کتاب دفترچه ممنوع
معرفی کتاب دفترچه ممنوع
کتاب دفترچه ممنوع نوشتهٔ آلبا د سس پدس و ترجمهٔ بهمن فرزانه است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان ایتالیایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دفترچه ممنوع
کتاب دفترچه ممنوع رمانی ایتالیایی نوشتهٔ آلبا د سس پدس است. نویسنده در این رمان از احساسات عمیق و تجربیات انسانی سخن گفته است. نام شخصیت اصلی این داستان «والریا» نام دارد. والریا زندگی خود را پس از سالها زندگی با همسرش «میشل» و دختر و پسرش «میرلا» و «ریکاردو» از زبان خودش و در قالب یادداشتهای روزانه در یک دفترچه نقل کرده است. دفترچهای که با نگرانی از اینکه روزی اعضای خانوادهاش از وجود آن مطلع شوند، در اتاقش پنهان میکند و به دنبال فرصتی میگردد تا با آن خلوت کند و رازهای مگوی خود را در آن بنویسد. چه ماجراهایی پیش روی والریاست؟ آیا کسی از راز او باخبر خواهد شد؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب دفترچه ممنوع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ایتالیا و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دفترچه ممنوع
«نگاهم را از روی کارم برداشتم تا او را ببینم. مادرم خانم قدبلند و کمرنگورویی است. موهایش که مثل مد اولین سالهای قرن بیستم آرایش میدهد، هنوز زیبا و دلرباست. از آن خانمهای پیری است که امروزه به ندرت پیدا میشوند. من همیشه میگویم اگر به سن او برسم، مثل او نخواهم شد. من به نسلی تعلق دارم که از نشاندادن خستگی خود، شرم ندارد. او لحظهای بیکار نمینشیند. صبح زود لباس پوشیده و مرتب آمادهٔ خارجشدن است، صورتی نرم و درخشان دارد که با پودر تالک سفیدترش میکند. پارچهٔ ابریشمی کردونهدوزی، گردن لاغر و صافش را میپوشاند. دیروز وقتیکه روی تخت نشسته بودم و مشغول کار بودم، به او نگاه میکردم. او روی صندلی راستی نشسته بود. همیشه میگوید که از مبل یا صندلی راحت خوشش نمیآید، آدم را تنبل و دلتنگ میکند، داشت چند تا از جورابکهنههای پدرم را میدوخت، جورابهایی که در واقع باید در سطل خاکروبه میانداخت. موقرانه آنها را میدوخت. درست مثل زمانی که در جوانی شمارهدوزی دورهٔ رنسانس را میدوخت. وقتی حس کرد دارم به او نگاه میکنم، سرش را بلند کرد. نگاهمان به یکدیگر افتاد. یک لحظه درحالیکه سوزن و نخ را در دست گرفته بود، به من خیره نگریست و بعد دوباره به دوختن مشغول شد و گفت: “به نظر من، تو به کلفَتی احتیاج داری که در کارهای خانه کمکت کند.”
زمزمهکنان گفتم: “بله، حق با توست. اگر در ماه فوریه میشل اضافهحقوقش را بگیرد، آنوقت حتماً کلفَت خواهیم آورد.”
من و مادرم هرگز جز دربارهٔ چیزهای مادی، از موضوع دیگری صحبت نکردهایم. مادرم همیشه با من خیلی سرد بوده است. حتی زمانی هم که بچه بودم، به ندرت مرا در آغوش میگرفت و نوازش میکرد. وقتی مرا به شبانهروزی فرستاد، فکر کردم این عمل او از اصلونسب نجیبزادهاش سرچشمه میگیرد. درحقیقت او همیشه مادرش را “شما” صدا کرده است. من سعی کردهام دخترم را نوع دیگری تربیت کنم، دوست و محرم اسرار او باشم، ولی موفق نشدهام و در این فکرم که آیا اصلاً امکان موفقشدن وجود دارد یا نه؟
دیروز که با مادرم از چیزهای مادی، وضع بازار و کارهای خانه صحبت میکردم، پی بردم بدون اینکه بخواهیم برای هم درد دل کرده باشیم، همیشه منظور خود را به همدیگر فهماندهایم. فقط احساسات مادر و دختری توانسته آنها را درک کند، مثلاً دیروز وقتی راجع به گرانی قیمت آرتیشو صحبت میکردیم، حس میکردم که هر دو منظور دیگری داریم یا وقتیکه به من میگفت باید کسی را برای کمککردن در انجام امور خانه بیاورم، منظورش این بود که خستگی مرا درک کرده است.
حالا کمکم این چیزها را درک میکنم. شاید به خاطر این است که من هم حالا صاحب دختری هستم که موفق به شناختنش نمیشوم. ولی برعکس، مادرم را خوب میشناسم. حالا که دارم از او مینویسم، آرزو دارم کاش میتوانستم سرم را روی شانهاش بگذارم، این کاری است که هرگز در حضور او جرئت انجامش را ندارم.»
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه