کتاب فرزندان کاپیتان گرانت
معرفی کتاب فرزندان کاپیتان گرانت
کتاب فرزندان کاپیتان گرانت نوشتهٔ ژول ورن و ترجمهٔ زهرا فلاح شاهرودی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب فرزندان کاپیتان گرانت
کتاب فرزندان کاپیتان گرانت (Les enfants du Capitaine Grant) برابر با یک رمان فرانسوی و بلندترین رمان ماجراجویانۀ ژول ورن است؛ داستانی سراسر هیجان و پر از حوادث کوچک و بزرگ. در این رمان با فرزندانی همراه میشوید که در پی خواندن خبری تازه دربارۀ پدرشان در روزنامه، پس از دو سال به امید یافتن پدر گمشده دستدردست یکدیگر به دیدار «لرد گلنارون» میروند و سوار بر کشتی تفریحی او سفری دریایی از اسکاتلند را شروع میکنند؛ سپس سایر شخصیتهای داستان در جستوجوی ردی از کاپیتان «گرانت» به چند قاره پا میگذارند و سواره یا پیاده از دشتها، بیابانها، کوهها و رودخانهها میگذرند. در این رمان از وسایل خارقالعادهٔ تخیلی و اختراعات شگفتانگیز علمی خبری نیست؛ در عوض همزمان با کسب اطلاعات جغرافیایی و تاریخی و فرهنگی مناطق مختلفی از جهان و بازدید از مکانهای ناشناخته و تماشایی، پیوسته شاهد دلهرهها و بیم و امید قهرمانان کوچک و بزرگ داستان خواهید بود و ماجراهایی را که از سر میگذرانند لحظهبهلحظه زندگی خواهید کرد.
خواندن کتاب فرزندان کاپیتان گرانت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ژول ورن
ژول ورن در سال ۱۸۲۸ در شهر نانت در فرانسه به دنیا آمد و در ۱۹۰۵ درگذشت. او یک رماننویس مشهور است. ژول ورن ۸۰ رمان (یا داستان بلند) نوشته است؛ همچنین تعداد بسیاری کتاب عامهفهم مانند جغرافیای مصور فرانسه و مستعمراتش (۱۸۶۸)، تاریخ سفرهای بزرگ و جهانگردان بزرگ (۱۸۷۸)، کریستف کلمب (۱۸۸۳) را نوشت و حدود ۱۵ نمایش را بهتنهایی یا با همکاری دیگران به روی صحنه برد. او نوشتن را با نگارش شعر و نمایشنامه آغاز کرد. در ۱۸۴۴ در دبیرستان نانت ثبتنام کرد و آنجا علوم بلاغت و فلسفه آموخت. پس از گرفتن دیپلم، در رشتۀ حقوق مشغول به تحصیل شد. او را میتوان صنعتگری اعجابانگیز در خلق داستانهای خیالی، افسونگری با جذابیتهای بیپایان و تا حدی مانند پیشگویی که قادر است عجیبترین اختراعات علمی نیمقرن بعد (یا حتی یک قرن بعد) را پیشبینی کند، دانست. او انسان عصر خود بود؛ کسی که به اکتشافات علمی آن دوره علاقهمند بود و با دقت و وسواس آنها را دنبال میکرد. شهرت این نویسنده به بیش از یک قرن میرسد؛ یعنی از سالهای ۱۸۶۳ - ۱۸۶۵ که اولین رمانهای مهمش به چاپ رسیدند؛ «پنج هفته در بالن» و «سفر به مرکز زمین» و «از زمین تا ماه». ژول ورن با کشتیهای خود به سفر میرفت. در سالهای ۱۸۸۶ - ۱۸۸۷، پس از یک اتفاق ناگوار که چیز زیادی از آن نمیدانیم، کشتی تفریحی خود را میفروشد و از زندگی آزاد و پرسفر خود دست میکشد. پس از این، او وقت خود را صرف امور شورای شهر میکند. سرانجام ژول ورن در ۲۴ مارس ۱۹۰۵، در خانهاش در آمیئن، پس از گذراندن یک زندگی پرفرازونشیب چشم از جهان فرو میبندد. نام بعضی دیگر از آثار ژول ورن را در فهرست زیر بخوانید:
«فرزندان ناخدا گرانت» (۱۸۶۷)، «بیستهزار فرسنگ زیر دریا» (۱۸۶۹)، «دور دنیا در هشتاد روز» (۱۸۷۳)، «جزیرۀ اسرارآمیز» (۱۸۷۴)، «میشل استروگف» (۱۸۷۶)، «هندوهای سیاه» (۱۸۷۷)، «ناخدای پانزدهساله» (۱۸۷۸)، «مصایب یک چینی در چین» (۱۸۷۹)، «پانصد میلیون بگوم» (۱۸۷۹)، «اشعۀ سبز» (۱۸۸۲)، «کرابان لجباز» (۱۸۸۳)، «مجمعالجزایر در آتش» (۱۸۸۴)، «ماتیاس سندورف» (۱۸۸۵)، «روبور فاتح» (۱۸۸۶)، «دو سال تعطیلات» (۱۸۸۸)، «کاخ کارپاتها» (۱۸۹۲)، «جزیرۀ پروانهدار» (۱۸۹۵)، «در برابر پرچم» (۱۸۹۶)، «اورنوک باشکوه» (۱۸۹۸)، «یک درام در لیونی» (۱۹۰۴) و «استاد جهان» (۱۹۰۴).
بخشی از کتاب فرزندان کاپیتان گرانت
«دامنهٔ شرقی رشتهکوه آند شیبهایی طولانی دارد که بهتدریج با دشت یکی میشوند، همان جایی که بخشی از توده یکباره روی آن از حرکت ایستاده بود. در این سرزمین جدیدِ مفروش با مراتع انبوه و درختان باشکوه، تعداد بیشماری درخت سیب که در زمان فتوحات کاشته شده بودند با میوههای زرین میدرخشیدند و جنگلهایی تمامعیار تشکیل داده بودند. گویی گوشهای از نُرماندیِ حاصلخیز به پلاتهٔ یونان باستان پرتاب شده بود، و چشم هر مسافری از این انتقال ناگهانی از کویر به واحه و از قلههای برفی به چمنزارهای سرسبز و از زمستان به تابستان خیره میماند.
گذشته از این، زمین به سکون مطلقش بازگشته بود. زمینلرزه فروکش کرده بود و یقیناً نیروهای زیرزمینی فعالیت مخربشان را در جایی دورتر انجام میدادند، زیرا همواره نقاطی از رشتهکوه آند میلرزند یا میجنبند. این مرتبه تکانها شدت بسیار زیادی داشت. خطوط کوهها کاملاً تغییر کرده بود. چشمانداز تازهای از ستیغ و خطالرأس و قلهٔ کوهها در زمینهٔ آبی آسمان به چشم میآمد و راهنمای جلگهها بیهوده به دنبال علایم شناسایی معمولش میگشت.
روزی عالی داشت آغاز میشد. پرتوهای خورشید از بستر نمناکشان در اقیانوس آرام برخاسته بودند و بر دشتهای نقرهگون میلغزیدند و در امواج اقیانوس دیگر غوطهور میشدند. ساعت هشت صبح بود.
لرد گلنارون و همراهانش تحت مراقبت سرگرد به هوش آمدند و کمکم به زندگی بازگشتند. به طور خلاصه، آنها فقط دچار سرگیجهای وحشتناک شده بودند، نه چیزی بیشتر. رشتهکوه آند نزول کرده بود؛ و اگر یکی از آنها که ضعیفترین بود، یک کودک، رابرت گرانت، در این میان غایب نبود، آنها میبایست بابت وسیلهٔ نقلیهای که طبیعت بهرایگان در اختیارشان گذاشته خوشحال میبودند.
همه این پسر شجاع را دوست داشتند، همه؛ پگنل که به طور خاص دلبستهٔ او شده بود، سرگرد علیرغم بیاعتناییاش، و بهخصوص گلنارون که وقتی فهمید او ناپدید شده، مستأصل شد. او بچهٔ بیچاره را تجسم میکرد که به کام پرتگاهی کشیده شده و نام کسی را که پدر دوم خود نامیده بود بیهوده صدا میزد.
او در حالی که بهسختی جلوِ اشکهایش را میگرفت گفت: «دوستان من، باید دنبالش بگردیم، باید پیدایش کنیم! ما نمیتوانیم همینطور رهایش کنیم! باید اعماق همهٔ درهها، شکافها و پرتگاهها جستجو شود! مرا به طنابی ببندید! خودم پایین میروم! من او را میخواهم، میشنوید؟ من او را میخواهم! خدا کند رابرت هنوز نفس بکشد! بدون او چگونه جرئت یافتن پدرش را خواهیم داشت؟ به چه حقی جان کاپیتان گرانت را نجات دهیم، وقتی به قیمت جان فرزندش تمام شود!»»
حجم
۱۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۵۲ صفحه
حجم
۱۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۵۲ صفحه