دانلود و خرید کتاب تسویه حساب ریچارد استارک ترجمه علی عباس‌آبادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب تسویه حساب

کتاب تسویه حساب

معرفی کتاب تسویه حساب

کتاب تسویه حساب نوشتهٔ ریچارد استارک و ترجمهٔ علی عباس آبادی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است. این اثر جلد اول از مجموعهٔ «پارکر» است.

درباره کتاب تسویه حساب

کتاب تسویه حساب (The Hunter) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است که در سال ۱۹۶۲ میلادی منتشر شده است. «پارکر» با همکاری دوستانش دست به سرقتی مسلحانه می‌زند و پس از به دست آوردن پول، توسط یکی از دوستانش به نام «مل رزنیک» و همسرش «لین» به او خیانت می‌شود و تا آستانهٔ مرگ پیش می‌رود. او این‌بار پس از مدت‌ها تحمل رنج و سختی و با فرار از زندان به قصد انتقام و پس‌گرفتن سهمش برمی‌گردد. حال «رزنیک» که پیش از آن چیزی بیش از یک سارق سطح‌پایین نبود، به شخصی مهم در سلسله‌مراتب اکیپ تبدیل شده است؛‌ بنابراین پارکر برای رسیدن به سهمش باید با گروه عظیمی از خلافکاران روبه‌رو شود.

مجموعهٔ «پارکر» یکی از معروف‌ترین مجموعه‌های ریچارد استارک و دربارهٔ جنایتکاری به نام «پارکر» است که درگیر زدوبندهای مافیایی و گنگستری می‌شود. پارکر شخصیتی خاکستری است؛ نه فرشته است و نه شیطان. او تلاش می‌کند در دنیای کثیفی که قدرتمندان و نظام سرمایه‌داری به تسخیر خود درآورده‌اند، زنده بماند و برای این زنده‌ماندن هر کاری می‌کند. او اجتماع‌گریزی است که چهارچوب اخلاقی خاصی ندارد و تنها زمانی به کسی احترام می‌گذارد که آن شخص هم متقابلاً برایش احترام قائل شود. داستان نخستین جلد این مجموعه از زمانی شروع می‌شود که پارکر به شهرش بازمی‌گردد تا انتقامش را از همکار قدیمی‌اش بگیرد.

خواندن کتاب تسویه حساب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تسویه حساب

«دختر خدمتکار مدام ازش می‌پرسید که چیز دیگری می‌خواهد یا نه.

حواسش را از نگاه کردن به خیابان پرت می‌کرد. دختر حلقه‌ای دستش بود، بنابراین پارکر بالاخره گفت: «چه‌ته؟ شوهرت به اندازهٔ کافی بهت نمی‌رسه؟» بنابراین بعد از آن دختر دیگر تنهایش گذاشت.

دختر وقتی گوشهٔ ته پیشخان بود چند لحظه چپ‌چپ نگاهش کرد، اما پارکر اعتنایی به او نکرد. به جایش خیابان را زیر نظر گرفت و گذاشت قهوهٔ پانزده‌سنتی‌اش سرد شود. آنجا قهوه‌خانه‌ای گران‌قیمت در پارک اونیو بود. پاسترامی با نان چاودار، هشتادوپنج سنت، بدون کره. به این صورت.

دقیقاً آن‌طرف خیابان، اکوود آرمز بود، بنایی عظیم از جنس سنگ خاکستری با سایبانی بی‌پیرایه. مردی بلندقد و لاغراندام با موهایی سفید چند دقیقه با جارویی دسته‌زرد مشغول نظافت پله‌های جلویی شد، سپس به داخل برگشت. او و دربان هر دو یونیفرم‌هایی آبی با حاشیهٔ زرد پوشیده بودند.

یک تاکسی آنجا کنار زد و دو زن فربه از آن پیاده شدند. در حالی که داشتند دست توی کیف‌هایشان می‌کردند تا پول راننده را بدهند، هرهر خندیدند. پادویی با یونیفرم آبی بدو بدو از در چرخان گذشت و از پله‌های تمیز پایین رفت و راننده تاکسی صندوق‌عقب را باز کرد. یکی از زن‌ها چمدان آبی کم‌رنگی را برداشت و دیگری چمدان خاکستری کم‌رنگ.

راننده تاکسی با انعامی پانزده‌درصدی از آنجا رفت. وقتی زن‌ها و پادوها داشتند می‌رفتند داخل، مردی با کت و شلوار خاکستری روشن، شبیه به ثروتمندها، بیرون آمد و مرد جوان‌تری با کت و شلوار سیاه پشت سرش بود که اطراف را می‌پایید. پارکر هر دوشان را نگاه کرد و در ذهنش وراندازشان کرد. یکی از کله‌گنده‌های اکیپ و محافظش.

کله‌گنده در حالی که محافظش اطراف را می‌پایید، برای یک تاکسی دست بلند کرد، سپس هر دو سوار شدند و از آنجا رفتند.

هوا دیگر داشت تاریک می‌شد. بدبختی اینجا بود که نمی‌دانست مل داخل است یا بیرون. اگر بیرون بود پس باید منتظر می‌ماند تا برگردد داخل و دوباره بیاید بیرون. اگر داخل بود کارش آسان‌تر می‌شد.

مهمان‌هایی به آنجا می‌آمدند که اکثرشان مشخص بود توریستند، تعدادی‌شان هم مشخص بود اعضای اکیپند؛ تعداد کمی‌شان هم چیزی بین آن دو بودند. هیچ‌کدامشان مل نبود و او هیچ‌کدامشان را نمی‌شناخت. به‌جز خودش دیگر کسی بیرون ساختمان را نمی‌پایید.

اما می‌دانست داخل ساختمان چه خبر است: دو سه مرد روی صندلی‌های لابی نشسته بودند و روزنامه می‌خواندند و هر وقت شخصی وارد می‌شد زیرچشمی نگاهی بهش می‌انداختند. اگر شخص اشتباهی بود، شخصی که اکیپ نمی‌خواست آنجا باشد، آن دو سه مرد روزنامه‌هایشان را کنار می‌گذاشتند و خیلی آرام به طرفش می‌رفتند، جلوش را می‌گرفتند و او را به یکی از اتاق‌های پشتی می‌بردند تا سؤال‌های موردنظرشان را ازش بپرسند یا چیزهایی را که می‌خواهند، بهش بگویند. مل جای خوبی برای زندگی انتخاب کرده بود. ورود به آن ساختمان بدون دردسر کار سختی بود. چپ و راست ورودی لابی مغازه‌های جلو خیابان بود، یک سیگارفروشی در سمت چپ و یک قهوه‌خانه در سمت راست. از داخلشان ورودی‌هایی به هتل داشتند اما شرایطشان مناسب نبود. آن ورودی‌ها هم تحت نظر بودند.

دختر خدمتکار که همچنان عصبی بود برگشت و گفت: «اگه چیز دیگه‌ای نمی‌خوای بذار یه نفر دیگه بشینه اینجا.»

پارکر به پیشخان نگاهی کرد. نصف چهارپایه‌ها خالی بودند. گفت: «یه فنجون قهوه دیگه بیار. این‌یکی سرد شده.»

دختر می‌خواست چیزی بگوید، اما صاحب قهوه‌خانه کنار صندوق نشسته بود و داشت نگاهشان می‌کرد. فنجان قهوه را برد و دوباره پرش کرد و برگشت و پانزده سنت دیگر به صورت‌حسابش اضافه کرد.

باید جای دیگری برای پاییدن هتل پیدا می‌کرد. مغازهٔ کناری یک سمتشان گل‌فروشی بود و سمت دیگر عتیقه‌فروشی و کفش‌فروشی بود؛ اما این قهوه‌خانه دیر یا زود تعطیل می‌شد و از طرفی آن خدمتکار اعصابش را خرد کرده بود.

شاید طبقهٔ دومِ جایی. قهوهٔ تازه را همان‌جا بدون انعام گذاشت، سی سنتش را به صاحب آنجا داد و رفت توی خیابان. سر راهش یکی از دخترهای اکیپ از تاکسی پیاده شد و با قر دادن باسنش از پله‌ها بالا رفت. دربان لبخندی زد و دختر هم در جوابش لبخندی تحویلش داد.

پارکر توی پیاده‌رو ایستاد و به نوشته‌های پشت پنجره‌های طبقه‌های دوم نگاه کرد. مطب دندان‌پزشکی، سالن زیبایی، فروشگاه لباس‌های دست‌دوم، فروشگاه تمبر و سکه، یک مطب دندان‌پزشکی دیگر. هوا داشت تاریک می‌شد و تمام لامپ‌های پشت پنجره‌ها خاموش بودند، به‌جز لباس‌فروشی. به خیابان نگاهی انداخت، ولی خبری نبود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
تومان