
کتاب خواب های گمشده
معرفی کتاب خواب های گمشده
کتاب خواب های گمشده نوشتهٔ نادر وحید است. گروه انتشاراتی ققنوس این داستان فارسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خواب های گمشده
کتاب خواب های گمشده دومین کتاب نوشتهٔ نادر وحید، فیلمنامه نویس و نویسنده است. این کتاب شامل چندین داستان کوتاهِ بههمپیوسته است. نویسنده در باب این فرم از نوشتار، بیان کرده است که با توجه به داستان این نیاز را حس کرده که داستانش را به این سبک بنویسد. نویسنده در ایناث داستان پسری را روایت کرده است که خانوادهاش او را روانپریش میدانند؛ چراکه او معتقد است میتواند با اشخاصی از فامیل که مردهاند ارتباط برقرار کند. چه ماجراهایی پیش روی این خانواده است؟ این کتاب را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب خواب های گمشده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خواب های گمشده
«پارچه روی گندمهای خیس کرده را کنار میزنم. از نوک سفید بعضی جوانهها سبزی کوچکی پیداست. ماش و عدسها هم همین طور. باید ببرمشان بیرون بگذارم جلوی آفتاب. تا وقتی که نادو بیاید، حتما سه چهار سانت قد کشیدهاند. بچهام خوشحال میشود ببیند دوباره بعد از چند سال خودم سبزه سبز کردهام. ولی کاش ماش سبز نکرده بودم. خانجون همیشه میگفت ماش آمد نیامد دارد. ولش کن، حالا لازم نکرده جلو جلو نفوس شر بزنی! این حرفها مال خانجون بود که گوشش خاک، همهاش از این اعتقادات داشت! چرا شب ناخن میگیری نکبت میآره، چرا قیچی به هم میزنی جنگ راه میافته، چرا آفتاب وایسادی سایه شاشیدی، چرا اِل، چرا بِل... روحت شاد خانجون، تو هم عالمی داشتی برای خودت با این حرفها! چقدر اسفند آتش کردی و دورِ این خانه راه رفتی و چشم حسود و حسرتخور ترکاندی! چقدر تا خار به پای یکی از بچهها میرفت یا اشک از چشم یکیشان میآمد، ورد برمیداشتی که الا و بالله چشمزخم زدهاند و تخممرغ به دست به نیت در و همسایه و خودی و بیگونه و چشمْ سبز و چشمْ سیاه و چشمْ زاغ و حسود و حسرتکش و حسرتخور با زغال روی تخممرغ ضربدر میکشیدی و شروع میکردی به کور کردن چشم شورِ آتیش به جون گرفتهای که الهی به حق پنج تن آل عبا کاسه کوری میگذاشتند جلوش! راستش را بخواهی درست است که به حرفها و کارهات میخندیدیم و اسمش این بود که مثلاً تو خرافهپرستی؛ اما من ته دلم به همان دعاها و نفرین نالههای تو قرص بود! حتما اثری هم داشت که تا شماها بودید این خانه هم بو و بَرَنگی داشت، برکتی داشت و درش هیچ وقت بسته نمیشد و چراغِ سردرش هیچ وقت خاموش نمیشد و مثل الان نبود که انگار خاک مرده پاشیدهاند سرتاسرش. آن موقع اسفندماه که میشد خانه این جور بود؟ هنوز تهماندههای برف از گوشه و کنار حیاط ناپدید نشده، معلوم میشد که عید دارد نزدیک میشود. میفرستادیم دنبال اوس عباس میآمد با بیل میافتاد به جان باغچهها و خاکشان را زیر و رو میکرد و کود میداد و دو سه روز بعدش هم چند جعبه بنفشه و پامچال و همیشه بهار و گل جعفری میآورد میکاشت. توی همین دو سه روز کار ما هم شروع شده بود. سرتاسر ایوان، تغارهای تخمه هندوانه بود که من و سَکل آب میانداختیم تا دو سه روز خیس بخورد و تازه بشود و بعد خانجون نمک و گلپر و آبلیمو بزند تا برای آجیل شب عید بو بدهم و با پسته و بادام شامی و بادام بوداده و نخودچی کشمش قاطی کنم و ظرفی هم برای نوهها بفرستم. بعدش هم نوبت میرسید به خانه تکانی، که هرچه میشستی و میرُفتی انگار تمامی نداشت! آن موقع چه توانی داشتم، مثل الان نبود که از همین دوسه پله بالا رفتن نفسم به شماره میافتد. یک پایم توی آشپزخانه بود، یک پایم توی زیرزمین. سیخ تا سوزن را بیرون میریختم و تمیز میکردم. خب البته خداییش سَکل هم کمکدستم بود. شستشوی تمام ملافهها و نیل و لاجورد زدنشان را یکتنه انجام میداد. دخترها شستن ظرف و ظروف آشپزخانه را گردن میگرفتند. پاک کردن شیشهها هم با خوشی و نادو بود که خودش یک نفر را میخواست مراقب باشد از زیر کار درنروند و شیشهها را نصفه نیمه ول نکنند! سبز کردن سبزه هم با خانجون. همه چیز سبز میکرد الا ماش! کاشکی من هم سبز نکرده بودم! نکند شگون نداشته باشد؟»
حجم
۷۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۷۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه