دانلود و خرید کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم فاطمه رحمانی فرد
تصویر جلد کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم

کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم

انتشارات:نشر خزه
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم

کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم نوشتهٔ فاطمه رحمانی فرد است. نشر خزه این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم

کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «دیوانه که دیوانه نبود»، «اگر بابا مرده باشد چه؟»، «چندتکه یخ می‌خواهم تا بو نگیرم»، «شیشه‌های خالی» و «من جای تمام زنانی که نمی‌شناسم می‌گریم».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب من جای تمام زنانی که نمی شناسم می گریم

«دیروز نزدیک بود بمیرم، درست فردای روز تولدم. ترسیدم؛ ترسیدم از اینکه بیشتر از این در دنیا نباشم و زمان بی من بگذرد، می‌دانستم چه باشم چه نباشم می‌گذرد، روز شب می‌شود و شب روز و هفته‌ها به ماه‌ها می‌رسند و ماه‌ها سال‌ها را پر می‌کنند و به هیچ جای دنیا برنمی‌خورد اگر نباشم. دنیای بدون خودم را تصور کردم و غمگین شدم، اشک ریختم برای خودم در سال‌ها بعد وقتی‌که قرار نیست دیگر باشم، گریه کردم. به کارهای نکرده‌ام فکر کردم، چقدر کار داشتم انگار، چقدر منتظر بعد بودم، چقدر آینده نمی‌آمد و من هنوز منتظر روزی بودم تا از حالا زندگی‌ام را شروع کنم، چقدر حسرت داشتم و می‌خواستم پیش از اینکه به‌طور قطعی بمیرم همه را انجام دهم. بیدارم بی‌آنکه چشمانم باز باشد، هوشیارم. چشمانم را باز نمی‌کنم و نمی‌خواهم طعم شیرین پیش از به یاد آوردن زندگی چند روز اخیر را از دست بدهم. تنها ده ثانیه بعد از بیداری فرصت دارم که تصور کنم زندگی سر جایش است، من خوشحالم، جایی هستم که باید باشم، تو هستی، کسی نمرده است و من هم قرار نیست بمیرم؛ اما تمام می‌شود و یادم می‌آید که خوشحال نیستم، اضطراب دارم، از سینه‌ام شروع می‌شودم و احساس سرما در همهٔ وجودم می‌پیچد و می‌لرزم و می‌لرزم و خودم را گوشهٔ تخت زیر پتو پنهان می‌کنم و بغلم می‌کنم. مچاله می‌شوم در خودم و نمی‌خواهم بیدار شوم و روز را شروع کنم، می‌خواهم بخوابم، امروز را به دیروز بچسبانم و یادم نیاید که می‌خواهم بمیرم و حتی تو نیستی. چندساعتی را می‌گذرانم و ساعت اما پنج دقیقه را نشان می‌دهد. دلم می‌خواهد مثل هفتهٔ قبل بیدار شوم و فکر کنم نقطهٔ مرکز جهان من هستم و می‌خواهم دنیا را تکان دهم، چقدر کارِ نکرده دارم. چقدر کم زندگی کردم، چقدر کم زیر باران قدم زدم و چقدر کم عاشق بودم. تو حالا باید باشی، باید باشی تا بگویم می‌خواهم بمیرم و می‌ترسم، باید باشی تا بگویم میان همهٔ نکرده‌ها و نشدن‌ها و چه و چه و چه...، تو حسرتم نیستی، هیچ‌وقت نبودی، تو بودی، همه‌جا بودی، کم بودی اما عمیق بودی، گفته بودم که بیشتر از چیزی که قرارمان بود رسوخ کردی در من و جای خودم نشستی؟ آب شدی و رفتی زیر پوستم، مثل برف بی‌جانی که حالا جان می‌کند زمین را سفید کند و تنها زورش به ارتفاعات ارم می‌رسد و دو قدم آن‌طرف‌تر، نزدیک خیابان ساحلی فقط باران است. پرده را می‌کشم و می‌گذارم نور بی‌جان صبح به اتاق بتابد، و نمی‌تابد و فقط از آن تاریکی بیرون می‌آید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۵۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان