
کتاب چهار فصل در ژاپن
معرفی کتاب چهار فصل در ژاپن
کتاب چهار فصل در ژاپن نوشته نیک بردلی و با ترجمه ثمین سلاجقه، روایتی چندلایه از زندگی شخصیتهایی است که هرکدام در گوشهای از ژاپن معاصر با دغدغهها، امیدها و تردیدهای خود دستوپنجه نرم میکنند. این اثر با نگاهی موشکافانه به روابط انسانی، مهاجرت، هویت و معنای تعلق، داستانهایی را در بستر تغییر فصلها و مناظر ژاپن روایت میکند. نشر دانشآفرین آن را منتشر کرده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب چهار فصل در ژاپن
کتاب چهار فصل در ژاپن با قلم نیک بردلی، مجموعهای از روایتهای بههمپیوسته را در دل ژاپن امروزی ترسیم کرده است. داستانها در چهار فصل سال جریان دارند و هر فصل با تمرکز بر شخصیتهایی متفاوت، تصویری از زندگی روزمره، دغدغههای فردی و روابط میانفردی ارائه میدهد. بردلی با جزئینگری به فرهنگ ژاپنی، مهاجرت، بحرانهای هویتی و چالشهای ارتباطی میپردازد. شخصیتها از مهاجران غربی گرفته تا ژاپنیهای بومی، هرکدام با مسائل خاص خود روبهرو هستند؛ از اضطرابهای شغلی و خانوادگی تا جستوجوی معنا و تعلق. ساختار کتاب به گونهای است که هر فصل، هم مستقل و هم در ارتباط با دیگر بخشها عمل میکند و در نهایت، تصویری چندوجهی از جامعه و انسان معاصر ژاپنی ارائه میدهد. نویسنده با بهرهگیری از جزئیات فرهنگی و اجتماعی، فضایی ملموس و زنده خلق کرده است که خواننده را به دل زندگی شخصیتها میبرد.
خلاصه داستان چهار فصل در ژاپن
کتاب چهار فصل در ژاپن با روایت زندگی فلو، مترجم ادبی ساکن توکیو آغاز میشود؛ زنی که میان دغدغههای شغلی، روابط دوستانه و بحرانهای هویتی سرگردان است. او پس از انتشار نخستین کتاب ترجمهشدهاش، با احساس پوچی و اضطراب مواجه میشود و درگیر نقدهای تند و ناامیدکننده مخاطبان قرار میگیرد. رابطه نزدیک او با یوکی، دوست و همخانهاش، در آستانه جدایی قرار دارد؛ یوکی تصمیم دارد به نیویورک مهاجرت کند و فلو میان ماندن یا رفتن مردد است. در همین حال، فلو با کتابی گمشده در قطار روبهرو میشود که به نوعی نماد جستوجوی هویت و معنای زندگی برای اوست. در بخشهای دیگر، داستان به زندگی آیاکو، زن سالخوردهای در شهر کوچک اونومیچی، میپردازد که کافهای را اداره میکند و با خاطرات از دستدادن همسر و پسرش، و نگرانی برای آینده نوهاش روزگار میگذراند. آیاکو با مشتریان محلی و گردشگران، و همچنین با گربههای خیابانی، ارتباطی صمیمی دارد و زندگیاش در تکرار روزمرگی و مراقبت از دیگران معنا مییابد. در فصل بعد، کیو، نوجوانی از توکیو، پس از شکست در ورود به دانشگاه، به اجبار مادرش راهی شهر مادربزرگ میشود. او با احساس شکست، اضطراب و فاصله از مادر، سفری درونی و بیرونی را آغاز میکند. دفترچه طراحی و قورباغه چوبی یادگار پدر، همراهان همیشگی او در این سفر هستند و نمادهایی از پیوند با گذشته و امید به آینده به شمار میروند. کتاب با روایتهای موازی و گاه تلاقییافته، تصویری از جستوجوی معنا، تعلق و هویت در بستر تغییر فصلها و مناظر ژاپن ارائه میدهد. دغدغههای مهاجرت، پیری، تنهایی، فشارهای اجتماعی و امید به تغییر، در لایههای مختلف داستانها بازتاب یافتهاند.
چرا باید کتاب چهار فصل در ژاپن را بخوانیم؟
چهار فصل در ژاپن با نگاهی دقیق و انسانی به زندگی شخصیتهایی میپردازد که هرکدام درگیر بحرانهای شخصی و اجتماعیاند. این کتاب با روایتهای چندصدایی و فضاسازی ملموس، امکان همذاتپنداری با دغدغههای مهاجرت، هویت، روابط خانوادگی و فشارهای اجتماعی را فراهم میکند. جزئیات فرهنگی ژاپن، از آیینهای روزمره تا مناسبتهای فصلی، در متن تنیده شده و تجربهای متفاوت از ادبیات معاصر شرق آسیا ارائه میدهد. خواندن این اثر فرصتی است برای آشنایی با لایههای پنهان زندگی در ژاپن امروز و تماشای فرازونشیبهای عاطفی و فکری شخصیتهایی که در جستوجوی معنا و تعلقاند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان به ادبیات معاصر، کسانی که دغدغه مهاجرت، هویت، تنهایی یا روابط خانوادگی دارند، و همچنین دوستداران فرهنگ و جامعه ژاپن پیشنهاد میشود. دانشجویان و پژوهشگران مطالعات فرهنگی و اجتماعی نیز میتوانند از فضای چندلایه و روایتهای انسانی آن بهرهمند شوند.
بخشی از کتاب چهار فصل در ژاپن
«خب این روزا حال و احوالت چطوره، فلو چان؟» کیوکو نوشیدنیاش را هورت کشید و لیوان را روی میز کنار ظرف سویای بخارپز شده گذاشت. ماکوتو خاکستر سیگارش را توی بشقاب استخوانهای مرغ خالی کرد، سیگار را دوباره در دهان گذاشت و گفت: «آره، چه خبر؟ انگار این روزا خیلی روبهراه نیستی.» فلو لیوان چای اولانگش را در دست گرفت و خندهای مصنوعی کرد. «روبهراه نیستم؟ نه بابا. خوبم!» کیوکو، ماکوتو و فلو بلافاصله بعد از کار، در یکی از کافههای شینجوکو که به نوشیدنیهای وارداتیاش معروف بود، جمع شده و دور میزی کمارتفاع نشسته بودند. فلو در ابتدا دعوت را قبول نکرده بود. به بقیه گفته بود که هم خسته است و هم دوست ندارد کم سنوسالترین فرد بین جمعیت تماشاگران شکوفههای گیلاس باشد. آن روزها اوج فصل هانامی بود. اما کیوکو بازوی فلو را گرفته و تا محل کار همراهیاش کرده بود؛ دقیقاً مثل یک نگهبان که وظیفهاش دور کردن مزاحمان است. کیوکو اصلاً به نارضایتی فلو توجهی نکرده و گفته بود: «تو با ما میای. چه دلت بخواد چه نخواد.» حالا که آمده بود اعتراف میکرد بودن در جایی به غیر از محلکار، خانه یا پشت لپ تاپ توی کافه محله خودش، حس خوبی دارد. طی چند ماه گذشته وقتش را فقط در این سه مکان سپری کرده بود. پیشنهاد اول کیوکو و ماکوتو رفتن به پارک ونو و نشستن زیر شکوفهها بود اما فلو شروع کرد به ساز مخالف زدن. به نظر او مردم در مقایسه با برگهای پاییزی بیش از حد به ساکورا توجه میکنند. در همین حین کیوکو حرف او را قطع کرد و پیشنهاد داد که به جای پارک، به کافه موردعلاقهشان بروند. آن کافه کوچک به سبک ژاپنی، با کفپوشهایی از جنس حصیر نی و میزهای کمارتفاع چوبی ساده تزئین شده بود. امشب تعداد مشتریهای کافه کمتر از همیشه بود؛ با این حال فضا پر شده بود از دود سیگار ماکوتو.»
حجم
۸۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۸۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
