کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ...
معرفی کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ...
کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ... اثر میثم هزارجریبی داستانی طنز از زندگی یک کارمند ساده است که به مبارزه با تجملگرایی برخاسته است.
دربارهی کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ...
کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ... داستانی طنز از زندگی یک کارمند ساده، سختکوش و البته خانوادهدوست به نام موسی جمالی است. داستانهایی که او پشتسر میگذارد، هم نگاهی به وضعیت اقتصادی این قشر جامعه دارد و هم ماجراهای طنزی را میسازد. میثم هزارجریبی در کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ... ، چالشهای پیش روی یک مرد ایرانی را به تصویر میکشد که مبارزهی یک جانبهای را با تجملگرایی آغاز میکند
کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای طنز لذت میبرید، شما را به خواندن کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ... دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب تلویزیون ما ال ای دی نیست ...
همونجا روی مبل قدیمی خونهمون که جهیزیهی معصومه بود و خیلی به اثاثیههاش علاقه داشت ولو شدم. توی اون نور کم، چشمم به کنترل تلویزیون روی میز عسلی افتاد و دنیای پر زرق و برق رسانه منو به سمت خودش کشوند. با قدرت زیادی خودم رو جابهجا کردم و کنترل رو برداشتم و شروع کردم به جلو و عقب کردن کانالها. شاید اینجوری کمی از عصبانیتم کم میشد یا شاید تشنگیم رو فراموش میکردم. بعد از چند دقیقه تماشای بیهدف بعضی از برنامههای خستهکننده، روی اخبار ساعت نوزده شبکه یک متوقف شدم و بدون هیچ انگیزهای فقط صدای گوینده رو میشنیدم .گویندهی خبر با ذوق و شوق خاصی داشت میگفت: «نسل جدید تلویزیونهای پیشرفته در راه است...» که همین موقع برق رفت.
غرق در همین افکار بودم که ناگهان یه برخورد، به دقایق پر تلاطمم پایان داد. درد زیادی توی هر دو پام حس میکردم. صدای شکستن شیشه و افتادن چیزی رو شنیدم، اما از دردی که تو پاهام بود کمتر اذیتم میکرد. مطمئن بودم که پاهام به چیز بزرگی برخورد کرد. من با تمام عظمتم روی وسایل خونه فرود اومده بودم. شاید به میزی خورده باشم و شاید هم نه. انگار چیزای زیادی به زمین خورده باشه و متلاشی شده باشه. همه جا تاریک بود. هنوز صدای کوبیدن در ادامه داشت. مطمئن شدم که معصومه پشت در مونده. نه برق میومد و نه من توان باز کردن در رو براش داشتم. دلم برای کسی که پشت در مونده بود بیشتر سوخت. برام مهم نبود که داخل چه اتفاقی افتاده. با این فکرها به راهم ادامه دادم. اگرچه صدای خرد شدن چیزی زیر پاهام مثل خشخش برگهای پاییزی هرزگاهی منو میترسوند اما سعی میکردم با خونسردی بیشتری خودم رو به حیاط برسونم.
هم زمان با باز کردن درِ حیاط، برق هم اومد.
حجم
۹۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۹۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
بیش از چند بار نسخه ی چاپی اش را خوانده ام.بسیار دلنشین وصمیمی است.متن روان و توصیف جزییات باعث میشود تمام کتاب را مثل یک فیلم کوتاه در ذهن خود مجسمکنید
عالی..جذاب.باور پذیر
عالی بود