بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنجره‌ی چوبی | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنجره‌ی چوبی

بریده‌هایی از کتاب پنجره‌ی چوبی

نویسنده:فهیمه پرورش
امتیاز:
۴.۴از ۲۵۸ رأی
۴٫۴
(۲۵۸)
هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه.
Emma
- کسی با هاتونه؟ - خدا همیشه با بنده هاشه...
نَعنا🌿
این جا یه طبیبی هست که اگه زیر پرونده ات رو امضا نکنه، دکترای دیگه هیچ کاری نمی تونن بکنن.
_.kowsar._
- اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
• Khavari •
دل آرام گیرد به یاد خدا
n re
- می خوام کالسکه بابا را هل بدهم. و او با صبر و حوصلۀ تمام نشدنی اش می خندید و می گفت: - هل بده بابا جون... من که نبودم کالسکۀ تو رو هل بدم، تو مال منو هل بده.
سلما
اشک توی چشمانم حلقه زد. دلش نرم شد. کمی جلو آمد، دستم را گرفت و با دست دیگرش آن را نوازش کرد. بعد آن را محکم میان دو دستش گرفت. گرمای دست هایش آرام آرام تا قلبم نفوذ کرد و آن را لرزاند.
💜ghazal💜
وقتی که نگاه تو به من دوخته شد دل شعله به سر چو شمع افروخته شد لختی به تماشای تو بنشستم و آه در لحظه تمام عمر من سوخته شد
Z.M
هرکس مسؤل رفتار خودشه. فقط آدم های ضعیف همیشه خودشونو تبرئه می کنن و دیگران رو مقصر اشتباهاتشون می دونن.
نَعنا🌿
«این جا را دوست دارم. این خطه از زمین را دوست دارم؛ چون ثواب بردن این جا دم دست است، چون گناه نکردن این جا خیلی آسان است، چون توبه کردن این جا جزء روزمره هاست. انگار شیطان هم جرئت آمدن پشت این خاک ریزها را ندارد.»
یلدا
آیا ندیده ای که مرا تاب می برد در چشمۀ دو چشم تو گرداب می برد؟ آیا شنیده ای که به سیلاب عشق تو هر لحظه قطعه ای ز مرا آب می برد؟
Z.M
- خیلی بی وفایی... منو تا این جا دنبال خودت کشوندی... بعد گذاشتی رفتی؟... نگفتی بدون تو چه طوری برگردم و توی چشای علی نگاه کنم؟... اگه می خواستی بری، همون جا تو ایران که بودیم می رفتی!... چه اصراری بود منو بکشونی توی غربت؟... غیرتت بر می داره دلاور؟... کجاست اون قلب مهربونت که گفتی برای من می زنه؟... چرا دیگه نمی زنه؟...
سلما
... خدایا آخه از دست کی بنالیم؟ آخه اینا اگه دلشون برای ما می سوخت که صدام رو پروار نمی کردن بندازن به جون ما...
𝐬𝐚𝐫𝐚𝐡
با آرامش لبخندی زد و گفت: - چند ساعته تو نوبت نشستم. توی اتاق انتظارش... ولی یه مریض هایی میان این جا که من روم نمی شه بگم مریضم. دلم می خواد نوبتم رو بدم به اونا.
𝐬𝐚𝐫𝐚𝐡
- ولی شما که این کار رو نکرده بودین. خودتون رو قصاص قبل از جنایت کردین؟ - اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
javad
«تویی که نمی شناختمت!»
javad
وطن مثل مادر آدمه. هر چه قدر هم که مریض حال و از پا افتاده باشه، بازم برات عزیزه!
Parisa
«تویی که نمی شناختمت!»
hana
بودین. راستشو بگو شهید شده؟ جون یه دونه بچه ات... قول می دم صبوری کنم. - نه به خدا... مجروحه... تو بیمارستانه، ولی... - ولی چی؟ - این دفعه... - این دفعه چی؟... چرا حرف نمی زنی؟... دست و پاش قطع شده؟ با حرکت سر انگار می گفت بیشتر از این ها... دیگر توانم ازدست رفته بود. همان جا کنار دیوار روی زمین نشستم و برای لحظه ای توی دلم آرزو کردم کاش زودتر شهید می شد... مُردم از بس دلشورۀ آمدن و نیامدنش را کشیدم.
سلما
- هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
میم.قاف
بدون توجه به موضوعی که او داشت با آب و تاب از آن صحبت می کرد گفتم: - من به خاطر شما روسری سرم کردم، ولی شما اصلاً به من نگاه نمی کنین! - یکّه خورد. صحبتش نیمه کاره ماند. سرش را بلند کرد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: - من از شما خواستم روسری سر کنین؟ - من... من فکر کردم شما این طوری خوشحال می شین! - خوشحالی من چه اهمیتی داره! شما باید کسی رو خوشحال کنین که این کار رو ازتون خواسته.
میم.قاف
- خیلی فعال شدی! هر شب هم که بالا پشت بوم ارکستر سمفونیک اجرا می کنین! با افتخار جواب دادم: - لااقل مثل بعضی ها فالش نمی خونیم. هم صدا با گروه اجرا می کنیم. خواستم بروم که از پشت سر، رو سری ام را کشید دیگر این جسارتش برایم غیر قابل تحمل بود. با آرامش روسری ام را دوباره سرم کردم و به طرفش برگشتم. سیلی محکمی توی صورتش خواباندم و در حالی که چشمانش از حدقه بیرون زده بود گفتم: - سال گرد کشف حجاب چند روز پیش بود. در ضمن یادت باشه اون ملعونی که چادر از سرزن ها می کشید، الآن سینۀ قبرستونه. مواظب رفتارت باش!
میم.قاف
- هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟
MAHDI
«این جا را دوست دارم. این خطه از زمین را دوست دارم؛ چون ثواب بردن این جا دم دست است، چون گناه نکردن این جا خیلی آسان است، چون توبه کردن این جا جزء روزمره هاست. انگار شیطان هم جرئت آمدن پشت این خاک ریزها را ندارد.»
Shadi M
- بستگی داره برای چی اومده باشین! برای پس گرفتن دلتون یا... - نه... اون که اصلاً قابل شما رو نداره، فعلاً دنبال کار می گردم.
کاربر ۱۴۱۳۱۱۶ zahra
هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
alone
آیا ندیده ای که مرا تاب می برد در چشمۀ دو چشم تو گرداب می برد؟ ‫آیا شنیده ای که به سیلاب عشق تو هر لحظه قطعه ای ز مرا آب می برد؟
معصومه🧕🏻
شعارهای مختلفی می داد. راجع به آزادی خلق
فآطمه
وطن مثل مادر آدمه. هر چه قدر هم که مریض حال و از پا افتاده باشه، بازم برات عزیزه!
Parinaz
دل آرام گیرد به یاد خدا
saqqa

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان