دانلود و خرید کتاب شب های کوش آداسی م. مالمیرآبادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب شب های کوش آداسی

کتاب شب های کوش آداسی

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شب های کوش آداسی

کتاب شب های کوش آداسی نوشتهٔ م. مالمیرآبادی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب شب های کوش آداسی

کتاب شب های کوش آداسی برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که آن را یک رمان طنز دربارهٔ عشق و همهٔ بیماری‌های دل دانسته‌اند. در این رمان که ۳۰ فصل دارد، «فرشته» دختری حساس و کشیده‌قامت و علاقه‌مند به مولانا و امامزاده‌داوود است. او پیمانی نانوشته و مرموز با پسر‌خاله‌اش «اسکندر» دارد. روزی که «میرزا ابوالفتح‌خان» با پسرش «پوریا» برای تعمیر کمک‌فنر اتومبیل خود به محل کار فرشته می‌روند، او با مشاهدهٔ هویت و شخصیت و مدل بالای اتومبیل آن‌ها درمی‌یابد که پوریا به اهداف والا تمایل دارد و به‌ناگاه قلبش از جا کنده می‌شود و تصمیم می‌گیرد با او برای زیارت مولانا به «کوش آداسی» برود. بازگشت همزمان اسکندر از آمریکا به ایران بر پیچیدگی ماجرا می‌افزاید و اثر را از چندصدایی به‌سزایی برخوردار می‌کند. با ورود سرزدهٔ «صفر آقا» (برادر ناتنی اسکندر و مدیر مرغ‌داری فرهیختگان) به زندگی فرشته، ماجرا اعماقی جدید پیدا می‌کند و حوادثی سراسر عشق و اشتیاق و خودگذشتگی شکل می‌گیرد. در این میان، صفر آقا به‌صورتی ناخواسته با شخصی به نام «حاج قنبر» همدست می‌شود و حاج قنبر در پی احتمال دست‌داشتن فرشته در سرقت پروندهٔ کنجالهٔ وارداتی و دبهٔ شیرهٔ ملایر و صندوق گردوی تویسرکان از صندوق‌عقب اتومبیلش موفق می‌شود به تعقیب و تهدید او پرداخته، زخم‌هایی ناسور را بر قلبش وارد ساخته و آن را ریش‌ریش کند تا مثلثی عشقی را شکل دهد؛ مثلثی که ضلع چهارمش صفرآقا است. ماجرا با خواب عجیبی که فرشته می‌بیند، ادامه می‌یابد.

خواندن کتاب شب های کوش آداسی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شب های کوش آداسی

«دیری نپایید که اتومبیل مرغداری مقابل کلینیک مجهزی که بابا آدرس داده بود توقف کرد. تا بقیه برسند، فرشته را سریعاً در اورژانس پذیرش کرده و به اتاق معاینه بردند تا دکتر کشیک را صدا کنند. صفرآقا هم که دیگر تحمل دوری فرشته را نداشت با او رهسپار شد. فرشته آن‌قدر توی راه گریه کرده بود که چشم‌هایش متورم و قرمز شده بود و اگر مأمور راهنمایی و رانندگی اتومبیلشان را به خاطر حواس‌پرتی صفرآقا و رد کردن چراغ‌قرمز جریمه نمی‌کرد، معلوم نبود گریه او تا چه مدتی ادامه داشته باشد. صفرآقا خسته و کلافه و عصبانی بود و در دل، در رابطه با افسر راهنمایی، بد و بیراه‌های آبدار نثار می‌کرد. فرشته اما به مسائل مهم‌تر و سرنوشت‌سازتری فکر می‌کرد. نامبرده در حالی که کلمات با سختی از دهانش بیرون می‌آمد گفت: «ای صفرآقا، چرا در به روی من بستی و مرا به تاریکخانه ذهن سپردی؟ مگر نمی‌دانستی اگر به پاسخ مثبتم گوش فرادهی کاخی از آرزوهایت بنا می‌کنم که تا بی‌نهایت زمان پایدار باشد؟»

صفرآقا گیج و متحیر شده بود. پاسخ داد: «نه نمی‌دونستم. به این قبله حاجات نمی‌دونستم. زن‌آقا و اسکندر هیچی به من نگفته بودند.»

«ولی می‌دانی که پرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است.»

«والاّ چی بگم... راستش حق داری. باید بگم من خیلی کوتاهی کردم. این یارو افسره پاک حواسم رو ریخت به هم. چشم... از زن‌آقا می‌پرسم. گفتی تاریکخونه کاخ چی‌چی؟»

ناگهان پرستاری که در همان حوالی بود از صفرآقا پرسید: «شما همسرش هستید؟»

فرشته با تأسفی گران اظهار داشت: «نه. هیچ‌وقت احساس نکردم که او لیاقت هم‌نشینی با من را دارد. اما آن‌طور که مامان گزارش داده، او می‌خواست سرتاپام را طلا بگیرد ولی فعلاً تا حالا که نشده و بعدش تا ببینیم چه می‌شود و خدا بزرگ است و ضرر را از هرجا که بگیری منفعت است.»

صفرآقا در ادامه گفت: «درسته. فعلاً ما دخترخاله پسرخاله‌ایم، منتها از عنبرآباد. تا خدا چی بخواد.»

و الکی خندید.

پرستار با حالت سردرگمی از کنارشان عبور کرده و به فرشته گفت: «حالا برو روی تخت، الآن دکتر می‌آد.»

فرشته در حالی که درد می‌کشید، دلش به حال تنهایی خود سوخت. با خود گفت: «ای صفرآقای سنگدل! بیگانه‌ها بهتر از تو متوجه من هستند و به من تخت تعارف می‌کنند، ولی تو فقط دنیا را از دریچه خودت و آن افسر پلیس می‌بینی و من هنوز تصمیمم را نگرفته‌ام.»

این را گفت و پیش از آن‌که به صورت صفرآقا دقیق شده و حرف‌های ناگفته از قبیل نگرانی از اوضاع مرغداری و نگرانی از قضیه حاج‌قنبر و اسکندر و عصبانیت از دست افسر بی‌رحم راهنمایی و رانندگی و هزاران هزار نکته ناگفته دیگر را در آن بخواند، مژگانش به شیوه خطرناک و هراس‌انگیزی بر هم رفت...»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۱ صفحه

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۱ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان