دانلود و خرید کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل) نفیسه شیرین بیگی عظیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل)

کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل)

معرفی کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل)

کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل) نوشتهٔ نفیسه شیرین بیگی عظیمی است. انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران قرار گرفته، در باب یک خانوادهٔ پنج‌نفرهٔ ایرانی است. راوی، مادر این خانواده است. او داستان را با لحنی صمیمانه و گاه طنز روایت کرده است. خانهٔ این خانواده در شهری سردسیر در ایران قرار گرفته است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل) اثر نفیسه شیرین بیگی عظیمی

کتاب «ماجراهای خانوادهٔ آمد» (جلد اول، مربای گل) که در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، یک رمان معاصر وایرانی است که در ۲۵ فصل نوشته شده است. جلد دوم این رمان «مربای انار» نام دارد. راوی (زن خانه‌دار) همان شخصیت اصلی رمان است. او نگاه طنزآمیز و واقع‌گرایانه‌ای به زندگی دارد، دغدغه‌های روزمره‌اش تربیت فرزندان و حفظ گرمای خانواده است. «احد» (شوهر راوی) شخصیتی ساده‌دل و شوخ‌طبع است که در ابتدای این رمان سعی دارد فرهنگی و باسواد به نظر برسد. او نمایندهٔ مردی است که بین جدی‌بودن و طنز در نوسان است. «سعید» و «وحید» (فرزندان) بچه‌هایی بازیگوش و باهوش و بی‌پروا هستند که با سؤالات و رفتارهایشان تعادل بزرگ‌ترها را به هم می‌زنند. «سهیلا» (فرزند کوچک‌تر) کودک خردسالی است که گم‌شدنش در موزه در فصل نخست، تنش در این اثر داستانی را آغاز می‌کند. زمان داستان زمستانی سرد است. خانهٔ این خانواده در شهری سردسیر قرار دارد. لحن داستان طنزآلود، صمیمی و گاه انتقادی است. نویسنده با نگاهی ظریف، موقعیت‌های روزمره را به‌شیوه‌ای شیرین و معنا‌دار روایت کرده است. این رمان با معرفی خانواده و زندگی در خانه‌ای قدیمی در سرمای زمستان آغاز شده است.

خلاصه داستان ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل)

راوی داستان «ماجراهای خانوادهٔ آمد» (جلد اول، مربای گل) زنی خانه‌دار است که در خانه‌ای بزرگ و نسبتاً قدیمی زندگی می‌کند؛ خانه‌ای که با وجود فرسودگی‌اش به‌لطف اجارهٔ کم و فضای مناسبش برای او مأمنی آرام است. این شخصیت زندگی‌اش را با خانواده‌اش در سرمای طاقت‌فرسای زمستان سپری می‌کند. در یک روز سرد، راوی مشغول آماده‌سازی غذا می‌شود. نخودهای آبگوشت برای استفاده در آش جدا می‌شوند. بچه‌های زن، «سعید» و «وحید» وارد خانه می‌شوند. ناگهان نخودها در اثر بازیگوشی بچه‌ها به هوا می‌پاشند و غذای روز خراب می‌شود. در ادامه «احد»، همسر راوی با شور و شوق از افتتاح موزهٔ «شهریار»، شاعر شهیر خبر می‌دهد. تصمیم می‌گیرد خانوادگی به بازدید بروند. با وجود نداشتن پول برای بلیت، احد تلاش می‌کند با بلندکردن بچه‌ها از روی شانه‌هایش موزه را نشانشان دهد، اما در نهایت متوجه می‌شوند که بازدید در روزهای ابتدایی رایگان است. رفتارهای احد در موزه که سعی دارد چهره‌ای فرهنگی از خود نشان دهد و کنجکاوی کودکانهٔ بچه‌ها که با پرسش‌های ساده ولی چالش‌برانگیزشان احد را کلافه می‌کنند، فضا را شیرین و طنزآمیز می‌کند. در این میان، «سهیلا»، کودک کوچک‌تر گم می‌شود. جست‌وجوی او فصل اول این رمان را به‌سوی اوج می‌برد.

چرا باید کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل) را بخوانیم؟

مطالعهٔ این اثر شما را با یک خانوادهٔ پنج‌نفرهٔ ایرانی در زمان معاصر همراه می‌کند.

کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان درمورد یک خانوادهٔ پنج‌نفرهٔ ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ماجراهای خانواده آمد (جلد اول، مربای گل)

«اشرف خانم آرام‌وقرار نداشت. هزار بار رفت و آمد. می‌خواست چند بار به خانهٔ همسایه‌های دیگر برود، نمی‌دانستم. پلک‌نزده، در خانه کوبیده شد. بدو رفتم تا بچه‌ها بیدار نشوند. از وجناتش می‌بارید که حتی به خودش مجال نداده دست و صورتش را بشوید. با چادر دور چشم‌ها را پاک کرد و گفت: «حکیمه! امروز می‌تونی بیای کمک؟!»

فکر کردم حتماً این بار باید فضله‌های برنج را پاک کنم. از هر کاری فراری بودم، اشرف خانم آن را برایم کنار می‌گذاشت. پشت چادرش را باز کرد و دور دهانش را پاک کرد و گفت: «بلدی سوزن بزنی برای لحاف و تشک؟»

می‌دانستم اگر «الف» را بگویم، باید تا آخر حروف الفبا را بشمارم. بااین‌حال جلو او جز تسلیم‌شدن راه دیگری نداشتم. سعی کردم چشمم را به‌زور باز نگه دارم. پرسیدم: «برای کی می‌دوزی؟»

الناز دیگه! چشم به هم بزنی، مهمون‌های خدا برای سوفیلات لشکر می‌کشن.

راست می‌گفت اصلان به‌تنهایی، خودش یک لشکر کفر بود. خمیازه‌ای کشیدم و گفتم: «هنوز که خواستگارها نیومدن.»

گفته‌ن فردا می‌آن.

ویرم گرفته بود به حرف بگیرمش. عجله داشت و سروگردنش را می‌خارید. گفتم: «حالا فردا بیان، عقد بشه، نشه!»

یکهو گوشت بین انگشت شست و اشاره‌اش را جوید و گفت: «قیز! دهنت رو به خیر باز کن. چرا نشه؟!»

مثل آسمان بهار، طوری حالش گرفته شد که کم مانده بود گوش مرا هم مثل گوش غائب بکشد. لب‌ها را جوید و گفت: «خدا عمرت بده، حکیمه. یه بار به درد خوردی.»

متوجه منظورش نشدم. حواسم پیش مردی بود که با چرخی پُر از پارچه‌های گل‌دار و راه‌راه وارد کوچه شد. اشرف خانم سرش را توی حیاط کرد و آهسته گفت: «شماره ندادی، پسره برای ننه‌ش مِن‌مِن کرده، اونم گفته دختر بهمن چطوره؟!»

بله!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۳۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۳۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۵,۰۰۰
۲۵%
تومان