کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول
معرفی کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول
کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول نوشتهٔ کریستینه نوستلینگر و ترجمهٔ گیتا رسولی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول
کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول که با تصویرسازیهای «ارهارد دیتل» منتشر شده، رمانی برای کودکان است. این رمان کودک را با دو شخصیت به نامهای «سوزی» و «پاول» همراه میکند. سوزی و پاول زمانی دوستان خوبی بودند، اما پس از آنکه پاول با پدر و مادرش به روستا اثاثکشی کرد، ناگهان سروکلهاش در کلاسهای درس پیدا شد؛. بهنظرِ سوزی و همکلاسیهایش پاول خیلی پز میداد. سوزی نمیفهمید چرا او اینقدر تغییر کرده است. شما با خواندن دفتر خاطرات آنها متوجه اتفاقهایی میشوید که برای آنها میافتد.
خواندن کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راز دفتر خاطرات سوزی و پاول
«۱ سپتامبر
از دیروز دوباره با مامان به وین آمدیم. ما پیش مامانبزرگم هستیم. مامان با مامانبزرگ روی تخت دونفره میخوابد، و همان طرفی که قبلاً بابا میخوابید. من روی کاناپه توی اتاق نشیمن میخوابم.
همهٔ مبلهای اینجا قهوهای هستند عین پیپی سگها، و من هم جایی برای بازی کردن ندارم. حتی میز تحریر هم ندارم. مامانبزرگ هم هی راه میرود و غر میزند.
همین الآن دعوام کرد: «تو غیر از سروصدا کردن کار دیگری نداری؟» آن هم فقط برای اینکه یک کم با اسلحهٔ کمریام شلیک کردم. نباید صدایی از من در بیاید، چون مامانبزرگ قناری دارد و ممکن است وقتی من مثل سرخپوستها هلهله میکنم، سکته کند. مامانبزرگ حتی توپ فوتبال را هم برداشت و قایم کرد. آن را بهزور از دستم گرفت و در کمد رختکن گذاشت و درش را قفل کرد. دعوام کرد و گفت: «خانه جای فوتبال بازی کردن نیست!» در حالی که من فقط توی رختکن با دیوار بازی میکردم. او حتی نمیگذارد آنطور که دوست دارم تلویزیون نگاه کنم و من فقط اجازه دارم برنامهٔ کودک ببینم.
دیشب تلویزیون یک فیلم بزنبزن داشت. وسط فیلم، درست وقتی که به جاهای حساسش رسیده بود، مامانبزرگ آمد توی اتاق نشیمن و تلویزیون را خاموش کرد و گفت: «این فیلم به درد تو نمیخورد!»
من میخواهم بروم خانهٔ خودمان!
دوشنبه مامان به بنگاه میرود. خدا کند خانهای مناسب ما نداشته باشند. اگر مامان خانه پیدا نکند، باید دوباره برگردیم خانهٔ خودمان!
من ظهر به بابا زنگ زدم. به او گفتم که بیاید و مرا ببرد به خانه. او گفت: «متأسفانه نمیشود.» او وقت ندارد از من مراقبت کند. من خودم میتوانم از خودم مراقبت کنم! ظهرها هم میتوانم در رستوران غذا بخورم. حالا که دیگر مامان برای بابا غذا نمیپزد او هم در رستوران غذا میخورد. در هر حال، ما همیشه شبها حاضری داریم. من خودم هم میتوانم آن را راحت درست کنم. اینطوری لااقل چیزی میخورم که دوست دارم. و رِزی هم که خانهمان را نظافت میکند، پیراهنهایم را میشوید و شلوارهایم را اتو میکشد. اگر او هم این کارها را نکند، مهم نیست! پسرهای هوبرِ کشاورز همیشه پیراهنهای کثیف و شلوارهای اتونکشیده میپوشند.
ولی هر بار وقتی به مامان میگویم که دلم میخواهد پیش بابا زندگی کنم، شروع میکند به گریه کردن. احتمالاً وکیل موقع طلاق تعیین میکند که من پیش بابا بروم. یا شاید وکیل بگوید که بابا و مامان اصلاً نباید از هم طلاق بگیرند. که این بهتر است.
آیا او این کار را میکند؟
هیچ وقت فکر نمیکردم که یک روز توی دفتر خاطرات چیزی بنویسم. ولی توی این خانهٔ لعنتی غیر از این چه کار میتوانم بکنم؟»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه