دانلود و خرید کتاب بگذار برسانمت محمدرضا گودرزی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب بگذار برسانمت

کتاب بگذار برسانمت

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بگذار برسانمت

کتاب بگذار برسانمت نوشتهٔ محمدرضا گودرزی است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه فارسی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بگذار برسانمت

کتاب بگذار برسانمت مجموعه‌ای است از ۱۷ داستان کوتاه فارسی. داستان نخست کتاب، گفت‌وگوی جالبی را بین پدر و مادر روایت می‌کند: پدر از مادر گله می‌کند که چرا هر روز برای خرید خرت و پرت از خانه بیرون می‌رود و مادر پاسخ می‌دهد که این کار هر روزه نیست. بحث بالا می‌گیرد و پدر به مادر می‌گوید که اگر هنگام راه رفتن عشوه و ادا نداشته باشد، کسی کاری به کارش نخواهد داشت. مادر نیز با کنایه و دلخوری از زحمات و جوانی از دست رفته‌اش در خانه می‌گوید. در ادامه، گفت‌وگوی آن‌ها به ماجرای برخورد مادر با یک مرد غریبه در خیابان می‌رسد. مرد به او پیشنهاد رساندن می‌دهد و مادر که فکر می‌کند او از آشنایان همسایه است، نگاهی به او می‌اندازد. مرد که موهایش را مرتب کرده و ابروهایش سیاه بوده، دوباره پیشنهادش را تکرار می‌کند و مادر که متوجه نیت او می‌شود، از او رو برمی‌گرداند. این کتاب نوشته‌ٔ محمدرضا گودرزی است. از دیگر آثار او می‌توان به مجموعه داستان «پشت حصیر» اشاره کرد که نامزد نهایی جایزه‌ٔ بنیاد گلشیری و منتقدان مطبوعات شده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب بگذار برسانمت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فارسی و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بگذار برسانمت

«و بیرون می‌رود. از چه حرف می‌زد؟ روی تخت دراز می‌کشم و چشم‌هام را می‌بندم. نمی‌دانم کی خوابم می‌برد. خواب می‌بینم کنار همان قبر هستم. زنی با چشم‌های درشت کنار سنگ قبر نشسته و صدای گریه‌اش بلند است. برمی‌گردد و نگاهم می‌کند. همین‌طور پشت سر هم اشک از چشم‌هاش جاری است. تا دستش را به طرفم دراز می‌کند از خواب می‌پرم.

بلند می‌شوم. کاپشنِ کلاهدارم را می‌پوشم. چراغ‌قوه‌ای را که همیشه تو ساکم هست برمی‌دارم و از پله‌ها پایین می‌روم. میهمانخانه‌چی پشت پیشخان چرت می‌زند، مرا که می‌بیند می‌پرسد: «این وقت شب، با این هوا کجا تشریف می‌برید؟ همه‌جا بسته است.»

«می‌دانم. ولی این هوا جان می‌دهد برای قدم زدن.»

خیره نگاهم می‌کند و لب برمی‌چیند. بیرون می‌آیم. باران همچنان می‌بارد ولی آهسته‌تر شده. تا به تپه جلوِ گورستان برسم چند بار پاهام تو چاله‌های آب فرومی‌رود. حالا جوراب‌هام خیس خیس است و موقع راه رفتن شلپ‌شلپِ قدم‌هام را می‌شنوم. این بار تپه را دور می‌زنم. آن‌قدر گِل به کفش‌هام چسبیده که قدم‌هام را سخت برمی‌دارم. حس می‌کنم کسی پشت سرم هست، برمی‌گردم، کسی نیست. پرهیب آدمی را ته قبرستان می‌بینم. جلوتر می‌روم. در نور چراغ‌قوه، پشت دایره‌ای که بارش باران آن را اریب کرده، متوجه می‌شوم زنی کنار قبر نشسته است. حالا صدای گریه‌اش واضح‌تر به گوش می‌رسد. سرش پایین است و شانه‌اش می‌لرزد.

سر بلند می‌کند و نگاهم می‌کند. باران با اشک چشم‌های درشتش آمیخته شده است. جلوتر می‌روم. سنگ قبر شسته‌شده و براق است و جلو پای طرح آن سه مرد اثری از طرح چهره زن نیست. باز هم نوشته‌های روی قبر ناخواناست. می‌پرسم: «این‌جا قبر کیست؟»

سر تکان می‌دهد، حرفی نمی‌زند و هق‌هقش بلندتر می‌شود. صدای قارقار می‌شنوم. برمی‌گردم، نور چراغ‌قوه‌ام صورت همان پیرزن را روشن می‌کند. باز اشاره می‌کند از آن‌جا دور شوم. حالا صدای برخورد قطرات باران را روی کلاهِ کاپشنم می‌شنوم. بر که می‌گردم زن جوان دیگر نیست و روی سنگ قبر باز چهره حکاکی‌شده زن دیده می‌شود. به سمت پیرزن نگاه می‌کنم، از او هم خبری نیست. حالا پیرمرد مسافر جلوِ رویم است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

حجم

۷۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۱ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان