کتاب سینما و مرگ
معرفی کتاب سینما و مرگ
کتاب سینما و مرگ نوشتهٔ میلاد روشنی پایان است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب سینما و مرگ
میلاد روشنی پایان در کتاب سینما و مرگ بیان کرده است که سینما در پایان قرن نوزدهم از دلِ اسباببازیهای ویکتوریایی بیرون آمد و در تاریخِ کوتاهِ رشدِ سرسامآورِ خود، نهفقط نگاههای حوزهٔ اندیشه را به سوی خود چرخاند، بلکه به اسبابی برای اندیشیدن تبدیل شد. همین توانایی سینما در گستردن گسترهٔ اندیشه بهانهٔ کافی برای انتخاب آن است. اگر سینما توانی جدید در اندیشیدن است، پس میتوان در یا با سینما به مفهومی همچون مرگ هم اندیشید. این بهانه در سرتاسر کتاب حفظ میشود، اما دغدغهٔ اصلی نویسنده این است که چگونه میتوان نسبت خودِ سینما و مرگ را آزمود. در این گریز، دیگر مسئله این نیست که چگونه فیلمها (به منزلهٔ فراوردههای سینما) دربارهٔ مرگ میاندیشند، بلکه مسئله این است که چگونه سینما بنا بر مؤلفهها و بنیادهای هستیشناختی خود رویاروی مرگ قرار میگیرد. این کتاب را بخوانید تا ارتباط میان مرگ و سینما را دریابید.
خواندن کتاب سینما و مرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران حوزههای سینما و فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سینما و مرگ
«این سکوت با کاستن از سلطه مکانیسم و تقویت قطب وایتالیسم تنشی را حفظ میکرد که یکی از بزرگترین درگیریهای نظری اوایل قرن نوزدهم محسوب میشد. درگیری میان وایتالیسم و مکانیسم که مری شلی به طور مستقیم شاهد آن بود. این درگیری از دیرباز عرصه تقابل متافیزیک الهیاتی و فلسفه طبیعی تجربی تلقی میشد، اما تعمیم آن در اوایل قرن نوزدهم دامن محافل علمی حتی کالج سلطنتی جراحان را نیز گرفته بود. «در یک سو ماتریالیسم آشتیناپذیر ویلیام لارنس قرار داشتکه علم حیات را صرفا در پرتو مکانیسم درک میکرد و در سوی دیگروایتالیسم جان ابرنتی که فراسوی ساز و کارهای بیولوژیک موجوداتزنده، اصل حیات را خارج از نسبتهای مادی قرار میداد. هر دو از دانشمندان بانفوذ کالج سلطنتی بودند و مهمتر اینکه خانواده شلی به طور مستقیم با هر دوی آنها در ارتباط بود» (Ruston ۲۰۱۵).
مری شلی در این کشمکش دست به انتخاب نمیزند و با این کار حفره بزرگ پیرنگ خود را به مرکزی رازآمیز تبدیل میکند. همین حفره پنهان و این مرکز رازآمیز است که او را دوباره به روح گوتیک، که از هر رازی استقبال میکرد، پیوند میزند. اما مری شلی برای این تمهید بهانهای تعیینکننده دارد. حفره داستان او سهلانگاری روایی یا جاافتادگی از سر ناتوانی نیست، بلکه عملی جبرانی و آخرین کنش اخلاقی ویکتور فرانکنشتاین است. ویکتور، پس از آنکه اشتیاق والتون را برای دانستن راز حیات میبیند، منطق این حفره داستانی را چنین بیان میکند: «دوست من! از اشتیاق و حیرت و امیدی که در چشمانت هست متوجه میشوم که در انتظار شنیدن رازی هستی که به آن دست یافتهام، اما امکان ندارد. با شکیبایی تا پایان داستانم را گوش بده تا آنگاه بهسادگی دریابی که چرا این موضوع را کتمان میکنم. نمیخواهم تو را همچون خودم که در آن زمان بیدفاع و مشتاق بودم به سوی نگونبختی و تباهی قطعی ببرم» (Shelly ۲۰۰۲, ۵۳). ویکتور نگران است که مبادا والتون با دانستن این راز به سرنوشت او دچار شود. شلی برای به حاشیه بردن دانش آزمایشگاهی و رسیدن به نوعی دانش رمزی، که رمانتیسم تردیدی در آغوش گشودن بر آن نداشت، آخرین تیر خود را رها میکند. راز چیزی است که افشای آن دریانوردی کمسواد را نیز به سوی آفریدن و در نتیجه فلاکت میبرد. در اینجا تمایل مری شلی به شکلی از وایتالیسم، که با رمزها و کدهای افشاشده کار میکند، به بالاترین سطح خود میرسد. ویکتور آفرینش خود را با دمیدن راز به بدن بیجان کامل کرده است.»
حجم
۴۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۴۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه