کتاب خانه های مالیگا
معرفی کتاب خانه های مالیگا
کتاب خانه های مالیگا مجموعهداستانی از برگزیدگان جایزهٔ ا. هنری با ترجمهٔ علی فامیان است و انتشارات نیستان هنر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب خانه های مالیگا
اُ. هنری در آدبیات آمریکا جایگاه ویژهای دارد و جایزهای که به نام و یاد او هرساله به بهترین داستانهای کوتاه تعلق میگیرد نیز از موقعیت ویژهای در سنت ادبی این کشور برخوردار است. ا. هنری به یک تعبیر، نویسندهای نخبهگرا نبود و برای وصف این خصوصیتش همین بس که در پی انتشار سرمقالهای در یکی از روزنامههای آمریکایی که ادعا میکرد صرفاً چهارصد نفر از ساکنان نیویورک ارزش معرفی در ادبیات داستانی را دارند، او مجموعه دوم داستانهایش را با عنوان چهارمیلیون -جمعیت نیویورک در سال ۱۹۰۶ - روانهٔ بازار کتاب کرد. برخلاف اغلب پیشینیان، ا. هنری شیفتهٔ طبقهٔ نخبه و ثروتمند نبود و اعتقاد داشت هر انسان برای خود حکایتی دارد.
در چارچوب جایزهٔ ا. هنری، به مدت یک قرن، هر ساله بهترین داستانها از میان آثار انگلیسی منتشر شده در نشریات آمریکای شمالی انتخاب و در قالب یک کتاب منتشر شدهاند، اما در سال ۲۰۲۱ شاهد تحولی مهم در این سنت دیرپا بودیم، چرا که دستاندرکاران جایزه تصمیم گرفتند داستانهای غیرانگلیسی ترجمه شده به انگلیسی را نیز وارد فرایند داوری و انتخاب کنند. بیتردید، این تصمیم بیش از پیش به جهانی شدن این میراث ادبی کمک خواهد کرد.
در این کتاب که آثار منتخب سال ۲۰۲۱ را به خوانندگان عرضه میکند با انواع و اقسام شخصیتها، فضاها، کنشها و واکنشها مواجهیم و همچنان عشق و امید هسته مرکزی اغلب این داستانها به شمار میآید.
«دختران پوستقهوهای» روایتگر رنگینپوستهایی است که هیچگاه نمیتوانند هویت واقعی خود را فراموش کنند. «دو پرستار، در حال سیگار کشیدن» گزارشی به عمد پراکنده از ملاقات و گفتوگو میان دو پرستار است. در «خانههای مالیگا» تصویری از یک خانه سالمندان آبرومند در هند ارائه میشود. «گونههای در معرض خطر: پرونده ۴۷۴۰۱» از ندای درونی زنان سیاهپوست خبر میدهد، ندایی که برای شنیدنش باید تاریخ جهان را دانست. «از دوردستها دیدند که سوختیم» به کمک اسناد مربوط به آتشسوزی پرورشگاه سنت جوزف واقع در شهر کاوان، ایرلند به سال ۱۹۴۳ نوشته شده است. داستان «قیچی» گزارشی از یک داد و ستد رقتانگیز برای بقاست. در «دیگری» دختر یک جامعهشناس با مطالعه کتاب پدرش با عنوان «مراحل گذار در جوامع سرمایهداری معاصر» میکوشد با مراحل گذار در زندگی شخصی خود کنار بیاید. شخصیت اصلی «قلعه بزرگ» پس از فراز و نشیبهایی در زندگی به این موضوع میاندیشد که گویا در نرسیدن به آرزوها امتیازاتی هم هست. راوی داستان «دریای زنده» زنی پورتوریکویی است که سرگذشت خود و چند کودک بیسرپرست دیگر را برای دختر خودش مینویسد. در «کهنهکار» با مردی کارآزموده و اهل مخاطره آشنا میشویم که در اقصی نقاط جهان از درگیریها و شورشها عکس و گزارش تهیه کرده و از این کار لذت برده است. راوی «باغ اندوه» ناچار است برای همیشه از شوهر آسیبدیدهاش مراقبت کند و «رنگ و نور» گزارشی است از یک دلبستگی مبهم با پایانی مبهمتر.
عناوین داستانها و نویسندههای این مجموعه از این قرار است:
دختران پوست قهوهای: دافنه پالاسی آندردز
دو پرستار، در حال سیگار کشیدن: دیوید مینز
خانههای مالیگا: سیندیا بانو
گونههای در معرض خطر: پرونده ۴۷۴۰۱: کریستال ویلکینسون
از دوردستها دیدند که سوختیم: آلیس جولی
قیچی: کارینا ساینز بورگو
دیگری: تسا هدلی
قلعه بزرگ: آنتونی دور
دریای زنده: تیفانی یانیکو
کهنهکار: بن هینشاو
باغ اندوه: کارولین آلبرتین ماینور
رنگ و نور: سالی رونی
خواندن کتاب خانه های مالیگا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه های مالیگا
«ظهر بود که به کوکوتا رسیدند. همه بهجز مادربزرگ گرسنه بودند. مادربزرگ به صندلی تکیه داده بود و به سقف اتوبوس نگاه میکرد. وقتی راهیِ چنین سفرهایی میشوند، هرمینایی پیر لب به غذا نمیزد چون میترسید دختر و نوهاش او را وسط راه، در جادهای نزدیک مرز رها کنند. او گرسنگی را به ابزار دفاع از خود تبدیل کرده بود.
اوایل، ماهی فقط یک بار از مرز رد میشدند. حالا هر هفته این کار را میکردند. قبل از طلوع آفتاب راهی میشدند. بعد از غروب آفتاب برمیگشتند. گاهی با سه سیبزمینیِ کوچک یا بستهای ماکارونی که حداکثر دو روز کفاف زندگیشان را میداد. ماکارونی را داخل آب میجوشاندند و برای صبحانه، ناهار و شام میخوردند. صرفنظر از هر چیزی که با خود میآوردند، سفر برای هرمینیا سخت و جانفرسا بود.
مامانبزرگ، بهت که گفتیم توی خونه بمون. حرف گوش نمی کنی.
مادربزرگ دهانش را باز و بسته کرد و صدایی نامفهوم از خود درآورد. کورالیا در حالی که کیفش را میگشت به غرغرش ادامه داد و گفت: عین اسب چموش حرف گوش نمیکنی.
مادربزرگ بیسکویتی کهنه و یک جعبه دستمال کاغذی به میلاگراس داد. آخرین نارنگی را قبل از رسیدن به روستای کاپاچو ویجو خورده بودند.
هرمینیا زیر لب گفت: خب، ازم میخواین چهکار کنم؟ تنها بمونم خونه؟ منو تنها بذارین و برین؟
چرت و پرت نگو مامان.
میلاگراس، نوه هرمینیا که بچهای زرزرو را در آغوشاش تکان میداد گفت: مامانبزرگ، چهطور میتونیم ترکت کنیم؟
هرمینیا چنین سفرهایی را با خویشتنداری مخصوص به خودش تحمل میکرد. او یک زن تاچیرایی تمام عیار بود. شکل و شمایلش مثل اغلب زنان کوههای آند بود. پاهایی خمیده داشت و موهایش را از پشت میبست. اگر کسی او را چند سال پیش دیده بود، حالا او را نمیشناخت. طوری وزن کم کرده بود که صورتش مثل بادکنکی توخالی و پلاسیده به نظر میآمد. او اکنون نسخه آسیبدیده زنی در گذشته بود، زنی که زمانی بر زندگی خود و اطرافیانش حکمرانی میکرد.
حالا او زنی فرتوت بود و بچههای محله صورت کلوچهای، صدایش میزدند. صورت او از همان جوانی شبیه کلوچههایی بود که خودش درست میکرد و میفروخت. خیلی از مشتریانش سرباز بودند. کلوچههایی که خوب پخته نمیشدند و از ریخت میافتادند بیمشتری میماندند. از آن روزها زمان زیادی میگذشت و هرمینیا خیلی از جزئیات را به خاطر نداشت.»
حجم
۱۴۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۴۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه