
کتاب کجا می برند درختان مرده را
معرفی کتاب کجا می برند درختان مرده را
معرفی کتاب کجا می برند درختان مرده را
کتاب الکترونیکی «کجا میبرند درختان مرده را» (داستان ایرانی؛ ۷۰، رمان؛ ۳۶) نوشتهٔ «عاطفه طیه» و منتشرشده توسط گروه انتشاراتی ققنوس، روایتی از زندگی زنی به نام «آرام» است که در بستر خاطرات، روابط خانوادگی و دغدغههای زنانهاش، به بازخوانی گذشته و اکنون خود میپردازد. این رمان در دستهبندی داستانهای اجتماعی و خانوادگی قرار میگیرد و با نگاهی موشکافانه به نقش زنان، مادران و مناسبات خانوادگی در جامعه ایرانی میپردازد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب کجا می برند درختان مرده را
«کجا میبرند درختان مرده را» در فضایی آشنا و ملموس، زندگی زنی را روایت میکند که میان گذشته و حال، خاطرات کودکی، روابط خانوادگی و نقشهای تحمیلی جامعه، در جستوجوی هویت و معنای زندگی است. این رمان در دورهای معاصر نوشته شده و دغدغههای زنان ایرانی را در بستر خانواده، ازدواج، مادری و پیری والدین به تصویر میکشد. نویسنده با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره، روابط پیچیده میان اعضای خانواده و تأثیرات متقابل نسلها، تصویری از جامعهای ارائه میدهد که در آن سنت و مدرنیته، امید و ناامیدی، عشق و سرخوردگی در هم تنیدهاند. روایت کتاب از زبان اولشخص است و با نگاهی انتقادی و گاه تلخ، به مسائلی چون ازدواج اجباری، نقشهای جنسیتی، پیری و مرگ والدین و خاطرات جمعی میپردازد. فضای داستان، خانههای قدیمی، کوچهها و محلههای تهران را به عنوان پسزمینهای برای روایت زندگی شخصیتها انتخاب میکند و با جزئینگری، حس نوستالژی و دلتنگی را به خواننده منتقل میکند.
خلاصه کتاب کجا می برند درختان مرده را
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با بازگشت «افسون» به خانه مادرش آغاز میشود و به تدریج، راوی یعنی «آرام» در خاطرات کودکی، نوجوانی و بزرگسالی خود غرق میشود. او از رابطهاش با مادر، برادران، دوستان و همسایهها میگوید و تصویری از زندگی زنانه در جامعهای سنتی و مردسالار ارائه میدهد. آرام در کودکی با مادرش و دوستانی چون «نازنین» و «هومن» روزگار میگذراند و با مرگ پدر، بار مسئولیت خانواده بر دوش مادر میافتد. روایت، به تدریج به ازدواج ناخواسته آرام با «شادمهر» و جدایی عاطفی او از عشق کودکیاش، هومن، میرسد. در ادامه، بیماری و پیری مادر، مراقبت از او و مواجهه با مرگ، بخش مهمی از دغدغههای آرام را شکل میدهد. روابط پیچیده با اعضای خانواده، حسرتها، ناکامیها و خاطرات تلخ و شیرین، در بستر روایت جاری است. آرام در میان نقشهای تحمیلی، تلاش میکند معنایی برای زندگی و هویت خود بیابد و با خاطرات و فقدانها کنار بیاید. داستان با مرگ مادر و مواجهه آرام با تنهایی و خاطرات، به نقطهای میرسد که گذشته و حال در هم میآمیزند و پرسشهایی درباره معنای زندگی، عشق و ریشههای هویت باقی میماند.
چرا باید کتاب کجا می برند درختان مرده را را خواند؟
این رمان با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، روابط خانوادگی و دغدغههای زنان، تصویری صادقانه و بیپرده از تجربه زیسته زنان ایرانی ارائه میدهد. روایت کتاب، همزمان تلخ و شیرین است و با نگاهی انتقادی به سنتها، نقشهای جنسیتی و مناسبات خانوادگی، خواننده را به تأمل درباره هویت، خاطره و معنای زندگی دعوت میکند. برای کسانی که به داستانهای اجتماعی و خانوادگی علاقه دارند و میخواهند با لایههای پنهان زندگی زنان در جامعه ایرانی آشنا شوند، این کتاب فرصتی برای همدلی و بازاندیشی فراهم میکند.
خواندن کتاب کجا می برند درختان مرده را را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی، خانوادگی و دغدغهمند درباره زنان، مناسبات خانوادگی و هویت فردی مناسب است. همچنین برای کسانی که با موضوعاتی چون پیری والدین، مرگ، خاطره و نقشهای تحمیلی در خانواده درگیرند، میتواند همدلی و شناخت بیشتری ایجاد کند.
بخشی از کتاب کجا می برند درختان مرده را
«صبح شده بود و هنوز بوی گل پژمرده میآمد. تمام شب بوی نان سنگک و خاک باران خورده و گل پژمرده میآمد. زیبا خانم بیخود گفته بود بالای سرش پنکه روشن کنیم. اتاق سرد شده بود. مادر سرمایی بود. سردش میشد. از سرما بدش میآمد. جایی خواندم: «مرگ حقیقت جهان است. تا آنجا که توانستهام، با او عادلانه جنگیدهام... با او رقصیدهام، گلبارانش کردهام، این سو و آن سو کشاندهامش، غلغلکش دادهام...» اما نه! جنگِ مرگ با زندگی، جنگِ مرگ با آدمیزاد جنگی برابر نیست. عادلانه نیست. درست نیست. انسان کوچک است، لطیف است، من نمیتوانم! روی تختخواب فلزی پر سر و صدایم دراز میکشم. یک دستم رامیگذارم زیر سرم و یک پایم را میاندازم روی پای دیگرم. درست مثل دایی قاسم. دایی قاسم به گل قرمز روی پرده خیره میشد و من به دستهای مادر. به دستهایش که گاهی گرم بودند و سفید، و گاهی سرد بودند و کبود و خشکیده. مثل روزهای آخر که پر شده بودند از رگهای برجسته آبیرنگ. کنار پنجره میایستم و صورتش را میبینم که گاهی صاف بود و پرفروغ، و گاهی تاریک بود و فکش میلرزید.»
حجم
۱۵۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱۵۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه