
کتاب تمشک های ناظر
معرفی کتاب تمشک های ناظر
کتاب تمشک های ناظر نوشتهٔ پیام یوسفی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر و ایرانی را منتشر کرده است. این رمان به موضوعاتی مانند کشمکشهای درونی، وسوسه، میل و احساسات سرکوبشده، تقابل سنت و مدرنیته، دین و احساسات شخصی پرداخته است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب تمشک های ناظر اثر پیام یوسفی
کتاب تمشک های ناظر که نخستینبار در سال ۱۳۸۳ در ایران منتشر شده، برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان در هفت فصل نوشته شده است. نویسنده از همان ابتدا شروع به معرفی فضای اثر و شخصیتها کرده و از کاراکترهایی مانند «عمه احترام» و «بشرا» نام برده است. بشرا دختری است که به نظر میرسد تأثیری عمیق بر راوی گذاشته و نوعی رابطهٔ عاطفی بین آنها جریان دارد. یک راوی اولشخص این اثر را روایت کرده است. فضای این رمان کاملاً ایرانی و سنتی و روستایی است. این اثر زبانی توصیفی و لحنی پر از جزئیات دارد.
خلاصه داستان تمشک های ناظر
داستان این کتاب پیرامون شخصیت «بشرا» میچرخد. او در رشتهٔ مدیریت آموزشی تحصیل میکند. در بخشی از داستان، بشرا برای گرفتن چای خشک به خانهٔ راوی میرود و تعاملاتی میان آنها شکل میگیرد که به پیشبرد داستان کمک میکند.
چرا باید کتاب تمشک های ناظر را بخوانیم؟
این رمان روایتی از احساسات سرکوبشده، سنتهای جامعه و درگیریهای درونی فرد است.
کتاب تمشک های ناظر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تمشک های ناظر
«سلام قلب شکسته من!
دلم میخواهد فقط بنویسم و زار بزنم. شاید ندانی چقدر دلم برایت تنگ است. برای نگاه پررمز و رازت، توجهات، صمیمانه دوست داشتنت، برای صحبتهای کوتاه اما صادقانهات، برای لحظهای در کنار تو نشستن، دست در دست تو گذاشتن، تو را متعلق به خود دانستن، بوسههای گرمت، بوسهها و آغوش گرمت...
نمیدانم میشود آن دریایی را که پشت این کلمات موج میخورد، با همین دو قطره اشک و چهار خط نوشته برایت رو کنم؟ اصلاً ما چه کسی هستیم که بتوانیم حرفهای به این بزرگی را با گل رس قالب بگیریم؟ میماند همین اشکها و کلمات.
چقدر فاصله هست بین آدمها! تو شاید کمی آن طرفتر خوابیدهای، یا دراز کشیدهای و کتاب میخوانی و من مینویسم که تو را دوست دارم و از هم دوریم و تو کجا و من کجا و... تو را دوست دارم. نمیدانم چرا.
به خودم نهیب زده بودم که دیگر هیچ وقت نه قدمی جلو بگذارم و نه حرفی بزنم اما هیچ میدانی وقتی بغض گلو را میفشارد چطور میشود؟ داشتم خفه میشدم. باید فریاد میزدم. باید درددل میکرد. باید افسوسم را مینوشتم که نگاه تو عاری از احساس است، نگاه تو سرد است. نمیخواهم نگاه به دیگری را به من معطوف کنی. ترحمت را نمیخواهم. فقط میخواهم بدانی پشت این چهره سراسر شاد و این نقاب بیتفاوتی من چه چیزی نهفته است. این کسی که مینویسد روزی خودخواهترین بود، مغرورترین و دگرآزارترین. اما همین فرد با نگاه تو سر به هوا شد و تو را انتخاب کرد و پنداشت که میتواند انتخاب تو نیز باشد. غافل از این که...
یادت هست قدیمها وقتی با پدر و مادرت اینجا میآمدی، ما دو تا میرفتیم زیر درخت انجیر و تاب میخوردیم؟ یا تو با این که پسر بودی میترسیدی بالای درخت بروی و من میرفتم و برایت انجیر میچیدم و با هم میخوردیم. من از همان موقعها دوستت داشتم... دخترها همه مثل همند. عشقها همه مثل همند. آدمها همین طوری برای هم تمام میشوند! خوش به حالت که دختر نیستی تا حماقتها و سادهدلیهایت تمامی نداشته باشد. چرا فکر میکردم مهرم به دلت نشسته است و نمیتوانی فراموشم کنی؟ چرا فکر میکردم آن قدر جاذبه داشتهام که تو را عاشق خود کنم؟ چرا فکر میکردم میآیی و میمانی و نمیروی؟ مگر قرار است هر دختری بیشتر از یکی دو دیدار هوسانگیز بیرزد؟»
حجم
۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه