دانلود و خرید کتاب زمستان آرزوها راحله جاهدی
تصویر جلد کتاب زمستان آرزوها

کتاب زمستان آرزوها

نویسنده:راحله جاهدی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب زمستان آرزوها

کتاب زمستان آرزوها نوشتهٔ راحله جاهدی است. نشر زرین اندیشمند این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب زمستان آرزوها

کتاب زمستان آرزوها برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۲۲ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است. این رمان با توضیحی درمورد تنهایی یکی از شخصیت‌ها آغاز شده است. راوی از شخصیتی می‌گوید که چند سال بود در تنهایی خودش به سر می‌برد و خودش هم نمی‌دانست روزهای سپری‌شده را در انتظاری واهی گذرانده یا انتظاری هدفمند. او کیست؟ راوی کیست؟ داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب زمستان آرزوها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب زمستان آرزوها

«ایرج لبخند زد. از همان لبخندهای مخصوص خودش:

حق داری. هر چیز دیگه‌ای هم که بگی حق داری. اما تصمیم نداری تمام گلایه‌هات و برای جلوی در بذاری که؟!

لبخند نازنین را که دید او را به داخل دعوت کرد. داخل ویلا همه چیزش مثل قبل بود. مثل همان شب مهمانی کامی. چه قدر آن روزها بی‌دغدغه برای خودش بی‌خبر از همه جا کار و زندگی می‌کرد. چه قدر حالش با این روزها فرق می‌کرد. آن روزها تنها نگرانی‌اش به ثمر رساندن آراز بود. تنها حال بد زندگی‌اش دلتنگی برای کاوه و فراموش نکردن او بود. چرا همه چیز یهو آوار شد روی سرش؟ ایرج به ظاهر شکست‌ناپذیر پیش چشمانش شکست خورد و حالا می‌بایست جای رستوران‌های مجلل شهر او را در ویلایی دور افتاده ملاقات کند. دختر جوانی جلو آمد و ضمن خوش‌آمدگویی مانتو و روسری نازنین را از دستش گرفت و برد. چشمان ایرج از دیدن نازنین در آن لباس فاخر و باز از تحسین درخشید. یک هیچ به نفع نازنین بازی جلو بود. روی مبل‌های گران‌قیمت خاتم‌کاری شده نشستند و پیش خدمت دیگری در فنجان های نقره برایشان قهوه آورد. هنوز یخ بینشان آب نشده بود. ایرج از جایش بلند شد و به سمت دستگاه پخش موزیک مجهزی که گوشه سالن بود رفت. صدای شجریان در آن سالن بزرگ طنین‌انداز شد. چه قدر آهنگ به آن فضا می‌آمد. قطره‌های بارانی که نم‌نم شروع به باریدن کرده بود با موزیک همراهی می‌کرد که می‌خواند:

-ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا...

بیرون از ویلا کاوه و احسان چند کوچه پایین تر از ویلا پارک کرده بودند. طب گفته اکبری آنها می‌بایست در یک ون استتار شده کوچه بالای آنها می‌بودند. تمام منطقه محاصره بود و هیچ راه فراری باقی نمانده بود. صدای برف پاک کن ماشین، سکوت را می‌شکست. کاوه کلافه دستی به ته ریش‌هایش کشید و گفت:

-این موقع سال چه وقت بارون اومدنه آخه؟ قلبم داره میاد توی دهنم.

احسان بطری آب معدنی را به سمت او گرفت و گفت:

-بخور یه کمی آروم بشی. نازنین کارش و خوب بلده. از من و تو هم بهتر ایرج و می‌شناسه. سال‌هاست باهاش دوست و همکاره. همه چی طبق نقشه پیش میره. نگران نباش. همه چیز امشب برای همیشه تموم میشه. دیگه سایه نحس ایرج دست از سرمون برمی‌داره.

کاوه دیگر چیزی نگفت. اکبری آخرین نیروهای خود را هم در جایگاه خودشان سازماندهی کرده بود. داخل ون مشغول شنیدن مکالمه بین نازنین و ایرج بودند. شنود کوچکی که در آستر داخلی کیف نازنین جاساز کرده بودند سرنخ تمام عملیات آن شبشان بود. نازنین کیفش را کنارش قرار داده بود و طبیعی‌ترین چهره ممکن را داشت. خونسرد به مبل تکیه داد و گفت:

-خب، گفتی بیا اینجا تا رو در رو صحبت کنیم. حالا من اینجام. بهم بگو چرا ایرج. چرا با من این کار و کردی؟ من برات کم گذاشتم؟ با دروغ و دغل سعی کردم ازت سوءاستفاده کنم؟ چرا با من این طوری تا کردی؟ حالا دیگه من از سایه خودمم می‌ترسم. یا باید بمونم و تسلیم بشم و تشریف ببرم زندان و یا باید برای همیشه فراری بشم و یه آب خوش از گلوم پایین نره و تو مقصر همه این مسائل پیش آمده‌ای. من حالا دیگه همه چیز و می‌دونم راجع بهت ایرج. از همون شب مهمونی خواهرت توی فرانسه که با هم آشنا شدیم. از اون مدتی که توی صرافی کار می‌کردم و برات پول‌هات و جا به جا می‌کردم. از آشنایی مون تا همین امروز. از همه چیز خبر دارم. از اخلال توی نظام صادرات که خودت می‌دونی مجازاتش چیه و اون همه کارخونه‌دار و بدبخت کرد. حتماً خودت بهتر می‌دونی که این داستان‌ها از کجا شروع شد. از همون زد و بندی که سر کارخونه سیمان احسان رفیق کاوه کردی. من حالا باید این چیزها رو بفهمم؟

ایرج سکوت کرد تا او همه حرف‌هایش را بزند. آن وقت گفت:

-آراز و کجا گذاشتی؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۴۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان