دانلود و خرید کتاب فصل قحطی کنگر نسرین یوسفی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب فصل قحطی کنگر

کتاب فصل قحطی کنگر

نویسنده:نسرین یوسفی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب فصل قحطی کنگر

کتاب فصل قحطی کنگر نوشتهٔ نسرین یوسفی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان کوتاه و معاصر و ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب فصل قحطی کنگر

کتاب فصل قحطی کنگر برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. داستان چیست؟ زنی در آسایشگاهی در ژاپن بستری است. او در نامه‌ای بلند به برادرش از وقایع آسایشگاه و اتفاقاتی که برایش می‌افتد می‌گوید، اما آنچه روایت «فصل قحطی کنگر» را متمایز و خواندنی‌تر کرده است، شرحِ داستان زندگی زنِ راوی و خانواده‌اش از زبان او است. جنبه‌های سیاسی و اجتماعی این رمان کوتاه در کنار جنبه‌های عاطفی و احساسی آن کتاب را تبدیل به اثری درخور توجه کرده است. مفاهیم عشق، مرگ، فقدان، حسرت و جدایی از وطن بر بستری از تاریخ نانوشته روایت شده است. رمان کوتاه «فصل قحطی کنگر» را به‌نوعی داستان همۀ کسانی دانسته‌اند که رنج کشیده و دم بر نیاورده‌اند و سکوتشان سرشار از نگفته‌ها است. همراه شوید با اثری به قلم نسرین یوسفی.

خواندن کتاب فصل قحطی کنگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب فصل قحطی کنگر

«وارد اتاق می‌شوم. پرستار ژاپنی نیست، ولی از کشور دیگری از همین اطراف به این‌جا آمده، جایی که من به آن نزدیک‌تر از توام. این را از روی حدس و گمان نمی‌گویم، مدتی که این‌جا باشی همه‌چیز دستت می‌آید. حتی اگر زبان باز نکنند و با تو حرف نزنند تا از لهجه‌شان نفهمی اهل کجایند، از حالت و رفتارشان کاملاً این را متوجه می‌شوی. در واقع، ژاپنی‌ها با بیماران مهربان‌تر، اما به همان اندازه در خوراندن دارو به آدم سرسخت‌ترند. وارد اتاق که می‌شویم، پرستار با دستی که پشتم را با آن نگه داشته آرام مرا به سمت تخت هل می‌دهد. روی تخت دراز می‌کشم و، همان‌طور که هنوز اشک‌ها بی‌اراده از شیب دماغم پایین می‌آیند، ملافه را روی تنم می‌کشد. می‌خواهد بازگردد که می‌گویم: «عکس‌های ماهی‌های من گم شده.» و او می‌گوید: «پیگیری می‌کنیم.» و از اتاق خارج می‌شود. حاشیه‌های پنجره کثیف‌اند و من اگر به آن زل بزنم، شاید مجبور شوم مثل وقتی که برای عید سربندهایمان را روی موهایمان می‌کشیدیم و رفت‌وروب می‌کردیم پنجره را با آب و پارچه تمیز کنم. اما کو دل و دماغ. سرم را سُر می‌دهم زیر ملافه و آب بینی‌ام را بالا می‌کشم. تنهایی زیر ملافه از تمام تنهایی‌های دنیا، حتی از ایستادن در ایستگاه‌هایی که کسی یادش رفته به سراغ آدم بیاید، صد برابر بدتر است و من این را از نفسی که می‌گیرد و سینه‌ای که چنگ می‌خورَد به تو می‌گویم.

بلندگوها ترانه پخش می‌کنند. پاییز آن بیرون است و کلاغ‌ها رفته‌اند. رختخوابم تمیز و نرم است و حتما حالا چند نفر توی سالن دارند با ترانه‌ها می‌رقصند. این را نمی‌فهمم که چرا با همه این چیزها هنوز هم گریه می‌کنم. شاید برای این است که دیگر از هیچ‌چیز در امان نخواهم بود. ای کاش درِ اتاق باز شود و کاغذِ ماهی‌هایی که حالا دیگر نیست کج شود و بیفتد و شازده در آستانه در باشد. می‌خواهم بیاید و ملافه را از روی تنم کنار بکشد و بگوید: «هِسته دتر، دِر وونه.» و این یعنی بلند شو که کاری برای انجام دادن هست. دست‌های زبر و سیمانی‌اش را بکشد روی صورتم و از تو شکایت کند که از روی دوچرخه‌ات افتاده‌ای یا از خوردن توت زیاد اسهال گرفته‌ای. کاش تمام این خیالات سوار بُرناهای ژاپن می‌شدند و بدون پرداخت کرایه‌ای ما را به همان نقطه‌ای وصل می‌کردند که در آن از هویت خودمان هراس داشتیم. دلتنگ توام که سال‌ها، پیش از رفتن از آن خانه، از همه ما دست شسته بودی. اما این‌که بگویم ای کاش شازده برای نفس کشیدن به اکسیژن مصنوعی وصل می‌شد و این‌که ندانستیم چرا سری را که به سجاده‌اش خم کرد دیگر نتوانست بالا بیاورد کم‌لطفی به خودِ توست و من از تمام این چیزها و فکرها بیزارم.

لابد حالا که این‌ها را می‌خوانی آن کورسوی امیدی که به خوب شدن من در دلت بوده از دست می‌رود، و این برای این نیست که مرا به خانه برگردانی. من به این اتاق‌های سفید و راهروهای پرفریاد عادت کرده‌ام. بگذار راحتت کنم تا آن‌طور که دوست داری مرا خیال کنی. زبانم از دهانم بیرون افتاده و قرص‌ها منگم کرده‌اند و چشم‌های گودرفته‌ام بسیار ترسناک‌تر از آن چیزی‌اند که تو از آخرین دیدار به یاد می‌آوری. آدمی که مغزش از هم گسیخته است نیاز به درمان دارد و ترحم بی‌فایده است. حالا باید از پرستاری که مرا نمی‌شناسد و بزدیوها را ندیده و در گندمزار ندویده کمک بگیرم. باید دست‌هایم را توی جیبم فروکنم و نگذارم که شازده بفهمد استخوان‌ها را پنهان کرده‌ام. باید برای مادر فاتحه‌ای بخوانم و امید داشته باشم که سال بعد کنگری از قبرش بیرون بزند تا ما بهانه‌ای برای دیدنش داشته باشیم. این‌جا کسی نیست که به آدم کمک کند تا با واقعیت روبه‌رو شود. نیاز به کمک برای مواجهه با واقعیت فرایندی انکارناپذیر است. مکالمه طولانی با پزشک آلمانی را یادت است؟ کاش آن روز تو به جای من حرف نمی‌زدی.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۱۰۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان