
کتاب بی بی گل
معرفی کتاب بی بی گل
کتاب بی بی گل نوشتهٔ نادر وحید است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بی بی گل
کتاب بی بی گل داستانی از عاشق در دورانی است که عشق بهای گزافی داشت. این داستان دلباختگی و عشق دختری را روایت میکند که با تمام وجود عاشق میشود و برای فرار از سرنوشتی که دیگران برایش رقم زدهاند، پا به فرار میگذارد؛ فراری که او را به کابوسی دیگر میکشاند. داستان «بیبیگل» بین سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۲، در اوج سالهایی که غوغای ملی شدن نفت، طوفانی در عرصه سیاسی کشور به پا کرده بود، در شهر ییلاقی تفت در استان یزد اتفاق میافتد. با این حال، دامنهٔ این طوفان تحولات اجتماعی و سیاسی، زندگی «بیبیگل» را نیز به گردابی میکشاند که حتی تصورش را هم نمیکرد. «بیبیگل» داستان لطیفی است که عشقی سرکش را که تاریخ و سیاست را در هم آمیخته، به تصویر میکشد. نادر وحید، فیلمنامهنویس و نویسنده، این بار در رمانی احساسی، تصویری از تحولات عرصه جامعه سنتی را روایت میکند. او پیش از این «خوابهای گمشده» را نوشته بود که در سال ۸۸ برنده جایزهٔ ادبی اصفهان شد.
خواندن کتاب بی بی گل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بی بی گل
«مثل کسی که جن سر در پیاش نهاده باشد، به سوی مطبخ دوید. گونی را که دید، قدمهایش سست شد و حس کرد بدنش خیس عرق است. چنان با ترس و لرز به آن نزدیک شد که انگار قرار است کفنی را بگشاید و جنازه بیسری جلوی خود ببیند. سر گونی را با الیاف محکمی دوخته بودند. مجبور شد برای پاره کردن الیاف چاقو به کار گیرد. چاقو در دستش به شدت میلرزید. به زحمت الیاف را پاره کرد و به سرعت خود را کنار کشید. گونی کف مطبخ ولو شد و چند سر بریده تا وسط مطبخ قل خورد. نزدیک بود جیغ بزند اما به موقع جلوی خود را گرفت و نفسِ محبوس در سینه را آزاد ساخت. سرهای بریده چیزی نبود جز سیبزمینی و پیاز. لگدی به گونی زد و گفت:
«آخ، مرتضی، خدا بگم چه کارت کنه! با این کارهات منم دارم کمکم دیوونه میشم...»
به سر تغار خمیرگیری برگشت، اما حس غریبی دلشوره را به جانش انداخته بود. سر به جانب گونی چرخاند و به آن زل زد. هنوز آن را به چشم آیه بلا میدید. هنوز سایه شکی در دلش باقی بود. به سراغ گونی رفت و شروع کرد به خالی کردنِ آن. هر چه بیشتر خالی میکرد، تپشِ قلبش شدیدتر میشد و وقتی دستش به یک جُل بسته خورد، حس کرد الآن است که قلبش از سینه بیرون افتد. حالا دیگر جُل بسته واقعا سرِ بریده شده بود. با اکراه، با وحشت، با بیم و امید آن را بیرون آورد و همه جای آن را با دست لمس کرد. از ظاهرش نتوانست چیزی بفهمد. سعی کرد گره کور آن را بگشاید تا به راز آن دست یابد. با گشودن گره به بسته دوم رسید. دومی را هم باز کرد. یعنیچه؟ انگار تمام آن را پر کرده بودند از تکهپارچههای کهنه به هم پیچیده و در هم گره خورده. نکند این هم یک جور طلسم و جادو بود؟ اما نه. هر چه بیشتر باز میکرد، سفتی شیئی را که لای آن تکهپارهها پنهان کرده بودند، بیشتر حس میکرد. شتاب دستهایش هم مثل تپش قلبش بیشتر شده بود و میخواست هر چه زودتر سر از این راز دربیاورد. و بالاخره چشمش که به آن راز کهنه پیچشده افتاد، قلبش از جا کنده شد و نفس در سینهاش گره خورد.»
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه