
کتاب ماجرای عجیب در بغداد
معرفی کتاب ماجرای عجیب در بغداد
کتاب ماجرای عجیب در بغداد نوشتهٔ «سید سعید هاشمی» و منتشرشده توسط بهنشر، داستانی تاریخی و تخیلی دربارهٔ زندگی و ماجراهای «بهلول» است. این اثر با زبانی داستانی و روایتی جذاب، زندگی یکی از شخصیتهای مشهور تاریخ اسلام را برای نوجوانان بازآفرینی میکند و به وقایع و شخصیتهای دوران عباسیان میپردازد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ماجرای عجیب در بغداد
کتاب «ماجرای عجیب در بغداد» (روایتی داستانی از زندگی بهلول عاقل برای نوجوانان) با محوریت شخصیت «بهلول» که در تاریخ اسلام بهعنوان فردی عاقل و درعینحال بهظاهر دیوانه شناخته میشود، روایت میشود. داستان در فضای بغداد دوران خلافت عباسیان شکل میگیرد و به ماجراهایی میپردازد که بهلول در مواجهه با خلیفه، درباریان و مردم کوچه و بازار تجربه میکند. نویسنده با بهرهگیری از منابع تاریخی و روایات شفاهی تلاش کرده است تصویری زنده و ملموس از زندگی اجتماعی، سیاسی و مذهبی آن دوران ارائه دهد. «سید سعید هاشمی» با نگاهی به روابط قدرت، دغدغههای شیعیان و چالشهای فکری و اعتقادی جامعهٔ آن زمان، ماجراهای بهلول را بهانهای برای طرح پرسشهای عمیقتر دربارهٔ عقل، دیوانگی، عدالت و حقیقت قرار داده است. فضای داستان پر از شخصیتهای تاریخی و خیالی است که هرکدام نقشی در پیشبرد روایت دارند. این اثر با رویکردی داستانی، نوجوانان را با بخشی از تاریخ و فرهنگ اسلامی آشنا میکند و طنز و انتقاد اجتماعی را در دل روایت جای میدهد.
خلاصه کتاب ماجرای عجیب در بغداد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با ماجرای عجیب دیوانهشدن «ابووهب» (بهلول) آغاز میشود؛ دانشمندی که ناگهان رفتارهای غیرعادی از خود نشان میدهد و مردم بغداد را شگفتزده میکند. در پس این ظاهر دیوانگی، ماجراهایی سیاسی و مذهبی نهفته است. خلیفهٔ عباسی قصد دارد با انتصاب ابووهب به منصب قضاوت، او را وارد بازی قدرت کند و از نفوذش میان شیعیان بهره ببرد، اما ابووهب با زیرکی و تظاهر به جنون، از پذیرش این منصب سر باز میزند و با رفتارهای طنزآمیز و کنایهدار، هم خلیفه و هم اطرافیانش را به چالش میکشد. روایت، ماجراهای بهلول را در کوچه و بازار، دربار و میان مردم دنبال میکند؛ جایی که او با کودکان فقیر، درباریان و حتی خود خلیفه وارد گفتوگو و جدل میشود. در خلال داستان، بهلول با رفتارهای بهظاهر دیوانهوار، حقیقتهای تلخ و شیرین جامعه را آشکار میکند و با زبان طنز، نقدهای تندی به قدرت، ریاکاری و بیعدالتی وارد میسازد. داستان تا جایی پیش میرود که بهلول با هوشمندی، هم جان خود را حفظ میکند و هم پیامهای عمیقی دربارهٔ آزادی، عدالت و انسانیت به مخاطب منتقل میکند.
چرا باید کتاب ماجرای عجیب در بغداد را خواند؟
این کتاب با روایت داستانیاش، زندگی یکی از چهرههای پررمزوراز تاریخ اسلام را بازآفرینی میکند و مخاطب را به دل بغداد دوران عباسیان میبرد. از خلال ماجراهای بهلول میتوان با فضای اجتماعی، سیاسی و مذهبی آن عصر آشنا شد و درعینحال، طنز و انتقاد اجتماعی را در قالب داستان تجربه کرد. اثر حاضر فرصتی برای اندیشیدن به مفاهیمی چون عقل و جنون، قدرت و عدالت و نقش فرد در برابر ساختارهای قدرت فراهم میآورد.
خواندن کتاب ماجرای عجیب در بغداد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای نوجوانان علاقهمند به داستانهای تاریخی، کسانی که دوست دارند با شخصیتهای تأثیرگذار تاریخ اسلام آشنا شوند و افرادی که به روایتهای طنزآمیز و انتقادی از قدرت و جامعه علاقه دارند، مناسب است؛ همچنین برای کسانی که دغدغهٔ عدالت، آزادی و حقیقت دارند.
بخشی از کتاب ماجرای عجیب در بغداد
«هوا تاریک بود. خلیفه در تالار قدم میزد. صدای قدمها و تقتق عصایش در تالار میپیچید. هیچکس در تالار نبود. به مسرور گفته بود همهٔ نگهبانها را از تالار بیرون کند و برود سِندیبنشاهِک را به دارالخلافه بیاورد و بعد خودش پشت در تالار منتظر بماند. دل توی دل خلیفه نبود. احساس میکرد که پاهایش میلرزد. وقتی قدم برمیداشت، احساس میکرد الان است که به زمین بیفتد. قلبش محکم میتپید و نفسش تنگ شده بود. یکی از مشعلهای تالار خاموش شده بود و تالار کمی تاریکتر از همیشه بود. در چنین وقتهایی، خلیفه به مشعلچی دستور میداد که زود مشعل را روشن کند. از تیرگی دلش میگرفت. اما الان نمیخواست کسی پا به تالار بگذارد. ساعتی بعد، درِ تالار باز شد و سندیبنشاهک پا به تالار گذاشت. همیشه نگهبان ورود دیگران را خبر میداد. سندی تعجب کرد که چرا نگهبانی نیست که ورود او را اطلاع دهد و چرا مسرور که همیشه در حضور خلیفه بود، حالا بیرون ماند و سندی را بهتنهایی به داخل راهنمایی کرد. سندی با تعجب به اطراف تالار خلوت و بیسروصدا و تاریک نگاهی انداخت و بعد آرام تعظیم کرد. کمی ترسیده بود. خلیفه ایستاد. صدای تقتق عصا خوابید.
ـ سِندی با پسرعموی من چه کردی؟
سِندی با تعجب به خلیفه نگاه کرد. چهرهٔ خلیفه درهم و آشفته بود. با تعجب گفت: «پسرعمویتان؟»
خلیفه با بداخلاقی گفت: «منظورم موسیبنجعفر است. شنیدهام او را در سرداب خانهات زندانی کردهای.»
سندی تازه منظور خلیفه را فهمید. لبخندی زد و گفت: «آه... بله قربان! چند ماهیست که در سرداب خانهٔ من زندانیست. او را به غلوزنجیر بستهام. هر روز او را شلاق میزنم و عرصه را بر او تنگ کردهام.»
ـ آیا چیزی هم گفته؟ اعترافی کرده؟
سندی با لبولوچهٔ آویزان گفت: «نه قربانت شوم! خیلی سرسخت و سمج است. هیچ اعترافی نکرده. هرچه او را میزنم، ساکت نگاهم میکند. معمولاً زیرلب آیهٔ قرآن میخواند یا ذکر میگوید.»»
حجم
۱۲۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۱۲۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه