاپنی قرار داده است.

خواندن کتاب چوب نروژی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم. گفتنی است این اثر در ایران با عنوان جنگل نروژی نیز ترجمه و منتشر شده است.

درباره هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ به دنیا آمد. وی یک نویسندهٔ ژاپنی است که کتاب‌ها و داستان‌هایش در ژاپن و همچنین در سطح جهان پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا برگردانده شده‌اند.

موراکامی برخلاف بخشی از مردم در فرهنگ ژاپن، ابتدا ازدواج کرد، بعد کارکردن را شروع کرد و سپس موفق شد فارغ‌التحصیل شود؛ به عبارت دیگر، ترتیبی که او انتخاب کرد، خلاف شیوهٔ مرسوم بود.

او و همسرش، در سال سال ۱۹۷۴ و در ابتدای زندگی مشترک، همهٔ پولشان را خرجِ باز کردن یک کافه-میخانهٔ کوچک در «کوکوبونجی» کردند؛ پاتوقی دانشجویی در حومهٔ غربی توکیو. دههٔ بیستم عمر این نویسنده، به بازپرداخت وام‌ها و کار یدی سخت (درست کردن ساندویچ، کوکتل و بدرقهٔ مشتریان دهان‌پُر) گذشت. با نزدیک شدن به پایان دههٔ سوم زندگی‌اش، خانوادۀ او هنوز، بدهکار بودند و کاسبی‌شان هم بالاوپایین داشت.

اما چه شد که موراکامی نوشتن را آغاز کرد؟ او تعریف می‌کند که:

یک بعدازظهر آفتابی در سال ۱۹۷۸، برای تماشای مسابقهٔ بیس‌بال به استادیوم رفته بود. تعداد کمی طرف‌دار بیرون حصار محوطه نشسته بودند. او آبجودردست، لم داد تا بازی را ببیند. وقتی موراکامی بازی را تماشا می‌کرد، بدون هیچ دلیلی و بدون تکیه بر هیچ زمینی، ناگهان به ذهنش رسید: «می‌توانم رمانی بنویسم».

او پس از بازی، سوار قطار شد و دسته‌ای کاغذ تحریر و یک خودنویس خرید. او می‌گوید: «حس نوشتن بسیار تازگی داشت. به یاد می‌آورم چه‌قدر هیجان داشتم. از آخرین‌باری که نوک خودنویس را روی کاغذ گذاشته بودم، مدت‌ها می‌گذشت».

آثار موراکامی، جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزه بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را دریافت کرده است.

برجسته‌ترین آثار موراکامی عبارت‌اند از: «تعقیب گوسفند وحشی»، «جنگل نروژی»، «کافکا در کرانه» و «کشتن کمانداتور» (مردی که می‌خواست پرتره نیستی را بکشد).

داستان‌های موراکامی، در برهه‌ای از زمان، از سوی ادبیات ژاپن محکوم به غیرژاپنی بودن می‌شوند و مورد انتقاد قرار می‌گیرد. برخی منتقدان معتقد بودند که نوشته‌های او تأثیرگرفته از ریموند چندلر، کرت وونه‌گات و ریچارد براتیگان هستند. داستان‌های او بیشتر سرنوشت‌باور، سوررئالیستی و دارای درون‌مایۀ تنهایی و ازخودبیگانگی‌اند.

هاروکی موراکامی در ژوئن ۲۰۱۴ دربارۀ خود می‌گوید: «بعضی گفته‌اند «کارهای تو حس اثر ترجمه‌شده را منتقل می‌کنند.» معنای دقیق این عبارت را نمی‌فهمم، اما به‌نظرم از طرفی درست به هدف می‌زدند و از طرف دیگر خطا می‌کردند. از آن‌جا که اولین قطعهٔ داستان بلندم به معنای دقیق کلمه، ترجمه بود، این حرف کاملاً غلط نیست، اما تنها در مورد فرایندِ نوشتنم کاربرد دارد. آن‌چه من با نوشتن به زبان انگلیسی و ترجمهٔ آن به ژاپنی دنبال می‌کردم، چیزی کمتر از آفرینش سبکی بی‌پیرایه و خنثا نبود که به من آزادیِ حرکت بیشتری بدهد. علاقه نداشتم یک شکل رقیق ژاپنی ایجاد کنم. می‌خواستم شیوهٔ بیانی در زبان ژاپنی پیاده کنم که تا حد ممکن از زبان به اصطلاح ادبی دور باشد، که با صدای طبیعی خودم بنویسم. این کار، نیازمند معیارهای بسیار سختی بود. آن زمان تا جایی پیش رفتم که ژاپنی را بیشتر از یک ابزار کاربردی در نظر نمی‌آوردم.»

استیون پول از روزنامهٔ گاردین، این نویسندۀ ژاپنی را برای دستاوردها و آثارش، در میان بزرگ‌ترین نویسندگان قرار داده است.

بخش‌هایی از کتاب چوب نروژی

«صبح روز بعد، پنجشنبه، در کلاس تربیت بدنی چندین بار طول استخر پنجاه‌متری را شنا کردم. این تمرینِ سخت ذهنم را قدری پاک کرد و به اشتهایم افزود. پس از لنباندن ناهار مفصلی در غذاخوری دانشجویی که غذای توپش معروف بود، به طرف کتابخانهٔ دانشکدهٔ ادبیات رفتم که قدری تحقیق کنم و توی راه به میدوری کوبایاشی برخوردم. دختر عینکی ریزنقشی با او بود، اما مرا که دید از او جدا شد و به طرفم آمد.

پرسید: «کجا می‌روی؟»

«کتابخانهٔ ادبیات.»

«چرا ولش نمی‌کنی، نمی‌آیی با من ناهار بخوری؟»

«تازه خوردم.»

«که چی؟ باز بخور.»

آخرش رفتیم کافه‌ای در آن حوالی و او بشقابی کاری سفارش داد و من فنجانی قهوه. پیرهن سفید آستین‌بلند و جلیقه‌ای پشمی پوشیده بود که طرح ماهی رویش بافته بودند، گردنبند باریک طلایی به گردن و ساعت دیسنی به مچ دست داشت. ظاهراً از خوراک کاری خوشش آمده بود و سه لیوان آب با آن نوشید.

پرسید: «این همه مدت کجا بودی؟ نمی‌دانم چند بار بهت زنگ زدم.»

«با من حرفی داشتی؟»

«چیز خاصی نبود. فقط می‌خواستم حالت را بپرسم.»

«متوجهم.»

«متوجه چی؟»

گفتم: «هیچی. فقط متوجهم. دیگر آتش‌سوزی نشد؟»

«تفریح داشت، نه؟ خسارت زیادی نزد، اما آن همه دود آدم را به اشتباه می‌انداخت.» یک لیوان آب دیگر را غلپ غلپ خورد، نفس تازه کرد و مدتی به صورتم زل زد. پرسید: «آهای، مشکلت چیه؟ تو عالم هپروتی. چشم‌هات دودو می‌زند.»

گفتم: «میزانم. تازه از سفر برگشتم و یک خرده خسته‌ام.»

«قیافه‌ات طوری است که انگار تازه شبح دیده‌ای.»

«متوجهم.»

«ببینم، بعد از ظهر کلاس داری؟»

«آلمانی و دینی.»

«می‌توانی جیم شوی؟»

«آلمانی را نه. امروز امتحان دارم.»

«کی تمام می‌شود؟»

«دو.»

«خب. چطور است بعدش برویم شهر، چیزی بنوشیم؟»

«نوشیدن ساعت دوِ بعد از ظهر؟»

«برای تغییر ذائقه چرا نه؟ انگار خیلی تو خیالاتی. یالاّ. بیا با هم برویم چیزی بنوشیم تا زندگی یک خرده در تو بیدار شود. من هم می‌خواهم همین کار را بکنم - یک خرده همراهت بنوشم و زندگی را در خودم بیدار کنم. چی می‌گی؟»

آه‌کشان گفتم: «باشد. برویم. ساعت دو تو حیاط ادبیات منتظرتم.»»

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

AMIRMA
۱۳۹۸/۱۲/۲۵

متاسفانه ممیزی کتاب خیلی شدیده و با توجه به اینکه با یک داستان عاشقانه با صحنه های جنسی مکرر روبرو هستیم ، حتما نسخه انگلیسی کتاب رو بخونید .سه ترجمه فارسی این کتاب رو تهیه کردم .برای فرشته افسری از

- بیشتر
الاهه
۱۳۹۷/۰۶/۲۴

من ۹۰۰ تا صفحه خوندم تا الان. ترجمه اینقدر بد هست که نویسنده خودش اگه اینو بخونه سکته میکنه. و جدای از اون پر از سانسوره. واقعا داستان کتاب رو خراب کردن. اگه خواننده ی تیزی نباشی عمرا بتونی بیشتر

- بیشتر
ریسا
۱۳۹۹/۰۶/۲۸

من ترجمه دیگری از این کتاب رو خوندم و همزمان ترجمه انگلیسی کتاب رو هم خوندم چون کتاب پر از سانسوره و دقیقا جاهایی که باید به یه اتفاق پی برد سانسور شده ولی در کل این کتاب انقد با

- بیشتر
maryam azizi
۱۳۹۹/۰۵/۲۴

انقدری که سره اسم این کتاب ماجرا هست سره مسائل حساس سیاسی نیست😅 ولی از رو ظاهر و ترجمه تحت الفظی تصمیم نگیرید ... کتاب بر اساس آهنگی از گروه بیتلز هست اگه این شعر بخونید خواننده وارد اتاق دختر میشه

- بیشتر
هانا
۱۳۹۸/۰۴/۲۵

Norwegian Wood is a fake wood that was used to make cheap furniture. Lennon knew people who were using it in their homes and thought it would make a good title for song. There are not many lyrics in this song,

- بیشتر
Alivi
۱۴۰۱/۰۱/۱۲

درود به طرفداران موراکامی. اقا اگه از ممیزی ناراحتی به جای شکوه و گلایه و گریه زاری، ازش به عنوان یک انگیزه و بهانه استفاده کن. من خودم چون دوست داشتم کتاب ها رو بدون سانسور بخونم دلیل و انگیزه

- بیشتر
امين نصر
۱۳۹۷/۰۸/۱۳

اولا که کتاب فقط با سانسور زیاد قابل ترجمه و چاپ در ایرانه. ثانیا در مقایسه با ترجمه ی انگلیسی متوجه میشید آقای غبرایی لحن و مدل ادبیات موراکامی رو تغییر دادن. ثالثا آقای غبرایی آثار موراکامی رو گاهی بد

- بیشتر
vahid
۱۳۹۹/۰۴/۲۰

کتاب چوب نروژی سبک و متن خاص خود را دارد ریسمان نامرئی بین انتخاب مرگ یا زندگی، دوست داشته شدن و دوست داشتن! زندگی کردن یا مرده بودن! و سفر کردن و یا ماندن! و.. دستاویز نویسنده این کتاب است.

- بیشتر
hananeh
۱۳۹۷/۰۶/۰۷

جوگیر شدم کتابو خریدم، واقعا ترجمه تحمل ناپذیره! )): کاش یه کم منتظر نظرات می موندم

ناسارا
۱۳۹۹/۱۲/۰۴

داستان پسری است که شخصیتش عجیب من را یاد شخصیت اول ناطوردشت می انداخت. توی کتاب هم حتی بهش اشاره شده. و اما خود داستان درمورد احساسات نامطمئن ادمها در نوجوانی و اوایل جوانی است. ادمها در این سن با اینکه

- بیشتر
«جنتلمن بودن یعنی چه؟ چطور توضیحش می‌دهی؟» «جنتلمن کسی است که کاری را که دلش می‌خواهد نمی‌کند، بلکه کاری می‌کند که باید بکند.»
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
«مرگ با زندگی در تضاد نیست، بلکه قسمتی از سرشت زندگی است.»
bfz
هاروکی موراکامی در ۱۹۴۹ در توکیو به دنیا آمده
سیّد جواد
اگر فقط کتاب‌هایی را بخوانی که همه می‌خوانند، فکرت هم می‌شود مثل آن‌ها.
Mary gholami
دست‌ها را روی شانه‌هایم گذاشت و تو چشم‌هایم زل زد. در عمق مردمک‌هایش مایع سنگین سیاهی در طرح گرداب غریبی پیچ و تاب می‌خورد.
سیّد جواد
بی‌این‌که خبردار باشم، او در درونم حضور دائمی داشت.
ناسارا
«به حال خودت تأسف نخور. فقط عوضی‌ها این کار را می‌کنند.»
ناسارا
تنها چیزی که از چاه می‌دانستم عمق هولناکش بود. عمقش ناپیمودنی بود و تاریکی آن متراکم، انگار همهٔ تاریکی‌های جهان به حد نهایت جوشیده و به آن سرازیر شده باشد.
سیّد جواد
«بنابراین همین وقت این فکر به سرم زد که این‌ها یک مشت آدم متظاهرند. توی کله‌شان فقط این است که با این کلمات قلنبه سلنبه که بهشان می‌نازند دخترها را تحت تأثیر قرار بدهند. و وقتی فارغ‌التحصیل می‌شوند موها را کوتاه می‌کنند و دسته دسته می‌روند برای میتسوبیشی یا IBM یا بانک فوجی کار می‌کنند. با زن‌های خوشگلی که هرگز مارکس نخوانده‌اند ازدواج می‌کنند و صاحب بچه‌هایی می‌شوند با اسم‌های تازهٔ من‌درآوردی به حدی که حال آدم را به هم می‌زند. پس کدام مجموعهٔ آموزشی- صنعتی را در هم می‌شکنند؟ مرا به خنده نینداز! اعضای تازه هم همان‌قدر ناجور بودند. آن‌ها هم هیچی نمی‌فهمیدند، اما وانمود می‌کردند می‌فهمند و به من می‌خندیدند. بعد از جلسه به من می‌گفتند ‘خل نشو! مگر چه می‌شود که نفهمی؟ فقط با هرچی می‌گویند موافقت کن.’ آهای، واتانابه، چیزهایی دیدم که از این هم بیشتر کفرم را درآورد.
vahid
هواپیما که نشست، موسیقی ملایمی از بلندگوهای سقف پخش شد: برگردان ارکسترال دلنشین از «چوب نروژی» بیتل‌ها. این آهنگ همیشه تنم را به لرزه می‌انداخت، اما حالا تأثیرش چند برابر شده بود. در صندلی خم شدم و صورتم را لای دست‌ها گرفتم تا جمجمه‌ام نشکافد.
سیّد جواد
هواپیما به خروجی رسید. مردم بنا کردند به باز کردن کمربندها و برداشتن بار از کشوهای بالای سر
سیّد جواد
هیچ حقیقتی نمی‌تواند غمی را که در فقدان عزیزی احساس می‌کنیم برطرف کند. تنها کاری که از دستمان برمی‌آید، دیدن آن تا انتها و آموختن چیزی از آن است، اما چیزی که می‌آموزیم در رویارویی با غم بعدی که بی‌هشدار می‌آید کمکی به ما نخواهد کرد.
پویا پانا
اگر فقط کتاب‌هایی را بخوانی که همه می‌خوانند، فکرت هم می‌شود مثل آن‌ها. این دنیای آدم‌های هردمبیل است. آدم‌های درست و حسابی از این‌جور کارها خجالت می‌کشند.
پویا پانا
باران ملایم روزهای پی در پی گرد و غبار تابستانی را شسته بود و کوه‌ها از سبزهٔ سیر براقی پوشیده بود. نسیم اکتبر برگ‌های بلند علف‌ها را تاب می‌داد. کپه‌ابری به گنبد آبی یخزده‌ای آویخته بود.
سیّد جواد
۳۷ ساله بودم و کمربند ایمنی‌بسته که هواپیمای غول‌پیکر ۷۴۷ از میان انبوه ابرها به طرف فرودگاه هامبورگ سرازیر شد.
سیّد جواد
مرگ ضد زندگی نیست، بلکه قسمتی از آن است.
Tamim Nazari
یکی از مشکلات ما این است که نمی‌توانیم نواقص خود را بشناسیم و بپذیریم. درست مثل این‌که طرز راه رفتن هر کسی خاص اوست، طرز فکر، احساس و دیدن اشیا و امور هم از خصایص فردی هر کس است و هرچند بخواهی اصلاحشان کنی، یک‌شبه محال است و اگر سعی کنی به ضرب و زور آن را در یک موضوع بگنجانی، یک جای دیگر خراب و مضحک می‌شود.
پویا پانا
راهی وجود نداشت که حقیقت را به آن‌ها بگویم، لازم به توضیح هم نبود، بنابراین گذاشتم هر جور دوست دارند فکر کنند.
پویا پانا
آدم‌هایی هستند که می‌توانند درِ قلبشان را باز کنند و آدم‌هایی که نمی‌توانند. تو از آن‌هایی هستی که می‌توانند. یا دقیق‌تر بگویم، اگر بخواهی می‌توانی.» «وقتی کسی درِ قلبش را وا کند، چه می‌شود؟» رئیکو که سیگار از لب‌هایش آویزان بود، دست‌هایش را روی میز به هم چفت کرد. گفت: «بیشتر به دست می‌آورند.»
راضیه حفیظی
«وقتی غریبه‌ای، مردم غریبند.»
bfz

حجم

۴۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۴۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان