کتاب دوستان قدیمی
معرفی کتاب دوستان قدیمی
کتاب دوستان قدیمی نوشتهٔ استفن دیکسون و ترجمهٔ میترا هوشیار است. نشر افق این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دوستان قدیمی
استفن دیکسون کتاب دوستان قدیمی (Old friends) را در سال ۲۰۰۴ منتشر کرده است. داستان این رمان با ملاقات دو نویسنده آغاز شده است. «ایرو» و «کاتیا» نام شخصیتهای این رمان است. آنها یک ماه پیش آشنا شده بودند. همدیگر را در کتابفروشی دیده بودند و سر کتابی که کاتیا میخواست در کلاس به شاگردهای دبیرستانیخود درس بدهد، حرفشان گل انداخته بود. کاتیا به جای اینکه شمارهاش را به او بدهد، از او شماره گرفته بود و چند ساعت از ایرو شخصیت نویسندهٔ این اثر است. آن نویسندهٔ دیگر کیست و چه ماجراهایی ایجاد میکند؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب دوستان قدیمی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دوستان قدیمی
«ایرو گفت: «این یهبار تو عمرش رو باید از روی جنازهام رد میشد، چون من هیچوقت در مخالفت با اون اونقدر لجام گسیخته و مقاوم نبودم.» «احتمالاً کار خوبی هم کردی، گرچه فکر میکنم دلایلت برای مخالفت با اون یهکمی بیش از اندازه بوده. اگه لئونارد بخواد تو یکی از این تجربهها شرکت کنه شک دارم بتونم جلوش رو بگیرم. اساساً خیلی کلهشقه، حتی وقتی حواسش خیلی سر جاش نیست. این یه چیزرو خوب حفظ کرده و یه چیز دیگه هم تو ذهنش برجسته و رنگی باقی مونده، حتی بعد از بیحواسی، اینکه به من گوش نکنه، حتی اگه نیت خوبی پشت حرفهام باشه. اما تا حالا هیچوقت به تجربهٔ این آزمایشها تمایلی نشون نداده. مثل تلفنهای آمارگیرها و بازاریابها که هفتهای یهبار به ما زنگ میزدن. اون عادت داشت همون لحظهٔ اول تلفن رو قطع کنه، میگفت ما اینجا فقط تلفنهای شخصی رو جواب میدیم. و بنگ قطع میکرد و یا میگفت قبل از اینکه تو چیزی بگی، بذار برات از مسیح مقدس تعریف کنم. میدونست اونا فقط میخوان بدونن تو چه چیزهایی رو دوست داری تا اسم و شمارهات رو به شرکتهای دیگه بدن، که اگه آشغال مورد نیاز تو رو دارن برات بفرستن و تبلیغ کنن. دربارهٔ بعضی از این دکترها و کارهاشون راست میگی. توی بخش تحقیقات بیمارستان، که بیشتر همونجا بودیم، بعضی از دکترها خیلی سرخود و بیتوجه و پررو و بیادبن. داروهایی براش تجویز کرده بودن که سرش رو به دیوار میکوبید و مثل کودنها با خودش حرف میزد. گاهی وقتها آدم حسابش نمیکردن، وقتی دربارهٔ بیماریش حرف میزدن یا دربارهٔ درمانهایی که براش خواب دیده بودن. فقط با من صحبت میکردن درحالیکه اون فقط یک متر از میز جلسه دورتر بود. اما من دستش رو میگرفتم و میدونستم که همهچیز رو میفهمه. بیشتر مواقع میدونست جریان چیه و میتونست حدس بزنه که چی میگذره. تقریباً از این مطمئنم و این احتمالاً خیلی براش عذابآور بوده. ممکن بود فکر کنه خب این تمام چیزیه که من هستم؟ این اوضاع منه؟ کسی که تقریباً تمام تصمیمهای مهم زندگیمون رو گرفته، حالا افتاده بود زیر دست من. اما بیشتر مواقع نمیدونم چی تو سرش میگذره، ممکنه به هیچکدوم از اینها هم فکر نکنه، اما افکارش باید خیلی پیچیده و عمیق باشه، فقط نمیتونست اونا رو ابراز کنه یا با اشاره بفهمونه. فقط با نگاهی پردرد میفهموند که این افکار تو سرش هستن. شایدم میترسید اونا رو ابراز کنه، چون میدونست ممکنه چقدر ناهنجار از آب دربیان. من در این مورد ازش سؤال کردم، لئونارد، الان تو مغزت چی میگذره؟ و اون همیشه میگفت: دربارهٔ چی حرف میزنی؟ احمق نباش. احتمالاً تو این چیزها رو با زنت نداشتی.» ایرو گفت: «مدت زیادی افکارش پراکنده بود و حافظهاش بینظم شده بود. اما از سال قبل (مطمئنم برات گفتم) با این درمان جدید، صحبتکردن و فکرکردنش، پیشرفت کرد، حتی نوشتنش. همهچیز به غیر از پاهاش. فکر میکنم یه چیزی به این دکترها بدهکارم، البته به غیر از پول.» «لئونارد هیچ پیشرفتی نداره و فرقی هم نمیکنه چه دارویی مصرف کنه. البته بعضی از دکترهاش خوب بودن، سرخود و پولدوست نبودن. یکیشون میخواست در مورد کتاب، باهاش صحبت کنه.»
حجم
۱۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه