
کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه
معرفی کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه
کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه نوشتهٔ میترا عرفانی خانقاهی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه
کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ده فصل نوشته شده است. این رمان دغدغههای یک فیلمساز را که درگیر ماجرایی عاشقانه است، روایت میکند. نویسنده در هر فصل یک فیلم را بهعنوان شاهد مثال میآورد و حوادث داستانش را با یک فیلم سینمایی موفق گره میزند. زن و مرد جوانی پس از گذراندن رابطهای عاشقانه از هم جدا میشوند و حالا در نامههایی عاشقانه از خاطرات و احساسات خود سخن میگویند. کتاب از زبان «مهدی» و «میترا» روایت شده است؛ هر فصل را یکی از شخصیتها روایت میکند. مهدی مرد جوانی است که با دختری به نام میترا آشنا شده و او را «شرلی» صدا میزند. مهدی این زن را تجسم تمام رؤیاهای زنانهاش میداند. او مرد عاشقی است که اهمیت زندگیاش شرایط حال اوست و با احساساتش تعریف میشود. او عاشق است و تمام زندگیاش زیر سایهٔ قدرت عشق میترا نابود شده است. این سایه آنقدر قدرتمند است که زمانی که مهدی قصد دارد با زن دیگری ازدواج کند، در عکسهایشان سایهٔ زن دیگری روی دیوار است.
خواندن کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فیلم نگاری یک داستان عاشقانه
«استاد دکمه پاز را میزند. فیلم روی این نما ثابت میماند. کلاس تاریک است و همه نگاهها به صفحه چهل و دو اینچِ تلویزیون معطوف میشود. دخترها که از ریتم کند و کشدار فیلم به ستوه آمدهاند در گوشی پچپچ میکنند. از داخل کیفهایشان بوی پرتقال و نارنگی بیرون میزند و لپهایشان در تاریکی به حرکت درمیآید. پسرها به هر بهانهای در رفت و آمدند. علیرضا روی صندلی کنارِ من با دهان باز خرناس میکشد. من به مطلب جدیدِ مهدی که به نام نامههایی به لعنتی عزیز روی وبلاگش منتشر کرده فکر میکنم. استاد چراغ را روشن میکند. نوک خودکارم را پشت گردن علیرضا میچرخانم و میگویم: «پاشو رسیدیم.»
علیرضا میپرد. هنوز مشاعرش برنگشته. لَختی چشم میگرداند و مکان و موقعیتش را ارزیابی میکند. میخندم. علیرضا چشمهایش را میمالد و زیر لب ناسزا میگوید:
«هِرهِرهِر... حُناق!»
«بد کردم بیدارت کردم از خط بعدی جا نمونی؟!»
علیرضا از صبح تا ساعت یک در شرکتی تبلیغاتی کار میکند و شندرغاز مواجب میگیرد. ساعت دو هولهولکی خودش را به دانشگاه میرساند و شبها به قول خودش تا واقواق سگ فیلم میبیند، مینویسد یا درس میخواند.
استاد که از بیتوجهی بچهها کفری شده با صدایی که بوی نُطُقکشی میدهد، میگوید: «بچهها، این یکی از مهمترین آثار سینماست. به خاطر بیان استعاری تارکوفسکی ... من خودم تا به حال بارها این فیلمو دیدم و هر بار یه نکته تازه یا بهتر بگم یه برداشت دیگه ازش داشتم.»
علیرضا گلویش را میخاراند. پوزخندی کج گوشه لبش مینشیند و زیر لب میگوید: «یاللعجب!»
علیرضا از سینمای موج نو خوشش نمیآید. میگوید: «اینا از لاعلاجی به گربه میگن خانومباجی! چون توان رقابت با هالیوودو ندارن. فیلمهایی میسازن که فقط دغدغه درونی روشنفکرجماعته، که همیشه خوددرگیری دارن، بعد اسمشو میذارن فیلم هنری! مگه فیلم غیرهنری هم داریم؟! پس بفرمایید اسمِ بن هور و کازابلانکا و محله چینیها و بربادرفته و هزار تا فیلم دیگه که هم بابِ طبعِ مردمه، هم قشر روشنفکر چیه؟ فیلمِ بیهنر حتما!»
استاد میگوید: «نوستالژی اولین فیلم تارکوفسکی در غربته. بچهها، این مهمترین سکانس ِ فیلمه... دقت کنین خواهش میکنم... جایی که تارکوفسکی ایده بازگشت به طبیعتِ ژان ژاک روسو رو بیان میکنه. دومینیکو وقتی از پایان جهان به دست انسانهای عاقل و مقایسهش با آدمهای دیوانه حرف میزنه چشم به بازگشت به طبیعت داره، به بدویت انسان. در آثارش نوعی ترس از مرگ، و میل به جاودانگی وجود داره ...»
آهسته در حالی که صدا را در گلویم خفه میکنم به علیرضا میگویم: «حالا وقتی هزار سال پیش این ایده بازگشت به طبیعتو بودا و ساراها و فلاسفه شرق مطرح کردن کسی یه کلمهش رو هم تحویل نگرفت...»
علیرضا سرش را چند بار تکان میدهد و پوزخندی هم ضمیمه تأییدش میکند: «آخه فلسفه شرق یه مشکلی داره میترا...»
«ها. چه مشکلی؟»
استاد سینهای صاف میکند، که معنایش خفهخون بگیرید است. علیرضا لاجرم ناچار به سکوت میشود.
استاد ادامه میدهد: «... یکی از تفاوتهای انسان و حیوان عدم پذیرش سرنوشته، یعنی انسان برای رقم زدن و تغییر سرنوشتش میجنگه. در برابر ارادهای که میخواد اونو به زانو دربیاره مقاومت میکنه و حتی تا پای جونش مبارزه میکنه ...»
استاد مکث میکند. علیرضا فورا دهانش را به گوشم میچسباند و میگوید: «تئوریزه نشده... ایرادش اینه.»
بلافاصله میگویم: «هوووم، ایول، آره.»
استاد که میخواسته جملهای روی تخته بنویسد و با ماژیکی که رنگ نمیدهد کلنجار میرود با شنیدن پچپچهای ما در دَم برمیگردد و میگوید: «عارف و صنعتگر، تموم نشد؟»
من و علیرضا از هم فاصله میگیریم و مؤدب مینشینیم.»
حجم
۸۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه
حجم
۸۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه