
کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید)
معرفی کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید)
کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید) نوشتهی جعفر توزندهجانی و توسط نشر ویدا منتشر شده است. این کتاب بخشی از مجموعهای است که با هدف بازآفرینی قصههای کهن ایرانی به زبان امروزی برای نسل جدید تهیه شده است. در این جلد، داستان ملک جمشید و طلسم حمام بلور روایت میشود؛ قصهای پرماجرا و پرکشش که ریشه در ادبیات کلاسیک ایران دارد و با زبانی ساده و امروزی بازنویسی شده است. نویسنده تلاش کرده است تا با حفظ فضای افسانهای و عناصر خیالانگیز، داستان را برای مخاطبان امروزی جذاب و قابل لمس کند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید)
کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید) با قلم جعفر توزندهجانی، روایتی تازه از یکی از افسانههای قدیمی ایرانی را ارائه میدهد. این کتاب بخشی از مجموعه شب یلدا است که هدف آن بازآفرینی قصههای کهن با زبانی امروزی و قابل فهم برای نوجوانان و جوانان است. داستان حول محور ملک جمشید، شاهزادهای جوان و ماجراجو، شکل میگیرد که در پی شکار آهویی خاص، وارد ماجرایی پرخطر و پر رمز و راز میشود. ساختار کتاب به گونهای است که ابتدا با توصیف طبیعت و فضای شکار آغاز میشود و سپس با ورود شخصیتهای جدید، مانند دزدان و داروغه، داستان به سمت چالشهای تازه و پیچیدهتری پیش میرود. در این روایت، عناصر جادویی، عشق، وفاداری و آزمونهای دشوار جایگاه ویژهای دارند و نویسنده با بهرهگیری از زبان امروزی، قصه را برای مخاطب معاصر بازگو کرده است. کتاب با فضاسازیهای دقیق و شخصیتپردازیهای ملموس، مخاطب را به دنیای افسانهای و پرماجرای ملک جمشید میبرد و او را با دغدغهها، ترسها و آرزوهای شخصیت اصلی همراه میکند.
خلاصه داستان قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید)
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان با ملک جمشید، شاهزادهی جوان و ماجراجو، آغاز میشود که همراه غلامانش برای شکار به دشتی سرسبز میرود. او در پی شکار آهویی زیبا، وارد تعقیب و گریز میشود و در نهایت موفق به شکار آهو میگردد، اما نگاه ملتمسانهی آهو و حس پشیمانی، او را دچار تردید و اندوه میکند. پس از این اتفاق، ملک جمشید از غلامانش جدا میشود و در بیابان گم میشود. شب را در تنهایی و ترس سپری میکند و صبح روز بعد، گرفتار گروهی دزد میشود که او را لخت و بیدفاع رها میکنند. با التماس و گفتوگو، یکی از دزدان جوان دلش به رحم میآید و جان ملک جمشید را نجات میدهد. ملک جمشید پس از روزها سرگردانی، با کمک چوپانی مهربان، اندکی غذا و لباسی ساده به دست میآورد و به شهری جدید میرسد. در آنجا با دیدن تصویر دختری زیبا بر دروازهی شهر، دلباخته میشود. او که بیپناه و گرسنه است، سرانجام با داروغهی شهر، رستمخان، آشنا میشود و به فرزندی او پذیرفته میشود. اما عشق به دختر ناشناس، آرام و قرار را از او میگیرد. رستمخان که از راز دل ملک جمشید باخبر میشود، او را به دیدار دختر میبرد و پرده از راز بزرگ شهر برمیدارد: شاهزادهخانم ماهعالمگیر، خواهر ملک فریدون، هر جمعه به بازار میآید تا شاید دلاوری پیدا شود که بتواند طلسم حمام بلور را بشکند و برادرش را نجات دهد. ملک جمشید که حالا عاشق شده، تصمیم میگیرد برای نجات ملک فریدون و رسیدن به معشوقش، وارد ماجراهای تازه و خطرناک شود. در ادامه، او با پهلوانان و امیران شهر روبهرو میشود و آزمونهای دشواری را پیش رو دارد.
چرا باید کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید) را بخوانیم؟
کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید) با بازآفرینی یکی از افسانههای کهن ایرانی، فرصتی فراهم میکند تا مخاطب با دنیای قصههای سنتی و ارزشهای نهفته در آنها آشنا شود. این کتاب با زبانی امروزی و روایتی پرکشش، مفاهیمی مانند شجاعت، پشیمانی، عشق، وفاداری و جستوجوی هویت را به تصویر میکشد. روایت ماجراجویانه و پرحادثهی داستان، همراه با شخصیتپردازیهای زنده و فضاسازیهای خیالانگیز، باعث میشود خواننده نهتنها سرگرم شود، بلکه با دغدغهها و احساسات شخصیتها همذاتپنداری کند. همچنین، این اثر میتواند پلی باشد میان نسل امروز و میراث ادبیات شفاهی ایران، و الهامبخش پرسشهایی درباره انتخاب، مسئولیت و رشد فردی باشد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به نوجوانان و جوانانی پیشنهاد میشود که به داستانهای ماجراجویانه، افسانههای ایرانی و روایتهای پرکشش علاقه دارند. همچنین به کسانی که دوست دارند با قصههای کهن ایران آشنا شوند یا به دنبال داستانهایی با مضامین هویت، عشق و شجاعت هستند، توصیه میشود.
بخشی از کتاب قصه های شب یلدا (جلد ششم، ملک جمشید)
«وقتی ملکجمشید از روی تپه به دشت نگاه کرد، به حیرت افتاد. تا آن لحظه چنین دشتی و چنین جایی ندیده بود. هر چه به چشم میآمد، گل و سبزه و درختهای سرسبز بود. با پرندگانی که سرخوش بر فراز دشت پرواز میکردند، روی شاخ و برگ درختان مینشستند و آواز سر میدادند. اما از همه جالبتر آهوانی بودند که بیخیال در دشت میچریدند و خبر نداشتند ملکجمشید با چهارصد غلام، که کمربندهای زرین به کمر بسته بودند، روی تپه ایستادهاند و میخواهند به شکارشان بیایند. - برویم، شاهزاده. این را ارشد غلامان گفت و منتظر فرمان ماند. ملکجمشید باز هم نگاه کرد. میخواست از این چشمانداز بیشتر لذت ببرد. دوست نداشت آرامش و صفای آنجا به هم بخورد. آنقدر ماند و نگاه کرد تا شیههٔ اسبی به او یادآوری کرد که حوصلهٔ همه سر آمده، که او برای شکار به اینجا آمده نه برای تماشا. - شما به شکار بروید. غلامان کمان به دوش و کمند به دست، با اسبهای بادپیمای خود چون لشکری از تپه سرازیر شدند. ملکجمشید اما بدون اینکه عجلهای داشته باشد، آهسته از تپه پایین رفت. خودش را به زیر سایهٔ درختی رساند و همانطور که بر اسب نشسته بود، به غلامان نگاه کرد که چطور با سرعت سر در پی آهوان دارند. آهوان با سرعت فرار میکردند. به چپ و راست میرفتند، تا خودشان را از تیرهایی که به طرفشان میآمد و کمندهایی که میخواستند چون مار دور گردنشان بیفتند، خلاص کنند. توی دشت غوغایی بود. ملکجمشید همانطور که نگاه میکرد و گوش به هیاهوی شکارچیان داشت، احساس کرد صدای دیگری هم شنیده میشود. یکی داشت التماس میکرد، انگار یکی از آهوان بود که به نمایندگی از جانب بقیهٔ آهوان میگفت: «بیانصاف، چرا دست از سر ما برنمیداری؟ چرا به غلامانت نمیگویی ما را شکار نکنند؟»
حجم
۲۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۱ صفحه
حجم
۲۱۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۱ صفحه