دانلود و خرید کتاب راز موج سوم نوریه حسینی تبار
تصویر جلد کتاب راز موج سوم

کتاب راز موج سوم

انتشارات:نشر پلات
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب راز موج سوم

کتاب راز موج سوم نوشتۀ نوریه حسینی تبار است. نشر پلات این مجموعه داستان کوتاه و مدرن را روانۀ بازار کرده است.

درباره کتاب راز موج سوم

کتاب راز موج سوم نوشتۀ نوریه حسینی‌ تبار شامل داستان‌هایی کوتاه و مدرن است که به موضوعاتی مانند مسائل خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی پرداخته است. نویسنده در این مجموعه از کاربرد ژانرهای رئال، رئال پارانویا، رئال جادویی، بومی اقلیمی، فانتزی و طنز استفاده کرده است. او زاویه‌دیدهای اول‌شخص مدرن، اول‌شخص گذشته‌نگر، تک‌گویی نمایشی (اول‌شخص با مخاطب خاموش)، اول‌شخص غیرمتعارف (شخصیت مرده)، اول‌شخص جمع (ما)، سوم‌شخص (او) و راوی غیرهم‌جنس با نویسنده را به کار گرفته است. این کتاب ۲۰ داستان کوتاه را با نام‌های «یلدا دختری در سرزمینم»، «زرد - نارنجی - سرخ»، «فقط یک چهارراه»، راز موج سوم، «گذر از پل»، «کاروان‌سرای گلی»، «تو بمان»، «سرزمین خوشبختی»، «جنازهٔ بابابزرگ»، «ماهرخ»، «بالا تپه»، «آواز جغدها»، «غروب پاییزی»، «مامان من میشی؟»، «با کاوه»، «او با من است»، «آخرین قطار مترو»، «چوپان فداکار»، «قلعه شناور» و «سکوت صدا» در بر گرفته است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب راز موج سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راز موج سوم

«یلدا جان از خوابیدن در بیمارستان خسته نشدی؟ دیگر مثل روزهای اول سرفه نمی‌کنی تا حد سرخ‌شدن و کبودشدن؟ از پشت شیشه نگاهم به‌صورت بی‌حال توست روی تخت بیمارستان بیهوش افتاده‌ای.

پرستاری از بیماران، کرونایی آن هم در بخش مراقبت‌های ویژه با این آمار، در موج پنجم برایت نفس نگذاشت و بعد از گذشت روزهای زیادی هنوز حالت خوب نشده در این مدتی که بستری، شدی خیلی‌ها بستری شدند و بعد از چند روز حالشان خوب شد و مرخص شدند خیلی‌ها هم... همه دلتنگت هستیم از وقتی این ویروس همه‌گیر شده، دیگر دور هم جمع نمی‌شویم و حسرت دورهمی‌های گذشته را داریم. تو چی؟ شاید می‌گویی آن وقت که جمع می‌شدید دورهمی خیلی گرمی داشتید؟! یکی گوشی به دست مشغول بود یکی به تماشای تلویزیون و دیگری از مد لباس می‌گفت و... چشمم به چشمت، بود زل‌زده بودی به مادر جان که خیره شده بود به هندوانه قاچ شده خرمالو، از گیل، مسقطی، آجیل و مـویـز تـوی ظرف‌های گل‌سرخی و سفالی روی رومیزی ترمه‌ای و هم‌صحبتی نداشت، تــو خیلی ناراحت شدی و به فکر فرورفتی. اره حق داری؛ اما با همۀ ایــن حرف‌ها، روزهای آخر پاییز هزار و چهارصد است و ما منتظر شنیدن صدای قدم‌ها و آمدنت هستیم.

یلدا جان یادت می‌آید، غروب روز آخر پاییز وقتی آمدم خانۀ مادر جان، با خوشحالی گفت: «هلیا ببین یلدا از اول غروب اومده، قبل از همه.» و آن وقـــت چشمان درشت و مشکی‌ات برقی زد و با لبخند دست بردی به موهای مشکی و بلندت: «مادر جون من عاشق این دورهمی‌ها هستم و شما رو مثل مادربزرگم دوست دارم.»

مادر جان نگاهی به ما انداخت «من هم تو رو مثل نوه هام دوست دارم، هلیا و تو برام فرقی ندارید خوشحال میشم از این که هر سال به ما سر می‌زنی.» و موهای کوتاه خاکستری سفیدش را کمی مرتب کرد: «وقتی تو رو می‌بینم یاد مادربزرگت می‌افتم اسمت، موهـات قـد و بـالات همه رو چــه خوب به ارث بردی و آهی کشید یادش به خیر، اسمش همسایۀ دیواربه‌دیوار بودیم خونه یکی بودیم، اما از وقتی اسباب‌کشی‌کردن و رفتن، هــر کی سرش گرم شد به زندگی، خودش همین سالی یه بار هم رو می‌دیدیم.» و بعد ساعت‌دیواری صفحه و قاب طلایی را نگاه کرد چرا بچه‌ها دیــر کـردن؟ خوبه زنگ بزنیم بهشون.

من با لبخند یقۀ بلوز قرمزم را مرتب کردم: "مادر جون تازه غروبه."

مادر جان کمی مکث کرد: "قدیم‌ها از غروب روز آخر پاییز رو جشن، گرفتن آتیش روشن می کردن و دورش جمع می شدن و جوون ترها هم می رقصیدن."»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۹۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان