دانلود و خرید کتاب اتفاق ممنوع نیست حسین یعقوبی

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور

دانلود اپلیکیشن طاقچه

نصب
app_storeدریافت از اپ استور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اتفاق ممنوع نیست

کتاب اتفاق ممنوع نیست

نویسنده:حسین یعقوبی
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اتفاق ممنوع نیست

کتاب اتفاق ممنوع نیست نوشتهٔ حسین یعقوبی است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب اتفاق ممنوع نیست

کتاب اتفاق ممنوع نیست از داستان کوتاه، تصویر و شرح‌حال نویسنده‌ای تشکیل شده است که نمی‌داند با داستان‌ها و ایده‌هایش چه کند. این اثر با یک زنگ تلفن شروع می‌شود؛ با یک مکالمهٔ تلفنی بین یک نویسنده و خوانندهٔ ناشناس آثارش. کتاب «اتفاق ممنوع نیست» را نوعی طنز فانتزی دانسته‌اند که داستان بر آن غلبه کرده است. خوانندهٔ ناشناس این داستان‌ها به نویسنده در بازخوانی این آثار کمک می‌کند، ولی به‌تدریج به این باور می‌رسد که خالق اصلی این نوشته‌ها او نیست. تصویرگر این کتاب «هاله هفت‌لنگ» بوده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب اتفاق ممنوع نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اتفاق ممنوع نیست

«صبح، ساعت ۳۰:۷ از آپارتمانش زد بیرون. قبل از خروج از ساختمان سوسک سیاه بزرگی را در پاگرد دید. در حالت نامتعادل به سوسک که با سنگینی راه می‌رفت ضربه‌ای زد. فکر کرد سوسک فوری به گوشه‌ای فرار می‌کند اما سوسک به پشت افتاد و شروع کرد به دست و پا زدن. با نوک کفش سوسک را انداخت جلوِ درِ واحد پنج.

از خودش خوشش آمد.

از این‌که موفق شده بود با یک ضرب سوسک نیمه‌جان را بیندازد داخل کفش همسایه واحد پنج خیلی خوشش آمد. به احتمال زیاد این مردک واحد پنجی شیلنگ کولرش را سوراخ کرده بود، چون احتمالاً این مردک فهمیده بود او روی ماشینش خط انداخته.

پیرزن گدای فال‌فروشی گوشه خیابان نشسته بود. اسکناس بی‌گوشه‌ای را که راننده اتوبوس ازش نگرفته بود به او داد. ایستگاه اتوبوس خلوت بود. پنج نفر بیشتر نبودند.

اما تصمیم گرفت مسیر را پیاده طی کند.

صد قدم که از ایستگاه دور شد متوجه شد که چه تصمیم درستی گرفته... صدای وحشتناکی او را از جا پراند. اتوبوس شرکت واحد را دید که مستقیما وارد ایستگاه شده بود. کسی که از بغلش رد می‌شد زیرلب گفت: «تو این هفته چهارمیه.» شانه‌هایش را بالا انداخت. پنج نفری که در ایستگاه بودند هر کدام یک طرف افتاده بودند. سه نفرشان اصلاً تکان نمی‌خوردند اما دو نفر دیگرشان داشتند سینه‌خیز خود را روی زمین می‌کشیدند تا به ایستگاه بعد و اتوبوس بعدی برسند.

از خودش خوشش آمد.

از این‌که اسکناس بی‌گوشه باعث نجات جانش شده بود خیلی خوشش آمد.

با بی‌میلی تابلوهای جدید ورودی سازمان را ورانداز کرد.

«کارمندان باید بدانند که نباید بدانند.»

«بعد از کشک، گوسفند دومین سرمایه ماست.»

«خدمت کورکورانه به ارباب رجوع بهترین شیوه کشتن وقت است.»

وارد اتاقش شد.

ترمینال زده تو مایه‌های یشمی.

همکارش چشمکی زد و اشاره‌ای به اتاق منشی کرد که تازه یک ماه پیش از شوهرش جدا شده بود. او از شوخی‌های لفظی بدش نمی‌آمد اما کلاً به شوخی‌های غیرلفظی علاقه بیشتری داشت. می‌دانست که یکی از همین روزها مجبور است مجددا به همسرش خیانت کند؛ فقط کی و کجایش را نمی‌دانست. احساس می‌کرد ترمینال در روزهای اخیر جور خاصی به او نگاه می‌کند.

شاید بد نبود از مأموریت اداری بعدی‌اش که برمی‌گشت برای او یک سوغاتی می‌آورد تا مزه دهنش را بهتر بفهمد. یک شیشه آبلیمو... شاید هم یک شیشه روغن زیتون.

از خودش خوشش آمد.

از این‌که با کله کچل و شکم چاق هنوز این‌قدر برای همکارش جذابیت داشت خیلی خوشش آمد.

یک نگاه سرسری به نامه‌های روی میزش انداخت. نصفش تأییدیه و فکس نامه‌های قبلی بودند که بلافاصله ریختشان داخل سطل آشغال. باقی نامه‌ها را هم گذاشت داخل کشواش تا اگر در دو سه روز آینده کسی سراغشان را نگرفت بریزدشان توی سطل آشغال. همکارش طوماری را گذاشت جلوش. یک سری امضا پایش بود. همکارش توضیح داد درخواست بچه‌ها از مدیرعامل سازمان برای پرداخت یک پاداش اضافه برای خرج و مخارج این ایام است. با سرعت امضایش را انداخت پایش و مثل همیشه از این‌که سازمان گداخانه‌ای واقعی شده که به کارمندانش هیچ کمکی نمی‌کند گله کرد. یاد پرداخت قسط وام خودرو و شلوارش افتاد که برای ترمیم خشتکش داده بود به خیاطی سر چهارراه. بایستی نیم‌ساعتی جیم می‌زد. با لبخند دوست‌داشتنی و سلام و علیک گرمی که با نگهبانان سازمان داشت خیلی کار سختی نبود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

نوع

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

نوع

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

قیمت:
۹,۰۰۰
تومان