
کتاب بیکمبو
معرفی کتاب بیکمبو
کتاب بیکمبو نوشتهٔ مولود سوزنگران توسط نشر صاد منتشر شده است. این کتاب رمانی فارسی است که اولینبار در سال ۱۴۰۴ منتشر شده است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب بیکمبو
کتاب بیکمبو به زندگی انسانهایی میپردازد که جنگ، آنها را به مسیرهایی ناخواسته کشانده است؛ برخی را به اجبار مسلح کرده و برخی دیگر را خاموش در حاشیهها باقی گذاشته است. این کتاب داستان عشقهایی است که در میان آوار جنگ متولد شدند، گاه به نفرت بدل شدند و گاه به سکوتی تلخ. نویسنده در کتاب بیکمبو به تقابل خیر و شر در درون انسان میپردازد و نشان میدهد که آدمی ترکیبی از خوبیها و بدیهاست؛ گناهکار اما درعینحال مستعد بیگناهی. این کتاب در ۲۲ فصل نگاشته شده است.
خلاصه کتاب بیکمبو
کتاب بیکمبو روایتگر زندگی افرادی است که در بستر جنگ و ویرانی، با چالشها و انتخابهای دشواری روبرو میشوند. داستانهای عشق و نفرت در این کتاب در هم تنیده شده و به پیچیدگیهای وجود انسان در شرایط بحرانی میپردازد. این اثر، تصویری واقعگرایانه از تأثیرات جنگ بر روح و روان آدمی ارائه میدهد و به کاوش در مفهوم خیر و شر در ذات انسان میپردازد.
چرا باید کتاب بیکمبو را بخوانیم؟
کتاب بیکمبو اثری است که به خوبی پیامدهای جنگ بر زندگی انسانها و پیچیدگیهای اخلاقی و عاطفی ناشی از آن را به تصویر میکشد. این کتاب با روایتهای قدرتمند خود، خواننده را به درک بهتر ماهیت انسان و تقابلهای درونی او دعوت میکند و میتواند تجربهای متفاوت و الهامبخش از مطالعه باشد.
خواندن کتاب بیکمبو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران، رمانهای با مضامین اجتماعی و روانشناختی و همچنین کسانی که به دنبال آثاری با رویکردی واقعگرایانه به تأثیرات جنگ بر زندگی انسانها هستند، پیشنهاد میشود.
درباره مولود سوزنگران
مولود سوزنگران، متولد سال ۱۳۶۴، نویسندهٔ کتاب «بیکمبو» است. پیش از این، کتاب «عیدی موتورچی» از او منتشر شده بود که مورد توجه منتقدان قرار گرفته بود.
بخشی از کتاب بیکمبو
«با خودش فکر کرد اگر الان آنجا بود میگفت، من اصلاً این کارها را دوست ندارم این مدل را هم دوست دارم چون مدل خاصی نیست. چند رج که بافت به جاهایی که منصوره بافته بود؛ نرم دست کشید. چشمهایش را بست و دستهای سبزه تندش را تصور کرد. همیشه با خودش فکر کرده بود که اگر دستهایش سفیدتر بودند بیشتر خوشش میآمد اما هر بار یادش آمد که اگر آن دستها سیاه هم بودند باز هم دوستشان داشت. آنها دستهای منصوره بودند، به او خدمت میکردند. هر چیزی که منصوره را خوشحال میکرد عبد دوستش داشت. حتی وقتی که میدانست، عثمان آدم خوبی نیست باز هم از اینکه با او میخندید یک طرف دلش راضی بود به خودش میگفت دلت را گل بگیر تو با این بدنِ بی پا چه ادعاها داری؟ اینکه یک روزی بخواهد به منصوره بگوید جوانی و تازگیاش را فدای او بکند و سرش را کنارش بگذارد؛ برایش غیرممکن بود. میدانست، که هرگز نمیتواند به او بگوید که چه احساسی دلش را شخم میزند. میدانست برایش مثل روز روشن بود که نفر بعدی که بیاید دوباره او را از یاد میبرد که ته دلش هم به او حق میداد. دیگر دلش نمیخواست مرد نااهلی دستش را بگیرد و از جلوی خانهاش رد بشوند. دور گرفته بود و تندوتند گرهها را روی هم میزد؛ کاموا را دور انگشتش سفت پیچانده بود. بیحرکت ماند. شال را به صورتش چسباند و از ته دل بو کشید. دنبال بوی گردنش بود. بوی گردنی که در آینده قرار بود دورش پیچیده شود. دلش نمیخواست کسی بداند رنجی را که در دل دارد چهقدر برایش محبوب است.
قرارشان با منصوره غروب بود. باید میرفتند پیش رافع تا باقی قصه را برایشان بگوید بلکه بفهمند چرا دایهاش باید با پسر محبوبش قهر کند و سالها بیحضور او زندگی کند. بافتنی را هر چه که بافت کناری گذاشت. از باشگاه که آمد؛ رفت زیر دوش و ریشش را چپ تراش کرد. عطر تلخی پاشید روی صورتش. دست روغنیاش را برد لای موهای بلند و چند بار بالا و پایینشان کرد. فکرهای تکراری جلوی آینه اگر پا داشت با این موهای خوش حالت چه مردی میشد. صدای پای منصوره از روی بام آمد. عبد تند از اتاق خودش را سُر داد و از ویلچر کشید بالا. از وقتی باشگاه را شروع کرده بود بالا کشیدن از ویلچر را با قدرت بیشتری انجام میداد. منصوره غمگین و رنگ زرد به عبد که تروتازه آماده روی ویلچر نشسته بود نگاه کرد.»
حجم
۱۳۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۳۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب فوق العاده خوبی بود. هم در روایت و هم در فرم اجرا موفق عمل کرد. از نثر قوی و قابل تاملی هم برخوردار بود. امیدوارم رمانهای بیشتری از این نویسنده بخوانم